برخيز و اول بكش (282)
فصل بيست و ششم
«مثل مار حيلهگر و مثل يك بچه ساده» – شروع بحران براي موساد
نويسنده: رونن برگمن / ترجمه: منصور بيطرف
ماموران موساد مطمئن بودند كه هويت پوششي آنها در حين بازجويي مخفي خواهد ماند. آنها در پاسگاه پليس پاسپورتهاي كانادايي خود را نشان دادند و به پليس گفتند كه توريستهايي هستند كه براي لذت بردن از جاذبههاي اردن آمدهاند كه ناگهان در وسط خيابان توسط اين فرد احمق اشاره كردند به ابوسيف، روي آنها افتاده و شروع به ضرب و شتم آنها كرده است. اما وقتي شروع به بازديد بدني آنها كردند، مقامات متوجه شدند كه روي بازوي يكي از ماموران پانسماني است كه زخمي را نپوشانده است در واقع آنها نوارهايي بودند كه وسيله التراسوند را نگه داشته بود. آنها بازداشت شدند. آنها از تلفن زندان براي ارتباط با «وابستگان خارج از كشورشان» استفاده كردند. دو ساعت بعد از دستگيري آنها، كنسول كانادا در امان به پاسگاه پليس رفت. او وارد سلولشان شد و از آنها پرسيد كه كجا بزرگ شدند و برخي سوالات ديگر درباره كانادا. بعد از 10 دقيقه او بيرون آمد و به اردنيها گفت «من نميدانم آنها چه كساني هستند. كانادايي نيستند.» مشعل هنوز در دفترش بود و به دو همكار ديگرش در حماس، موسي ابومرزوق و محمد نزال تلفن كرد. آنها تصميم گرفتند، بيانيهاي صادر كنند و بگويند كه موساد سعي داشته، مشعل را بكشد و اينكه دربار سلطنتي اردن در اين توطئه با آنها همدست بوده است. در حالي كه آنها در حال صحبت كردن بودند، مشعل احساس كرد كه خيلي ضعيف و منگ شده است. سم وارد جريان خونش شده بود. همكارانش و برخي از محافظانش او را سريعا به بيمارستان رساندند. طي چند ساعت بعد او درميگذشت. البته تماسي كه ماموران تيم سرنيزه داشتند با همكاران تيمي موسادشان بود. يكي از آنها مامور زن عمليات سريعا به هتل اينتركنتينانتال رفت تا به بن ديويد كه با لباس شنا در كنار استخر در حياط بزرگ هتل نشسته بود و داشت «ناتوردشت» سالينجر را ميخواند، گزارش دهد. او گفت «از چهرهاش توانستم بفهمم كه اشتباهي رخ داده. ما چند كلمه رد و بدل كرديم و متوجه شدم كه يك رخداد مرگباري روي داده است.» طبق نقشه اوليه تيم بايد با مقصدهاي مختلفي از امان خارج ميشد اما بعد از اين اتفاق مطمئن بودند كه اردنيها فرودگاه را كاملا تحت نظر خواهند گرفت. بن ديويد با دفتر مركزي موساد در تلآويو تماس گرفت و دستور داده شد كه با تمامي اعضاي تيم در مكان مخفيشان تماس بگيرد و آنها را در سفارت اسراييل جمع كند. برحسب اتفاق خبر بازداشت ماموران وقتي به دفتر مركزي موساد رسيد كه نخستوزير آنجا بود تا براي كاركنان سازمان آرزوي سال خوش روش هشانا (سال جديد عبري) بكند. بنا بود نتانياهو سخنراني كند و صدها نفر جمع شده بودند و منتظر بودند تا جشن شروع شود. در همين حال ياتوم اخبار بد را به نخستوزير گزارش داد. اين دو تصميم گرفتند كه طوري نشان دهند كه انگار اتفاقي رخ نداده است. تقريبا تمامي كاركنان موساد از اين بحران مطلع نبودند و نتانياهو ميخواست طبق معمول پيامي را ارسال كند. او به طور مختصر حرف زد و از كاركنان به خاطر همكاريشان براي امنيت كشور تشكر كرد سپس با عجله همراه با ياتوم به دفتر كار مدير رفت.