برخيز و اول بكش (283)
فصل بيست و ششم
«مثل مار حيلهگر و مثل يك بچه ساده» – مشعل در بيمارستان
نويسنده: رونن برگمن / ترجمه: منصور بيطرف
نتانياهو به ياتوم دستور داد كه فورا به امان پرواز كند و به ملك حسين بگويد كه چه اتفاقي افتاده است.
او ملزم شده بود تا براي اطمينان از آزادي دو مامور «هر چه را كه لازم است» انجام بدهد. او به ياتوم گفت، «و اگر لازم شد تا زندگي مشعل نجات يابد، بگذار اين كار صورت بگيرد.»
ملك حسين ياتوم را پذيرفت. حسين كه عصباني شده بود به آرامي از اتاق خارج شد. ياتوم به ياد ميآورد كه «بتحيي [ژنرال سامي بتحيي، رييس اطلاعات اردن] بود كه پادشاه را عصباني كرده بود زيرا او شخصا از من دفاع ميكرد. بدون او ما قادر نبوديم موضوع را به آرامي با پادشاه و با حداقل هزينه پيش ببريم. بتحيي طي بحث از من گلايه كرد كه چرا به او چيزي گفته نشده و اينكه ما ميتوانستيم عمليات را با يكديگر پيش ببريم و غيره و غيره. اين كاملا چرنديات بود. ما بارها از اردنيها خواسته بوديم كه حماس را مهار كنند و آنها كاري نكرده بودند. رابين به شدت چندين بار از آنها انتقاد كرده بود اما آنها كمكي نكرده بودند، بنابراين بديهي بود كه ما هرگز آنها را در نقشه ترور مشعل شريك نسازيم.»
در آن زمان، مشعل به سرعت در حال موت بود و دكترها در بيمارستان اسلامي كاري از دستشان
بر نميآمد. دكتر دفتر خصوصي پادشاه، علي شكري، آمد تا بگويد كه اوضاع مشعل چگونه است. همكاران مشعل او را متهم كرده بودند كه در توطئه قتل مشعل همكاري داشته است. پادشاه دستور داد تا مطمئن شود كه هر كاري براي نجات زندگي مشعل لازم است انجام دهد و شكري او را به بخش سلطنتي بيمارستان نظامي ملكه عليا انتقال دهد. رفقاي مشعل اول مانع اين كار شدند و ميترسيدند كه حسين براي پايان دادن به زندگي مشعل نقشهاي دارد اما درنهايت به انتقال رضايت دادند آن هم به اين شرط كه بتوانند در كنار او باشند و امنيت مشعل هم با حماس باشد و اينكه جزييات درمان را به آنها هم بگويند.
كلنل دكتر سامي ربابا، پزشك شخصي دربار سلطنتي و ارتش اردن كه برجستهترين پزشك در كشور بود احضار شد. او از مشعل فقط يك تصوير مبهم داشت و درباره حماس چيز زيادي نميدانست. او گفت، «از شلوغي كه در اطراف بيمارستان بود و اينكه علي شكري هم آنجا بود، فهميدم كه اين فرد مهمان مهمي است و براي پادشاه خيلي مهم است كه درمان شود.»
مشعل كه گيج و منگ بود به ربابا گفت كه در خارج از دفتر چه اتفاقي روي داده بود. همچنانكه او حرف ميزد به خواب ميرفت و تيم پزشكي مجبور بودند او را بيدار نگه دارند. سپس ربابا متوجه شد كه تنفس مشعل در زماني كه به خواب ميرود، قطع ميشود.
او گفت، «مشخص بود كه بايد او را بيدار نگه ميداشتند در غير اين صورت اگر به خواب ميرفت خفه ميشد.»
دكترها، مشعل را روي پا نگه ميداشتند تا قدم بزند اما اين فقط براي مدت كمي كمك ميكرد. آنها به او نالوگزون تزريق ميكردند كه براي مقابله با برخي از انواع داروي مخدر به كار ميرود اما اثر آن به سرعت برطرف ميشد و با هر دز تازه تاثير آن هم ضعيفتر ميشد. ربابا، مشعل را به دستگاه تنفس مصنوعي وصل كرد؛ اگر آنها نميتوانستند او را بيدار نگه دارند لااقل ماشين ميتوانست به او تنفس بدهد.
توضيح: استفاده از واژه تروريستهاي فلسطيني براي حفظ امانت در ترجمه است
نه اعتقاد مترجم و روزنامه