كوتاه درباره كتاب سه قصه، نوشته امبرتو اكو به بهانه چاپ مجدد
پيوند ذهنيت مولوي و نويسنده ايتاليايي
احمد زنديپور
كتاب «سه قصه» نوشته امبرتو اكو پيش از هر مورد ديگر مبلغ «صلح» است؛ صلحي كه از سوي مولوي و با گذر از ذهنيت نويسنده ايتاليايي جاني دوباره گرفته است. اكو در اين سه قصه تمام تلاش خود را به كار گرفته تا هر چه بيشتر، ذهنيتهاي كودكانه را به سوي كتاب جذب كند. شخصيتپردازيها، ايجاد فضاهاي قابل باور همچنين توجه به روايتهاي خالي از پيچيدگيهاي فني نشان ميدهد كه او براي نوشتن اين اثر براي مدتي كوتاه از تمام فضاهاي مربوط به آثارش براي بزرگسالان فاصله گرفته است. نويسنده در كتاب «سه قصه» ظاهرا دغدغه جدايي روحي آدمهاي دوران مدرن و درپي آن ستيزهاي بيهوده را دارد؛ ستيزهايي كه براي نبودشان بايد از دوران كودكي شروع كرد. اكو در اين سه قصه در پي القاي اين واقعيت است كه هركدام از آدمهاي جهان به دنبال حقيقتند اما هر كسي به زباني ميخواهد اين حقيقت را كشف كند، يعني همان باوري كه مولانا در ماجراي «عنب و انگور و اوزوم» مطرح ميكند. در داستان اول اين مجموعه يعني «بمب و ژنرال» با موقعيتي فرا داستاني و نزديك به ذهنيتي فلسفي برخورد ميكنيم. در اين قصه جنگي در ميگيرد و ژنرالها تصميم گرفتهاند شهري را با تمام مردمانش نابود كنند اما هستههاي اتم جا گرفته در بمبها تصميم ميگيرند. كتاب «سه قصه» از آن جهت كتابي خوب براي خواندن است كه در درجه اول ريشه در ادبيات كهن ما دارد و در درجه دوم اين حس را در خواننده ايجاد ميكند كه «آب در كوزه و ما تشنه لبان ميگرديم» شب قبل از جنگ آرام آرام خود را از بدنه بمبها بيرون بكشند و با اين وسيله قدرت تخريبي آنها را به صفر برسانند. نكته اوج اين قصه زماني است كه پوسته بمبها خيلي زود از سوي مردمان شهر نجات يافته از نابودي به عنوان گلدان مورد استفاده قرار ميگيرند. غلبه شخصيتهاي بيجان (اتمها) بر آدمهاي جنگجو و ايجاد حس باور در كودك پيرامون هر اتم به عنوان موجودي هشيار، يكي از شگردهاي داستاني نوين است كه فقط در كار اكو با اين پايان مورد تاييد ذهن هر كودك يافت ميشود. «...مردم تصميم گرفتند ديگر جنگي بر پا نشود. مادرها شاد و راضي بودند، پدرها هم همينطور...خلاصه همه خوشحال بودند.» در داستان دوم اين مجموعه كه برداشتي مستقيم از حكايت «فيل در تاريكي» است، ماجراي«سه فضانورد» امريكايي، روسي و چيني را ميخوانيم كه هر كدام از آنها سعي ميكنند زودتر از ديگري به مريخ برسند و تمدن كشور خود را تبليغ كنند. آنها در نهايت با يك موجود مريخي عجيب روبهرو ميشوند و هركدام تبليغ خود را شروع ميكنند. مريخي در ادامه قصه از هركدام از آنها ميخواهد كه بيشتر در مورد تمدن و نوع زندگي در كشور خود توضيح بدهند اما حاصل اين همه توضيحات رسيدن مريخي به اين واقعيت است كه او بايد براي ارايه تمدن سفري به زمين داشته باشد چون در مريخ نه هواي آلوده وجود دارد و نه مشكل از بين بردن جنگلها، نه تصادف وجود دارد و نه جنگ، نه كسي به حيوانات آسيب ميرساند و نه به كودكان. نقشي كه مريخي در اين قصه بازي ميكند دقيقا همان فيلي است كه در تاريكي ايستاده و هركس با لمس اندامش چيزي يا شيئي را در ذهن خود مجسم ميكند.