كوتاه درباره محمدرضا كاتب و حسن بنيعامري
معلمان شريف شرافت
رسول آباديان
بردن نام نويسندگاني چون «محمدرضا كاتب» و «حسن بنيعامري» هميشه براي من حسي مثبت و توام با احترام در پي داشته و دارد. نويسندگاني كه به تعريف اخص كلمه «خودشان» بودند و نه نوشتن از سر مصلحت يا مالاندوزي يا ثابتكردن خود به ديگري و... اين دو دوست نازنين را گرچه سالهاست نديدهام اما هيچگاه صفاي باطنشان را از ياد نبردهام، خصوصا عصرهاي يكشنبههاي داستان چندين و چند سال پيش كه با حسن از دفتر روزنامه خرداد، خيابان جردن را پيادهرو به پايينراه ميافتاديم و از هر دري سخني و درددلي و آهي و احساس خطري و... بدون هيچتعارفي بايد گفت كه نويسندگاني چون محمدرضا و حسن، پيش از هر مورد ديگر، معلمان شريف شرافت هستند؛ معلماني كه رنج ديدند و هياهو نكردند و بدون دليل غضب ديدند و در مقابل مهرباني كردند. كاتب و بنيعامري نويسندگاني هستند از جنس ادبيات و نه نويسندگاني از سر سردادن شعارهاي توخالي، شعارهايي كه معمولا از سوي شعاردهنده هم چندان محلي از اعراب ندارند و فقط به خاطر دريافت پشيزي رو به آسمان پرتاب ميشوند. استقبال ناشران مطرح براي انتشار آثار اين دو نويسنده و جايگاه ويژهشان در ميان داستانخوانهاي حرفهاي نشان ميدهد كه وجودي ناآرام در كالبدشان پنهاناست؛ وجودي كه سرخمكردن را در سلوك خود راه نميدهد و نوشتن به هر بهانهاي را توهين به ادبيات قلمداد ميكند. بر هيچكس پوشيده نيست كه سكوت بنيعامري و كاتب به نفع ادبيات اين مرزو بوم نيست. نويسنده بايد مجال نوشتن داشته باشد؛ خاصه آنكه شاهكارهايي مانند «هيس» (كاتب) و «فرشتهها بوي پرتقال ميدهند» (بنيعامري) را در پرونده خود ثبتكرده باشد. به هرشكل خوشحالم كه مجالي دست داد تا يادي كنم از دو دوست آموزگار خودم، انسانهايي بيشيلهپيله كه هميشه از ناحيه مديريت فرهنگي بيجهت عصباني اين كشور زخمها خوردند و... بگذريم. شايد براي خيليها خوشحالكننده باشد اما براي كسي كه اندك تعلقي به شعله لرزان ادبيات داستاني دارد بيگمان سكوت نويسندهاي چون بنيعامري و ادامه نيافتن خلق آثاري چون «گنجشكها بهشت را ميفهمند، دلقك به دلقك نميخندد، لالايي ليلي، باباي آهوي من باش، نفس نكش، بخند بگو سلام، آهسته وحشي ميشوم و...» بسيار غمانگيز است. همانگونه كه نويسنده پرشوري چون كاتب كه هميشه به من توصيه ميكرد سالي يك كتاب منتشر كنم حالا ديگر سالهاست كه آن شور و حال هميشگي را ندارد يا بهتر بگويم از او گرفتهاند و ما محروم ماندهايم از ادامه نوشته شدن كارهايي چون «پستي، وقتتقصير، آفتابپرست نازنين، بالزنها و...» به هرشكل سخن از دو نويسنده است؛ نويسندگاني كه در رديف اولين نويسندگان در گونهاي نو يافته به نام ادبيات جنگ سرآمد هستند. نويسندگاني كه راه و رسمي تازه پيش پاي آيندگان تعريف كردند. آنچه كاتب و بنيعامري را به چهرههايي مطرح بدل كرده، دلسوزي ذاتيشان نسبت به آينده ادبيات مستقل است. ادبياتي كه نبايد نقش وسيلهاي براي اداي دين اداري و پركردن شرح وظايف مديران را بازي كند.