درنگي بر سهم ترجيحي ادبيات در ماجراي تجميع موسسات
كيمياي كلمه
ارمغان بهداروند
ادبيات، گزاره گريزاني از سازهها و سقفهاست، درويشي مستغني كه به خرسندي و ناخرسندي روزگار گذرانده است و نه از لبخندي به اوج رفته و نه از اخمي به خاك نشسته است. ادبيات، ادبيات است. مجمعالجزايري قابل سكونت كه هر كدام حرف خود را ميزنند اما شنونده حرف ديگران نيز هستند. چنين جهاني هر گوشهاي ميتواند متولد شود، هر گوشهاي ميتواند نفس بكشد و هر گوشهاي هم بميرد. نظامهاي مدني همواره به اولويت ادبيات در اصلاح و بهبود پديدههاي اجتماعي معترف بوده و كوشيدهاند كه در تدارك اسباب و ابزار ادبيات محشور باشند و دوره تاريخي خود را به اين توليت و تصدي، متبرك كنند. در ادوار تاريخي اين حُسن همجواري دستگاهها و دواوين و دربارها و دولتها با ادبيات چنان اظهرمنالشمس است كه كمرنگي هر دودماني در تواريخ و تذكرهها نميتواند دليلي جز تجنب از ادبيات و نيكنامي هر خانداني نيز دليلي جز تقرب به ادبيات داشته باشد.
در روزگار ما اما اين تعلق الزاما خدمت به ادبيات نميتواند نام بگيرد. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي به جبر ساختار اداري خويش و به ناگزير، معاونتهايي دارد كه هر كدام به كاري و كارزاري موظفند و همين تكليف سبب شده است كه سنگينتر شدن كفه يكي از دو معاونت به واسطه سينما و تئاتر و موسيقي و تجسمي، شعر و داستان را به اجتهاد خويش از جرگه هنر معاف كنند تا بتوانند به ارزش افزوده آنها خلعتي به قامت ناساز ساختار خود دوخته باشند. ساختار تمام اداري معاونت فرهنگي كه يكسره در صدور بايدها و نبايدهاست چگونه ميتواند متضمن مطمئني براي ادبيات باشد؟ همسايگي اهل كلمه كه برادرها و خواهرهاي تني موسيقي و نمايش و نقاشي و خط بودهاند، سزاوارتر بود يا پيوست بيتوجيه آن با سازهاي كه خود ميتوانست به تمامي در سازمان هنر تجميع و دوچندان سودمند شود. شايد همين اتفاق ميتوانست روشنترين علامت كوچكسازي دولت و واگذاري تصديها محسوب شود.
ديروز با توديع مديرعامل بنياد شعر و ادبيات داستاني ايرانيان رسما شعر و داستان به چادري كوچ ميكنند كه ساكنان ديگري نيز به نام موسسه خانه كتاب، موسسه نمايشگاههاي فرهنگي تا جايي كه من ميدانم، دارد و به لفظ اداري، تجميع ميشوند.
سلمنا تجميع! اما چه اشكال دارد كسي به اين پرسش پاسخ دهد كه الگوي اين طرح، كي و كجا تجربه شده است؟ خانه كتاب و موسسه نمايشگاهها بلاتشبيه كارخانههاي پاييندستي چرخه توليد ادبي هستند كه هيچ مناسبتي با اهالي شعر و داستان نميتوانند داشته باشند.
از روزي كه شعر با عنوان مجعول قائممقام وزير نوازش شد تا روزي كه شعر به عبارت بنياد ادبيات داستاني ايرانيان تحميل شد و بالاخره امروز كه بيهيچ فرداي مصوبي به امان خدا سپرده ميشود، راه دوري نيست اما اين قصه، قصه به قربانگاه بردن اسماعيل معصوم است و بس! اين خندق چنان عميق و عريض شده است كه اهالي ادبيات به همان درويشي و خرسندي خويش، منعم شوند.
اگرچه به قول اخوان «اين نه آن آب است كآتش را كند خاموش» اما صورتمساله بايد به نحوي تدارك شود كه سهم ترجيحي دستگاه جديد به ادبيات تعلق بگيرد و تصدي امر به خانهزادي از اين جمعيت محول گردد كه آيين و آداب ادبيات و اهالي ادب را به تجربه و دانش پيش چشم داشته است و پيش چشم داشته باشد. آورده سزاواري به رنج و دشواري و بردباري حاصل شده است كه بيش از هر چيز مرهون روشنانديشي و همهخواني متوليان وقت بنيادي است كه به دور و نزديك نقشه ايران احترام گذاشت و معرف استعدادها و پديدههايي شد كه پيش از اين در مرزهاي خودي و غيرخودي به حساب نميآمدند كه از جمله نتايج اين سحر، انتخاب نامهايي است كه در رويدادهاي ارجمندي همچون جايزه جلال، كتاب سال، جايزه شعر فجر صدايشان شنيده شد. اگر به نيكنامي هنوز نگاه و نظري هست و اگر به قضاوت فرداي ادبيات اعتقادي وجود دارد بايد به تكامل اين تجربه و تدارك راه دشوار
در پيش، با انتخابي مقبول اهالي ادبيات، خانهاي در خور ادبيات بنا نهاد كه فردا روزي به يكديگر بگوييم: «چشم ما روشن.»