يك قرن بعد از مرگ وبر، او اثر بسياري در مطالعات جامعهشناسي سياسي داشته است و به تعبيري ميتوان گفت يكي از منابع شكلدهنده به آن به شمار ميرود. تعريف وبر از دولت به مثابه انحصار خشونت مشروع، برقراري تمايز ميان 3 شكل از سلطه مشروع(سنتي، عقلاني و كاريزماتيك) تحليلش از رسالت سياست در قالب برقراري تمايز ميان اخلاق وظيفه و اخلاق مسووليت و نظريهاش درباره مدرنيته به مثابه فرآيند راززدايي از جهان كه در بستر بروكراسي و خرد ابزاري صورت ميگيرد، مهمترين ميراثهاي مفهومي او در مطالعات جامعهشناسي سياسي محسوب ميشوند. اما در اين ميان آنچه كمتر مورد توجه قرار گرفته است، ارتباط او با دموكراسي است. مشكل چنانكه اكثر محققين گفتهاند، اين نيست كه نوشتههاي وبر درباره دموكراسي از فقدان وضوح و ساختار سيستماتيك رنج ميبرند(بنگريد به ممسون، ۱۹۸۹؛ رابرت تاكر، ۱۹۶۸؛ پيتر برنر، ۱۹۹۶) بلكه مساله اين است تصويري كه او از دموكراسي هم در نوشتههاي جامعهشناختياش و هم در نوشتههاي حزبياش ترسيم ميكند، يعني دموكراسي تودهاي به مثابه تئوري مشروعي كه بتواند با روح دموكراسي به معناي قدرتيابي مردم در سازگاري باشد، قلمداد نميشود.
كاريزماي وبري چيست؟
به واسطه مفهوم «دموكراسي هدايتگر» (Fuhrerdemokrasie) وبر به فُرمي از دموكراسي اشاره ميكند كه اصل عقلانياش توانايي تشخيص ارزشهاي سنتي دموكراتيك نظير شمول، برابري، خودقانونگذاري عموم مردم يا پرورش ظرفيتهاي اخلاقي و روشنفكري شهروندي نيست بلكه به گنجايش توليد سیاستمداران كاريزماتيك برميگردد كه ميتوانند جهتگيري خلاق و مستقل و قدرتمند در برابر دولت- ملت مدرن صنعتي اتخاذ كنند. كاريزما براي وبر يك اصطلاح فني جامعهشناختي است. كاريزما ناظر بر يكي از 3 بنيادي است كه روابط قدرت سلسله مراتبي را مشروع ميكند. برخلاف ديگر بنيادها يعني اقتدار سنتي و قانوني- عقلاني، اقتدار كاريزماتيك بر قدرت رازآميز و مبهم شخصيتهاي فردي قرار گرفته است كه به مدد اهداف و ماموريت عاليتر، اعتماد و عزت نفس به مردم تزريق ميكنند. وبر برخلاف وارثانش از همنشيني قانون و حاكم سخن نميگويد اما ميتوان پرسيد چگونه دموكراتيك شدن درون خود سیاستمداران كاريزماتيك توليد ميكند؟ به تعبيري چه ميشود كه مقامات اداري عالي دموكراسيهاي تودهاي مانند نخستوزير در دولتهاي پارلماني و رييسجمهور در جمهوري- آناني كه وبر كاريزماي اداري مينامد- از اقتدار خاصي بهرهمند ميشوند كه از حد و حدود كاركرد قانوني ادارهايشان فراتر ميرود؟ به علاوه نظامهاي انتخاباتي نيز دقيقه طرفداري در شكلهاي كهن كاريزماي ناب را بازخلق ميكنند. وبر چنين انتظار دارد كه نهادهاي دموكراتيك، چون حق راي جهانشمول، احزاب تودهاي و انتخابات گاه و بيگاه ميتواند بستر ويژگيهاي كاريزماتيك را ميان كساني كه دنبال حمايت عموم ميگردند، فراهم كند. به خصوص دموكراتيزاسيون ميتواند به سياستمداران قدرت ببخشد كه حمايت و طرفداري عموم را در تخالف با بروكراتهايي كه به مهارت تكنيكيشان پشت گرمند با پلوتوكراتي كه به ثروتش مينازد، با اشراف يا خانواده سلطنتي كه ادعاي نسب خوني دارند، جلب كنند. از ديد وبر اين سياستمداران بايد 3 ويژگي را در خود بپرورانند: ۱) بايد در نبرد ماهر باشند تا بتوانند گوي سبقت را از رقباي خود بربايند. ۲) بايد از اقتداري بهره ببرند كه ارزشها و جهتگيري جديدي را به سياست خصوصا در راستاي اهداف ملي و سوداهاي فراسوي كفايت تكنيكي اتخاذ كند و ۳) بايد شخصا مسوول تصميماتي كه ميگيرند، باشند. اين مسووليت با نوعي داوري شخصي در پيوند است و با مسووليت بروكراتها متفاوت است. (وبر، ۱۹۷۸: ۲۴۲)
چرخش تفكر وبر از پارلماني به تودهاي
اگر توقع از سياستمداران شبهكاريزماتيك وجه «هدایتگری» در دموكراسي تودهاي را تعريف ميكند، وبر از صفت «تودهاي» سياست دموكراتيكي را مراد ميكند كه سیاستمداران مستقيما به واسطه انتخاب مردم برگزيده ميشوند نه به صورت غيرمستقيم در قالب پارلمان يا ليست حزبي. از همين جاست كه محققان وبر از چرخش مهمي در تفكر وبر از مرحله پارلماني(زماني كه او فكر ميكند، سیاستمداران بايد از رقابت ميان پارلماني زاده شوند) به مرحله تودهاي(زمانيكه فكر ميكند، انتخابات عمومي اثرگذارترين وسيله جهت توليد سیاستمداری كاريزماتيك است) صحبت ميكنند. از سوي ديگر معناي تودهاي محدود به فرم انتخاب مستقيم نميشود بلكه از ديد او سياست تودهاي آن سياستي است كه فرآيند تصميمگيري خصلتي صوري، سطحي و ساختگي به خود ميگيرد(همان، ۲۶۸-۲۶۹). در نگاه او در يك سياست تودهاي شكل مداخله مردم در شكل رفراندوم است كه از خلال آن سیاستمدار تكين قانون يا اصلاحاتش را مشروع ميكند- شيوهاي كه هر دو ناپلئون از ديد وبر به كار گرفته بودند- بنابراين فرآيند تصميمگيري عمومي به برخي انتخابها فروكاسته ميشود. بنابراين انتخابات در يك دموكراسي تودهاي بر سر مسائل اساسي نيست بلكه بر سر درخواستهاي محسوس و ساده است بنابراين نتايج نميتواند به معناي روشني معطوف شود كه نشان دهد، سياست چگونه بايد به جريان بيفتد(همان، ۱۱۲۹-۱۱۳۰). ديگر خصلت تودهاي اين شكل از دموكراسي در اين واقعيت نهفته است كه پيروزي انتخاباتي آشكار كردن اراده عموم در جهت خاصي نيست بلكه ابتكار سياستمدار موفق يا ماشين حزبش است. در شرايط تودهاي «اين مردم به لحاظ سياسي منفعل» نيستند كه سیاستمدار را پديد ميآورند بلكه اين هدايتگر سياسي است كه طرفدارانش را به استخدام درميآورد تا پيروزياش را به شيوهاي عوامفريبانه بر توده مردم نشان دهد. اين اتفاق حتي در دموكراتيك فرم دولت هم ميافتد(وبر، ۱۹۹۴: ۲۲۸). اينجا مهم است به اين نكته دقت كنيم كه در نظر وبر دموكراسي تودهاي با اصطلاح «خودگزينشگری تودهها» تعريف ميشود. اين اصطلاح هم ميتواند به اين معنا باشد كه مردم خود حق دارند، سیاستمداران را انتخاب كنند و هم ميتواند به اين معنا باشد كه سیاستمدار كسي است كه خود را به مثابه فردی راهبر برگزيده است؛ كسي كه شبيه بروكرات و اشراف نيست و ميتواند مقام اداري را به واسطه گنجايشش جهت هدايت و جهتدهي ماشيني سياسي به دست آورد(همان، ۳۰۵-۳۰۴).
دموكراسي تودهاي
بنابر آنچه گفته شد، مفهوم وبري از امر تودهاي نسبت اندكي با دموكراسي نمايندگي دارد. در دموكراسي نمايندگي مردم به مثابه اشخاصي كه كنترل غيرمستقيم اما قدرتمند بر تصميمات بنيادي و اساسي حيات سياسي ديده ميشوند. ايضا دموكراسي تودهاي با فرم تودهاي رومي نيز اشتراك ندارد. در اين دموكراسي نيز مردم مستقيما با فرآيند قانونگذاري از خلال تودههايي خاص درگيرند(همان، ۲۲۶-۲۲۷). در واقع نتيجه سياست تودهاي چنين است كه سیاستمداران خود را در اعمالشان آزاد از سازندگانشان احساس ميكنند يا حداقل آزادتر از معنايي كه دموكراسي در قرن ۱۹ داشت. با اين حال اين سیاستمداران بايد توسط قدرت مردم بازشناخته شوند بنابراين هر كاريزمايي درون خود فهمي از قدرت مردم دارد:«وظيفه كساني كه او ماموريتش را برايشان باز ميگويد چنين است كه ويژگيهاي كاريزماتيك او را بازشناسي كنند» (وبر، 1994: ۲۴۶-۲۴۷). پيششرط بازشناسي مردم اين نيست كه سیاستمداران كاريزماتيك بايد به صداي مردم گوش دهند و از آن تبعيت كنند بلكه اين است كه نگاه خيره عموم را جلب كنند و زير آن تاب بياورند. در واقع سیاستمدار سياست تودهاي به اين نياز دارد كه مخاطبي را همواره در ميدان نگه دارد.جفري ادوارد گرين در كتاب چشمهاي مردم ميگويد، نظريه دموكراسي تودهاي وبر دو ميراثبر مهم نيز دارد: كارل اشميت و جوزف شومپيتر. اين دو نيز دموكراسي تودهاي را چون رژيمي متمايز كه مجموعهاي از امكانات خودش را براي شهروندي، قدرت عمومي و فرآيندهاي دموكراتيك ميسازد در نظر ميگيرند. در نگاه گرين، وبر به مثابه تئوريپرداز اصلي دموكراسي تودهاي سودمندترين و پربارترين مسير را در راه پرورش مفهوم دموكراسي تودهاي به كار ميبندد؛ خصوصا درباره سياستي كه با مساله تماشاگري در پيوند است(گرين، ۲۰۱۰: ۱۴۰-۱۴۱). غالبا تئوري دموكراسي تودهاي وبر با توليد سیاستمداری كاريزماتيك پيوند خورده و آنچه در اكثر مواقع از ياد ميرود اين است كه تودهگرايي وبر در واقع قائل شدن نقشي براي مردم در فرآيند ريشه دواني هدایتگری است. خصوصا اگر در نظر داشته باشيم كه مشاركت مردم در توليد كاريزما از طريق مكانيسم صدا نيست(مثلا انتخاب يا طرفداري از سیاستمدار كاريزماتيك به واسطه انتخابات) بلكه از طريق نيروي چشمهاي خيره مردم صورت ميپذيرد؛ نياز به برقراري رابطه چشمي با سیاستمدار در ملأ عام به گونهاي كه توجه مردم حفظ شود و خطر و پيشبينيناپذيري اشكال فيالبداهه صحنهگرداني هموار شود. (همان)
چرخشي در ابژه قدرت
طبق نظر ادوارد گرين دغدغه تعيينكننده وبر در سياست كاريزماتيك بر فهمي چشمي از قدرت مردم استوار است كه چرخشي مهم را در قالب مدل تودهاي قدرت مردم تعين ميبخشد: چرخشي در ابژه قدرت مردم(از قانون به سیاستمدار)، در منشأ قدرت مردم(از تصميم به نگاه خيره) و در ايدهآل قدرت مردم(از خودآييني به صراحت لهجه) (همان). چرخش در ابژه قدرت مردم به اين معناست كه اين قدرت بايد خود را نه در قانون كه در سیاستمدار متجلي ببيند. از ديد وبر عدم ظرفيت مردم در اثرگذاري جدي بر محتواي قوانين سياست، سياستگذاريها واقعيت جامعهشناختي گريزناپذير دموكراسي تودهاي است(گرين، ۲۰۱۰: ۱۵۰). وبر آگاه بود كه درجه پيچيدگي دولت مدرن ايجاب ميكند كه بسياري از هنجارها به واسطه بروكراتهاي مشخصي كه مهارت آموختهاند، تعين يابند و نه به واسطه فرآيندهاي دموكراتيك نظردهي و ساخت اراده. به همين علت انتخابات براي آنكه فرآيند تصميمگيري برگزيده را به ارزشهاي تعيينكننده، ترجيحات و نظرات انتخاب كننده وصل كند بسيار نازك و لاغر است و اين اتصال جز در معناي سطحياش بهوقوع نميپيوندد(وبر، ۱۹۷۸: ۱۱۲۸). در مدل وبر مردم قدرت قانونگذاري بر كانديداهايشان را ندارند. اين چشمانداز وبر را يك نظريهپرداز نخبهگرا ميكند كه همسنگ با پارهتو، موسكا يا مايكلز قرار میگیرد؛ كساني كه رژيمهاي سياسي را ميان اقليتي از نخبگان سازماندهي شده با قدرت تصميمگيري و تودهاي غيرسازمانيافته بدون قدرت سياسي واقعي تقسيمبندي ميكردند. اما درحالي كه براي ايشان ضرورت اين تقسيم به معناي اين بود كه دموكراسي بيشتر دروغين است تا واقعي(موسكا، ۱۹۶۷:۵۰) و در تقدير مردم نيست كه هيچ شكلي از قدرت در حيات سياسي را به دست آورند. وبر در جامعهشناسي سياسياش و در طرحهاي دموكراتيكاش براي جمهوري وايمار در برابر اين پيامدها ايستاد.
3 دسته نخبگان
وبر 3 نوع نخبه را- آريستوكراتها، بروكراتها و سياستمداران- از هم متمايز ميكند و تلاشش بر آن است تا تعادل كارايي ميان آنها درون شرايط جامعه مدرن برقرار كند. از ديد وبر آريستوكراتهاي آلمان كه در قرن ۱۹ بر سياست آلمان غلبه داشتند در طول جنگ جهاني اول نامسوولانه رفتار كردهاند و سرمايه خود را سوزاندهاند. بروكراتها نيز گرچه مجهز به ويژگي ذاتي و دائمي سياست مدرن، يعني وجه اجرايي هستند، اما از حد و حدود خود فراتر رفته و سعي كردهاند كه هژموني خود را غالب كنند. از اين رو به زعم وبر به سياستمداراني نياز است كه بتوانند مسووليت اثرگذاري به خرج دهند و آپاراتوس بروكراتيك پيش رونده را رام كنند. تحت هدایتگری سياسي كارا، بروكراسي ذيل پروژههاي ملي، ارزشهاي بنيادين غيراقتصادي و اهداف عالي قرار خواهد گرفت. اين تشخيص نه تنها وبر را از دوگانه ساده نخبه/توده دور ميكند بلكه به او اجازه ميدهد كه به گونهاي مرتبط حتي اگر نه چندان راستكيشانه، مفهوم قدرت مردم را درون دموكراسي تودهاي بگنجاند(اسكاف، ۱۹۸۹: ۱۵۵). هر چند وبر هرگز راه و روشي ارايه نداد كه چگونه هدایتگری كاريزماتيك سياستمداران در كنار نهادهاي بروكراتيك دموكراسي توليد ميشود. با اين حال به نظر ميرسد، عرضه عموم گستردهتري به حيات سياسي- از قبل انتخابات حقوق رايدهي همگاني و احزاب تودهاي- تنها راه تواناسازي و كاشت سياستمداراني است كه ميتوانند به جامعه مدرن تودهاي عناصر كاريزماتيك تزريق كنند. بنابراين در حالي كه نظريههاي نخبهگرا مردم را به تمامي قدرت زدوده ميكردند چراكه قدرت قانونگذاري ندارند، وبر قدرت ابزاري اما ضروري مردم را براي توليد سیاستمداری كاريزماتيك و سياستمداران دموكراتيك تشخيص داد. وبر در اين گزاره با منتسكيو شريك است كه داوري مردمي در لحاظ كردن هدایتگری موازي است با كاهش تواناييشان در قانونگذاري. وبر نيز قدرت مردم را به مثابه نيرويي كه کاریزما را برميگزيند، ميشناسد و نه به مثابه نيرويي كه قوانين را تعيين ميكند(منتسكيو، 1989: ۱۶۰). با اين وجود نياز است تا ضعف اين پيوند تاريخي شناخته شود. براي نظريهپردازان جمهوريخواه توليد سیاستمداری مثالين به داوري عمومي مردم بستگي دارد؛ به صداي مردم كه خود را در انتخابي خودآيين درباره كسي كه بايد هدایتگری كند، آشكار ميكند. بنابر اين سنت، مردم در قابليت جمعيشان صاحب بينشي درخصوص شايستگي سیاستمداراناند. آن گونه كه ماكياولي مينويسد:«آن كس كه قرار است شهريار باشد بايد به خوبي ماهيت مردمش را بداند و كساني كه قرار است مردم باشند بايد به خوبي ماهيت شهريارانشان را بدانند.»(ماكياولي، ۱۹۹۸: ۴)
واسازي انتخاب
در برابر، تحليل وبر از دموكراسي تودهاي هر مفهومي از قدرت مردم را در اصطلاح مكانيسم صدا يا مفاهيم مشابهاش مثل داوري مشورتي، انتخاب، بيانگري و بينش خوار ميكند. وبر با مرام سنت دموكراسي از صورتبندي مردم وارد جدال ميشود: مرامي كه ميگويد مردم ميتوانند از انتخابات، رايگيري همگاني و ديگر امكانات استفاده كنند تا بينشي منسجم و روشن درباره تصميمات سياسي مشخص اتخاذ كنند. خلاف اين بينش سنتي، وبر شكي در ظرفيت تعينبخشي ارزشها، نظرات و ترجيحات مردم بر فرآيند تصميمگيري سیاستمداران دولتي نداشت اما هر فهمي را از اينكه مردم شكلدهنده به بينشها هستند مورد پرسش قرار ميداد. او از قدرت مردم تصور رايجي كه ميگفت، صداي مردم صداي امر والاست را رد ميكرد زيرا با تصوري چنيني از قدرت مردم مشكل داشت. از ديد او قدرت مردم نميتواند نيرويي باشد كه خودش را در تصميمات بنيادين پيدا كند به اين معنا كه بگويد چه چيز بايد انجام شود. وبر انتخاب حقيقي، خودآيين و خلاق را واسازي كرد. او در واقع ميخواست قدرت مردم در اصطلاح اراده را بيمعني نشان دهد: به اين معنا كه صداي بيانگري هست كه شكل مشخصي از كنش را در ارجاع به مسائل و پرسشهاي مشخص فرا ميخواند(ممسون، ۱۹۸۴: ۳۹۵). مساله اين نيست كه انتخابكنندگان به اندازه كافي در فرآيند تصميمگيري از قدرتشان برخوردار نيستند بلكه مساله اين است كه بيانپذيري قدرت مردم در چنين تصميماتي محدود است. هم ساختار مضاعفي كه مايل است تا تمهيدات تصميمگيري توده را محدود كند و هم اين واقعيت كه اصطلاحات و شرايط چنين تصميماتي معمولا از بالا سر و شكل مييابد. به اين معناست كه اشتباه است در ظهور گاه و بيگاه تصميمگيري مردم، نمايش حقيقي صدايشان را به مثابه عاملاني بيانگر و خودآيين ببينيم.(وبر، ۱۹۷۸: ۱۴۵۵) مسائلي از اين دست، وبر را به اين سمت كشاند تمهيداتي را كه تصميمات مردم توسط آن بيان ميشود- انتخابات، رفراندوم، فراخوان- به مثابه پارادوكسي فراگير ترسيم كند كه مردم از خلال آن اثر گروههاي سياسي سازمان يافته را نشان ميدهند، درست روبهروي شهرونداني معمولي در شرايطشان به مثابه انتخابكنندگان تودهاي. يا همان گونه كه وبر ميگويد:«همه تلاشها جهت منقادسازي نماينده به اراده راي دهنده تنها يك اثر به جاي گذاشته: آنها استيلاي سازمان حزب را بر سر نماينده تقويت كردهاند كه به تنهايي ميتواند مردم را به جنب و جوش وا دارد. هم علاقه عملي به انعطافپذيري آپاراتوس پارلماني هم علاقه به قدرت نمايندگان و كاركردهاي حزب در يك مساله همگرا هستند: نماينده خدمتگزار نيست بلكه «سرور» رايدهندگاناش است(همان، ۱۱۲۸).
پرولتاريزه كردن فكري تودهها
زماني كه وبر هستيشناسي صدايي قدرت مردم را رد ميكند، پرسشي بنيادين درباره عملكرد قدرت مردم در دموكراسي تودهاي پيش ميكشد. اگر مردم براي توليد سیاستمداران كاريزماتيك ضرورياند اما در اين فرآيند به واسطه تصميم انتخاباتي بيانگرايانه مشاركت نميكنند، قدرت ابزاري مردم براي خلق سیاستمداري كاريزماتيك به چه چيز تكيه دارد؟ اگر نه از طريق انتخابهايشان به مثابه انتخابكنندگان در انتخاباتي روزانه؟ چه چيزي در بدل شدن قدرت مردم به سياست تودهاي وجود دارد كه آن را منبعي گريزناپذير جهت خلق سیاستمداري كاريزماتيك ميسازد؟ پاسخ چنين است كه مردم در توليد اقتدار كاريزماتيك از خلال قدرت تنظيمگر و سازنده نگاه خيره عمومي عمل ميكنند نه اينكه با قدرت بيانگر تصميمگيرنده صداي عمومي سر وكار داشته باشيم. در نگاه ادوارد گرين، وبر به واسطه استفاده از معنای صراحت لهجه بيشترين دين را به نظريه دموكراسي تودهاي ادا كرد. زماني كه ميخواهيم از نسبت بين سیاستمدار كاريزماتيك با اجتماع كاريزماتيك صحبت كنيم، مفهوم صراحت لهجه مهم ميشود. براي وبر در توليد مشروعيت كاريزماتيك، اجتماع كاريزماتيك و سیاستمدار كاريزماتيك به يك ميزان سهيماند. در حالي كه همه هدف سیاستمدار، اعتباربخشي به ادعاي كاريزما بودن است. وبر ميگويد، علاقه اجتماع كاريزماتيك چنين است كه هر فرآيند اعتباري از خلال نمودهاي ايشان به واسطه بخشي از راهبری ممكن ميشود. اهميت بنيادي مفهوم صراحت لهجه صرفا در مدل اقتدار كاريزماتيك نيست از آن بيش به كاربستش به عنوان مدلي از ايدهآل دموكراتيك برميگردد. در اين مجال كوتاه بهتر است درباره اين بحث كنيم كه چرا وبر كاربست ايدهآل دموكراتيك مدرن را براي خودآييني مردم رد ميكند؟ همان مدلي كه ميگويد، قانون زماني در خطاب مردم واجد مشروعيت است كه مردم خود مولفان آن باشند. به زعم وبر اين شكل از «خودمولف بودن» در شرايطي كه دموكراسي مستقيم وجود ندارد و با دموكراسي تودهاي روبهرو هستيم، سازگار نيست. به زعم وبر دموكراسي تودهاي متكي بر «پرولتاريزه كردن فكري تودههاست» (وبر، ۱۹۴۶: ۱۱۳،۱۲۵) تا اينكه متكي بر خودآييني مردم و آموزش مدني باشد. بنابراين دموكراسي تودهاي به خصوص آنهايي كه در مقياسهاي بزرگتر جمعيتي حاكمند، «الزامات و بنابراين امكانات فرهنگي خاص خود را دارند»(وبر، ۱۹۹۴: ۷۵). درست است كه بسياري اين الزام را در هيئت تشكيل دولت ملي در وبر دانستهاند اما به سختي ميتوان گفت كه ايدهآل ملي ارزش دموكراتيك دارد. بنابراين بايد پرسيد كه اگر نه خودآييني، آيا ايدهآل انتقادي دموكراتيك ديگري پيش روي فهم وبر از مردم به مثابه تماشاچيان تودهاي نخبگان سياسي وجود دارد؟ تماشاچياي كه به نخبگان بيش از صدا با نگاه خيرهاش نظم ميبخشد؟
صنعت عوام فريبي
قدرت سياسي در دموكراسي تودهاي با يك کاریزمای فردي شناخته ميشود. هر ايدهآل نقادانهاي به كيفيت راهبری برميگردد و در جستوجوي سامان دادن به شيوهاي است كه سیاستمدار پيش چشم مردم ظهور مييابد. در نظريه سياسي، سرمايهگذارياي روي تماشاگري سياسي با قدرت ايجابي روي كنشگري كه بر صحنه سياسي حاضر ميشود، نشده است. از تمثيل غار افلاطون تا نقد تئاتر روسو و مخالفت هابرماس با سياست معاصر امر تماشايي ميل قوياي در نظريه سياسي وجود دارد كه مخاطب را هيچ چيز به جز هستياي منفعل، اگر نه دستكاري شده و تحت سلطه، نداند. اما مهمترين چيزي كه از تحليل وبر در ارتباط با اقتدار كاريزماتيك حاصل ميشود، چنين است كه منظره كاركردي نقادانه دارد. نه تنها به اين خاطر كه اجبار به ظاهر شدن مقابل مردم به سیاستمداران جهت ميدهد(ويژگيهاي كاريزماتيك را ميآموزند و ميپرورانند) بلكه به اين دليل كه در اين ظاهر شدنها استانداردي نقادانه پنهان است. اين استاندارد صراحت لهجه است كه به مثابه هنجار به ما ميگويد، شرايطي كه تحت آن سیاستمدار بر صحنه عمومي پديدار ميشود به تمامي تحت كنترل خود کاریزما نيست. اين ويژگي مبنايي اقتدار كاريزماتيك است كه سیاستمدار كاريزماتيك در حضور مردم بر صحنهاي عمومي حاضر ميشود. برخلاف بروكرات يا آريستوكرات، سياستمدار شبهكاريزماتيك دموكراسي تودهاي بايد در يك ارتباط چشمي مستقيم با مردم باشد؛ چه در ميان تودهها قرار گيرد و چه به واسطه رسانههاي جمعي. قدرت كاريزماتيك نميتواند مخفي باشد. اما درون اين هنجار مبنايي ظهور يافتن، امكان اين امر وجود دارد كه استانداردي انتقادي تاييد شود كه داوري كيفيت نسبي اين ظهور يافتنها را ممكن ميكند. هر چه باشد همه ظهور يافتنهاي کاریزما درون دموكراسي تودهاي از لحاظ اخلاقي يكسان نيست. برخي از آنها اصيلتر و بيسويهترند. در اين حالت، موقعيت داراي مخاطره زيادي است بنابراين ميتواند، مولد فرمي از نظارت ديداري و شنيداري تازه بر کاریزما باشد. اين فرم تحت لواي «ما شهروندان» ممكن ميشود. از سوي ديگر امكان حمله نيز هست. در واقع هر شكلي از امكان ايجاد يك رويارويي متفاوت از خود اهميت صراحت لهجه ميآيد. ظهور يافتن مقابل ديدگان مردم يعني رو به عرصه بازيگري عمومي گشوده بودن. به زبان ديگر صراحت لهجه دقايق اجرايياي براي سياستمداران توليد ميكند كه نه از پيش ثبت شده و نه از پيش كنترل شده است بنابراين ارزش تماشا دارد. در واقع به زبان وبري، ارتباط ميان اجتماع كاريزماتيك با هدايتگر كاريزماتيك به واسطه هنجار صراحت لهجه صورت ميپذيرد(گرين، ۲۰۱۰: ۱۶۰). وبر ميپذيرفت كه به واسطه چنين صورتبندياي، نوعي «عوامفريبي» پديد ميآورد. با اين حال ميان دو نوع عوامفريبي فرق ميگذاشت و يكي را نفي ميكرد و جانب ديگري را ميگرفت. عوامفريبي سياستمدار در دموكراسي تودهاي و عوامفريبي بروكراتها، سلطنتطلبان و ديگر مقامات اداري. از ديد وبر، ابزارهاي عوامفريبانه در هر جا رشد ميكند و همه فيگورهاي سياسي ناگزيرند كه در فعاليتهاي متكي بر روابطشان با عموم مردم آنها را به كار ببندند:«سطلنتطلبان راه عوامفريبي را هموار كردهاند. آنها سخنان و پيامها و هر شكل ديگري از ابزارهاي تحريككننده را به كار ميبندند تا پرستيژشان را افزايش دهند.» اگرچه سياستمداران دموكراتيك آشكارا از چنين كردارهايي كمتر بهره ميبرند اما آنچه راه و روش آنها را از سلطنتطلبان، بروكراتها و آريستوكراتها جدا ميكند، پويايي ابزارهاست. به اين معنا كه بين سیاستمدار شبهكاريزماتيك و مردم ارتباطي فعالانه و مستقيم برقرار است بيآنكه نياز به دستكاريهاي غيرمستقيم باشد. او براي عوامفريبي پويايي كه در نظر دارد از اصطلاح «صنعت عوامفريبي» استفاده ميكند (وبر، ۱۹۷۸: ۱۴۵۰). جاذبه مردمي سياستمداران دموكراتيك فقط به نبرد براي توجه مردم برنميگردد بلكه به نبردي ربط دارد كه پيش روي توجه مردم اتفاق ميافتد. اگر تا اينجا كم و بيش روشن شده باشد كه براي وبر دموكراسي تودهاي هدايتگر شبهكاريزماتيك متكي بر نوعي رابطه با مردم است كه در دل خود بيش از صداي مردم به نگاه خيره آنها نياز دارد، حال ميتوانيم بپرسيم كه اين كاريزما بر چه عناصري متكي است و چه شكلي از سياست را به همراه ميآورد؟پاسخ به اين پرسش مجال ديگري ميطلبد؛ با اين حال آنچه در اين متن مد نظر بود، دادن تصويري از چگونگي قدرت مردم در دولت- ملتهايي است كه بيش از صداي مردم بر نگاه خيره آنها استوار شدهاند. آنچه به نظر ميآيد، ميتواند چارچوب مفهوم مناسبي را جهت تحليل چگونگي حضور مردم در فرم سياسي ما جهت اعطاي مشروعيت به آن در اختيار گذارد. در اين متن آنچه از قدرت مردم مراد شد در نسبت وثيقي با قدرت دولت(State) قرار داشت. بنابراين مساله نه آن مردمي كه از دولت مشروعيتزدايي ميكنند بلكه مردمي است كه به دولت مشروعيت ميبخشند.
منابع در دفتر روزنامه موجود است.
مردم در قابليت جمعيشان صاحب بينشي درخصوص شايستگي سیاستمدارانند. ماكياولي مينويسد:«آن كس كه قرار است شهريار باشد بايد به خوبي ماهيت مردمش را بداند و كساني كه قرار است مردم باشند بايد به خوبي ماهيت شهريارانشان را بدانند.»
وبر در اين گزاره با منتسكيو شريك است كه داوري مردمي در لحاظ كردن هدایتگری موازي است با كاهش تواناييشان در قانونگذاري. وبر نيز قدرت مردم را به مثابه نيرويي كه کاریزما را برميگزيند، ميشناسد و نه به مثابه نيرويي كه قوانين را تعيين ميكند.