• ۱۴۰۳ جمعه ۷ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4482 -
  • ۱۳۹۸ دوشنبه ۱۵ مهر

درباره اپراي عروسكي حافظ به كارگرداني بهروز غريب‌پور

التقاط‌گرايي ناب در بستر كهن‌انديشي

سيد حسين رسولي

 

 

اپراي عروسكي حافظ به نويسندگي و كارگرداني بهروز غريب‌پور كاري بسيار پرزحمت و تكنيكي است و گروه اجرايي همچون بازي‌دهندگان عروسك كاملا حرفه‌اي عمل مي‌كنند. جالب است كه شش اجرا از مجموعه اپراهاي بهروز غريب‌پور را ديدم و تمام آنها هم با استقبال مردم روبه‌رو شده‌اند و تشويق‌هاي گرمي در پايان اجرا مي‌شود. غريب‌پور هنرمندي تاثيرگذار و مهم در جريان فرهنگ معاصر ايران است و قدرت و دانش او را نمي‌توان كتمان كرد ولي بايد چند نكته كليدي را درباره اجراهاي اپراي عروسكي بيان كنم.

 

نظريه گئورگ لوكاچ، رئاليسم انتقادي

و مساله اكنون‌نويسي

مكتب فرانكفورت در مطالعات فرهنگي تاثير بسيار فراواني گذاشته و پدر فكري اين مكتب هم گئورگ لوكاچ است. لوكاچ نظريه «رئاليسم انتقادي» را در برابر «رئاليسم سوسياليستي» دوران استالين و لنين و «رئاليسم واپس‌گرا»ي پوچ‌گراي اروپايي مطرح كرد؛ البته بايد بدانيم كه چرا رئاليسم براي اين نظريه‌پردازان انتقادي مهم است؟ هربرت ماركوزه در كتاب «بعد زيباشناختي» شش تز اساسي را پي‌ريزي مي‌كند كه در تز آخر مي‌گويد: «مقصود از واقع‌گرايي (رئاليسم) به هر معنا، آن شكل هنري است كه ناظر بر روابط اجتماعي به بهترين وجه است و از اين‌رو شكل هنري صحيح است». اين متفكر آلماني بر رئاليسم تاكيد مي‌كند، زيرا بيشترين نسبت را با مناسبات اجتماعي توليد دارد. با اين حال، او در جاي ديگري مي‌نويسد: «هر چه اثر هنري بي‌واسطه و مستقيم‌تر سياسي باشد، اثر فاصله‌گذاري و بيگانه‌نمايي را كمتر مي‌كند و اهداف متعالي و بنيادي هنر را جهت ايجاد دگرگوني بيشتر از دست مي‌دهد. به اين معنا چه بسا كه در شعر بودلر و رمبو، قوه دگرگون‌كننده بيشتري وجود داشته باشد تا در نمايشنامه‌هاي آموزشي برتولت برشت». لوكاچ به مدافعان رئاليسم سوسياليستي خرده مي‌گيرد و مي‌گويد: «اگر هر اثر متوسط سوسياليسم رئاليستي را شاهكار قلمداد كنيم ديگر سنگ روي سنگ نخواهد ماند.» اين نظريه‌پرداز مجار دنبال آزادي بيشتر هنرمند بود و حتي در نقد ژدانف مي‌گويد: «به مخالف پاسخ نمي‌دهند، بلكه او را از اعتبار ساقط مي‌كنند.» البته ژان پل سارتر و آلبر كامو و نظريه‌پردازان ديگري چون ‌تري ايگلتون بر تعهد سياسي و بحث طبقاتي هنر پافشاري مي‌كنند و ماركوزه هم در تز چهارم زيبايي‌شناسي خود تاكيد مي‌كند كه هنرمند بايد نيازهاي طبقه رو به ‌بالا (پرولتاريا) را بيان كند. بنابراين هم درگيري بين فرم و هم تخاصم درباره تعهد سياسي شكل مي‌گيرد. گروهي از آزادي هنرمند و دوري از سياست مي‌گويند و گروهي ديگر بالعكس. ‌اي.اف.استون امريكايي هم با تاكيد بر آزادي هنرمند در كتاب «محاكمه سقراط» مي‌نويسد: «افلاطون الگويي به دست خودكامگي‌هاي لنينيستي مي‌دهد كه در ماركس و انگلس يافت نمي‌شود.» به هر حال، اروين پيسكاتور، برتولت برشت و رابرت بولت (نويسنده مردي براي تمام فصول) عليه رئاليسم كار كردند و بيشتر روي «بيگانه‌سازي» تاكيد داشتند. جذابيت نظريه در اين است كه از ارسطو تا برشت با تخاصم تراژدي‌نويسان، كمدي‌نويسان، درام‌نويسان و حماسي‌نويسان مواجه مي‌شويم كه البته تمام آنها سياسي هستند. آلن آستن و جرج ساوانا در كتاب «نشانه‌شناسي متن و اجراي تئاتر» دسته‌بندي جالبي ارايه داده‌اند: ۱- متن كلاسيك، ۲- متن بورژوايي و ۳- متن راديكال. متن كلاسيك به درام يونان و روم اشاره دارد؛ متون بورژوايي به آثاري مدرن كه توسط ايبسن، چخوف، برنارد شاو و... نوشته شده، اشاره دارد كه قراردادهاي جديدي دارند از جمله؛ ۱- به رئاليسم نزديك شده‌اند، ۲- زبان محاوره دارند، ۳- به زندگي طبقه بورژوا يا متوسط مي‌پردازند و ۴-موضوعاتي انقلابي از قبيل: زنان و آزادي‌هاي مدني را مورد توجه قرار مي‌دهند. متون راديكال را هم مي‌توان به آثاري نسبت داد كه هيچ تعريف مشخصي ندارند و حالتي نامتعارف دارند مانند آثار برتولت برشت و ساموئل بكت.

 

اپراي عروسكي حافظ: محافظه‌كار و پست‌مدرن ولي زيبا

همان‌طور كه اشاره شد، متون بورژوايي به رئاليسم نزديك مي‌شوند و به مسائل انقلابي و ليبرال چون آزادي زنان مي‌پردازند و از زبان محاوره بهره مي‌گيرند، ولي متون راديكال تعريف مشخصي ندارند چون آثار بكت. پرسش اين است كه متون غريب‌پور چگونه هستند؟ زبان نمايش‌هاي او تاريخي است كه از قدرت درام مي‌كاهد ولي به نوعي «فاصله‌گذاري» مي‌كند كه البته برخلاف شيوه برشت است؛ زيرا نمايشنامه‌هاي مدرن غربي روي زبان محاوره تاكيد دارند. غريب‌پور به تفكرات انقلابي‌ ليبرال چون آزادي هم مي‌پردازد ولي بيشتر در دوران فئوداليته و عرفان و انديشه‌هاي سنتي سير مي‌كند. رابطه قدرت و هنرمند هم كليد درك آثار غريب‌پور است. ماجراي اصلي اين است كه نوعي همپوشاني عناصر اجرايي در آثار اجرايي غريب‌پور وجود دارد و آن اين است كه بيشتر اپراها به‌ شدت به يكديگر شبيه هستند. عروسك‌ها، ميزانسن‌ها و دكورها شباهت‌هاي فراواني دارند حتي اگر درباره مكبث باشد يا عاشورا. چهره حافظ در برخي صحنه‌هاي اپراي حافظ شبيه به حضرت مسيح(ع) شده است و گاهي طراحي‌هايي را شاهد هستيم كه شبيه به نقاشي‌هاي مسيحي است. در واقع، به نوعي التقاطي از فرهنگ ايران و فرهنگ مسيحيت را شاهد هستيم كه ما را به سمت انديشه پست‌مدرن مي‌برد. غريب‌پور به ‌شدت از رئاليسم، بازنمايي اكنون و مناسبات اجتماعي زندگي روزمره امروز ايران دوري مي‌كند. آثار او به نوعي بر انديشه ايراني كهن (كه در رودكي، فردوسي، خيام و سهروردي قابل رديابي هستند) وابسته هستند. نوعي تفكر طبقاتي را هم شاهد هستيم كه در آن قدرت حاكم در يكسو قرار دارد و تمام دستگاه‌هاي ايدئولوژيك را در اختيار دارد و در سوي ديگر هم هنرمندي فرهيخته و فاخر زندگي مي‌كند كه با اعمال قدرت و زور درگير است. غريب‌پور تلاش مي‌كند به زبان و فرهنگ ايران وفادار باشد و با شناختي كه از جامعه ايران دارد به سوي شعر‌گرايي در ادبيات نمايشي مي‌رود ولي به ‌شدت غيردراماتيك است و همان‌طور كه گفتم باعث «فاصله‌گذاري» مي‌شود ولي درك و دريافت داستان و نوع شخصيت‌پردازي كارهاي او مشكل است. تكنيك‌هاي غريب‌پور وابسته به شيوه تئاتر عروسكي نخي اروپايي (ماريونت) در تلفيق با اپراست. البته اين اپرا از تكنيك‌هاي تعزيه ايراني در آوازخواني بهره مي‌گيرد. در واقع، شيوه اجرايي و انديشه غريب‌پور كاملا التقاطي و وابسته به انديشه پست‌مدرن است ولي تلاش مي‌كند رگه‌هاي سياسي را هم نمايش بدهد اما الكن مي‌ماند و تماشاگر محو زيبايي صحنه، نور و عروسك‌ها مي‌شود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون