هانري كربن(1978-1903) فيلسوف، مستشرق و ايرانشناس فرانسوي، شيفته حكمت خسرواني ايراني و شيخ اشراق بود و نقش موثري در معرفي انديشه حكمي شيعي به جهانيان ايفا كرد. كربن همچنين تاثيري شگفتانگيز و قابل توجه بر چندين نسل از متفكران، پژوهشگران و روشنفكران ايراني گذاشت و با رويكرد نويني كه در مطالعه سنت حكمي اسلامي- ايراني بنا گذاشت، ابعاد جديدي از اين سنت را بر خود ايرانيان آشكار كرد. مهمترين اثر او مجموعه 4 جلدي اسلام ايراني است كه ترجمه فارسي آن به قلم دكتر انشاءالله رحمتي در 5 جلد با مقدمههاي تحليلي مترجم به همت انتشارات سوفيا منتشر شده است. نشست هفتگي شهر كتاب با همكاري گروه فلسفه شوراي بررسي متون و كتب علوم انساني پژوهشگاه در روز سهشنبه ۲۵ شهريور به نقد و بررسي اين مجموعه اختصاص داشت و با حضور انشاءالله رحمتي، حسين هوشنگي، علي مرادخاني و شهين اعواني به صورت مجازي برگزار شد.
علياصغر محمدخاني
در ميان اسلامشناساني كه در دهههاي اخير درباره اسلام ايراني كار كردهاند، هانري كربن و ايزوتسو بيش از بقيه شناخته شدهاند. هانري كربن در ايران بوده و با انجمن حكمت و فلسفه و بسياري از اهل فرهنگ ما ارتباط داشته است. او افزون بر آشنايي بسيار خوب با فلسفه غرب و هايدگر و ارتباط با فيلسوفان غربي با فلسفه اسلامي و فرهنگ شرق هم آشنا ميشود. در آثار و بحثهاي اين فيلسوف با متفكران ايراني دقت و عمقي خاص ديده ميشود. تا پيش از دهه اخير آثار زيادي از كربن به فارسي ترجمه نشده بود. اما امروز بخش قابل توجهي از آثار او به همت انشاءالله رحمتي و برخي مترجمان ديگر به فارسي ترجمه شده است. داريوش شايگان اثري راجع به هانري كربن و ديدگاههاي او نوشت كه در شناخت جايگاه او بسيار تاثيرگذار بود. همچنين بخشهايي از گفتوگوهايي كربن با علامه طباطبايي و اهل فلسفه در ايران منتشر شده است.
پيكارهاي معنوي تشيع
انشاءالله رحمتي
در ابتدا مطالعه «ابنسينا و تمثيل عرفاني» و «تخيل خلاق در آثار ابن عربي» هانري كربن را در كنار مجموعه 4 جلدي اسلام ايراني او توصيه ميكنم. خواندن اين مجموعه 7 جلدي را براي اين توصيه ميكنم كه هيچ اثر ديگري را نميشناسم كه در دوران معاصر نوشته شده باشد و در تحقيقات و تاملات ما در فرهنگ خودمان اينقدر تاثيرگذار باشد. كربن در اين آثار كليدواژههايي خلق و احيا ميكند كه شاخصهايي براي تامل در فرهنگ ما هستند. براي نمونه او اصطلاح «اسلام ايراني» را با عمق معنايي خاصي به كار ميبرد. اين واژه در تفكر او امري اتفاقي نيست و فقط به بخشي از فرهنگ بشري اشاره ندارد بلكه «اسلام ايراني» نزد او امري متافيزيك است كه هويت فكري و فرهنگي ايراني را توضيح ميدهد. كربن بر اين باور است كه در اينجا تفكري ناب را يافته كه براي بشريت ضروري است و اگر بشر بخواهد در اين زندگي به حقيقت خودش وفادار باشد و متناسب با سرشت و فطرت خويش زندگي كند، تفكر اسلام ايراني به او جهت ميدهد. جلد اول كتاب اسلامي ايراني درباره تشيع است و يكي از كليدواژههاي مهم آن «پيكارهاي معنوي تشيع» است. كربن تشيع را پيكاري معنوي در 3 وجه ميداند. گويي تفكر شيعي بايد در 3 جبهه پيكار كند. يكي از اينها اهل سنت ظاهري است؛ يعني كساني كه در ابتداي تاريخ اسلام امامان شيعه را به غربت كشاندند. جبهه ديگر تصوف است. اين خود برخلاف تصور عام از كربن است كه او را صوفي و مروج صوفيگري ميداند. جبهه صوفيه يكي از جريانهاي مقابل صوفيه است. اما كربن به عموم صوفيه انتقادي كلي دارد و كليدواژهاي جديدي براي آن خلق ميكند: شيعياني كه جسارت نام بردن از خودشان ندارند. در واقع، كربن در اين عرفان و در صوفيه نوعي حقناشناسي در مقابل تشيع ميبيند. به باور او منبع اين معارف تشيع، ائمه و تربيتشدگان ايشان است. اما كساني كه اين نسبت را در سخنان خود پنهان ميكنند، كم نيستند. در نهايت، جبهه سوم در پيكار معنوي تشيع خود تشيع است. يعني مقابله تشيع با شيعياني است كه هيچ دركي از تشيع ندارند، شأن ائمه و تفكر شيعي را در حد ديدگاهي ظاهري پايين ميآورند يا ائمه را از علماي ابرار ميدانند كه شأنشان دستيافتني نيست. كربن ابياتي منسوب به امام سجاد (ع) را نقل ميكند كه در آن گويي پيروان امام او را دچار غربت كردهاند. مضمون اين ابيات اين است كه من جواهر علمم را پنهان ميكنم تا جاهلان حق را ندانند و من را گرفتار نكنند. چه بسيار علمي كه اگر آن را آشكار بكنيم، ما را بتپرست بدانند. وقتي من را هم بتپرست ميدانند و ميكشند اين را بهترين كار ميدانم. در اينجا، كربن كليدواژه «غربتآگاهي» را خلق ميكند. بدين معنا كه تشيع در تاريخ خود بايد در اين پيكار غريبانه ديده شود.
افلاطونيان پارس
از ميان كليدواژههاي جلد دوم «افلاطونيان پارس» مهمترين است كه يكي از كليدواژههاي مهم فرهنگ ما بوده و كربن آن را احيا كرده است. كربن ميگويد، بشر در طول تاريخش به لحاظ وجودي و فلسفي درگير پيكاري در راه جان جهان است. در نظر كربن جهان ما جسمي بيروني است كه روح يا جاني دارد. البته او نميگويد اين جان خداست. بلكه شايد كسي خداپرست باشد ولي جان جهان(عالم واسطه يا مثال) را انكار بكند. او ميگويد كساني كه در طول تاريخ پيكار در راه جان جهان را اداره كردهاند، افلاطونيان بودهاند. معمولا از نظر فهم ديني قرن هفدهم يا دوران جديد را با منازعه دكارتيان و هابزيان ميشناسيم: دكارت الهي در مقابل هابز ملحد. ولي اهميت اين كتاب در آن است كه كربن در اينجا ميگويد در اين زمانه دعوايي جديتر ميان افلاطونيان كمبريج و دكارتيان در جريان بود. جالب اينكه افلاطونيان كمبريج چندان با هابز مشكلي نداشتند بلكه مشكل عمدهشان با دكارت بود، چراكه دكارت با پديد آوردن ثنويتي كه نميشد آن را هم آورد، جهان را از جان عاري ميكرد. اين پيكار در غرب به شكست افلاطونيان كمبريج انجاميد. اما اين براي كربن بسيار جالب است كه در شرق افلاطونيان پارس در ايران هنوز حيات دارند و اين پيكار را نباختهاند. پس كربن در اين جلد با محوريت سهروردي لاحقه اين گروه را بازيابي ميكند و به اين مساله ميپردازد كه سهروردي چگونه توانسته است، حكمت پارس باستان را احيا كند كه تا امروز زنده بماند. يكي از كليدواژههاي مهم اين بخش «تحول از حكمت به حكايت» است. مهمتر از حكمت فيلسوف، آنچه ما در سهروردي ميبينيم، ارتقاي حكمت به حكايت است. اين حكمت ديگر فقط در ذهن نيست بلكه حكمت زيسته شده و تحقق يافته در درون ماست. از اين رو تمثيلهاي عرفاني سهروردي براي كربن اهميت بالايي دارد.
از حماسه پهلواني به حماسه عرفاني
به نظر من بحث تحول از حكمت به حكايت به خصوص براي فهم ادبيات فارسي بسيار تعيينكننده است. اما كليدواژه مهم ديگر در اين جلد تعالي يا انتقال «از حماسه پهلواني به حماسه عرفاني» است. اينجا ميان فردوسي و سهروردي پيوندي عميقي است. اتفاقا خود كربن هم به اين تحليل مبادرت ميكند و اساسا عنوان حكمت خسرواني كه سهروردي براي حكمت خودش قرار ميدهد و آن همه تكريم و تقديس كيخسرو از اين رو است كه در كيخسرو، حماسه پهلواني به حماسه عرفاني تبديل شده است. كيخسرو كسي است كه زنده از عالم ما بيرون رفته و حماسه بيروني را به حماسه دروني تبديل كرده است. اگر بناست گرفتار خرافهپرستي در دين نشويم، كربن بيشتر از هر كسي به ما كمك ميكند. كربن ما را از خرافهپرستي دور ميكند و نشان ميدهد آنچه در اعتقادات ما وجود دارد خيلي عميقتر از آن است كه بخواهيم آنها را بيمنطق و نفهميده بيان كنيم.
معاصرت و احياي سنت
حسين هوشنگي
كربن ميگويد يك ميراث نياز به نوزايي متداوم دارد و ميخواهد تفسير باطني از مذهبي به نام شيعه بدهد. اينها مطالبي است كه فراتر از دانشگاه هم ميتواند محل استفاده باشد. جهت دانشگاهي آن اينكه كربن صرفا تئوريپردازي نميكند. اگر نوزايي را مطرح ميكند و فلسفه تطبيقي و پديدارشناسي را توضيح ميدهد با همتي غريب اينها را به كار ميگيرد. در آثار و گفتههاي هانري كربن نكات و سرنخهاي ارزندهاي درباره فلسفه تطبيقي و تاريخ فلسفه وجود دارد كه ميتواند براي ما بسيار آموزنده و كاربردي باشد. كربن خودش را بيشتر فيلسوف ميدانست در ضمن او شرقشناس، اسلامشناس و زبانشناس بود و زبانشناسي را در خدمت تفلسف و اسلامشناسي گرفته بود. او در پروژه فلسفي خود از راه احياي ميراثي كه در ايران و اسلام كشف كرده است و ميخواهد در مقابل وضعيت نيهيليسم و بيمعنايي در غرب بايستد. به بياني او گمشده معنايي خودش را اينجا پيدا كرده است و ميخواهد، فلسفهاي را احيا بكند كه به تعبير خودش تأله است. او ميگويد، فلسفهاي كه تأله نباشد، بطلان محض است. تأله يعني حيات معنوي و تحقق به حقيقت آن معارف معنوي كه فرد به آن نائل ميشود به لحاظ وجودي. به لحاظ اسلامشناسي هم او تلقياي از شيعه به عنوان تجلي اسلام حقيقي و معنوي با ولايت و آموزههاي باطني و تأويلي آموزه ائمه شيعه دارد و اسلامي باطني، تأويلي، نخبهگرايانه را معرفي و احيا ميكند. اين اسلام بنيادگرا و متجدد و سنتي نيست و نزديك به سنتگرايي است. در عين اذعان به اهميت و آثار امروز و فرداي كار كربن اگر بخواهم كار و پروژه او را برآورد كنم بايد بگويم كه اين پروژه شكست خورده است. كار كربن در داخل ايران تاثير شاياني نداشته وجز سنتگراها و سيدحسين نصر كسي چندان از او تاثير نگرفته است. البته ترجمه اخير از اين اثر شايد در اين جهت موثر باشد. از لحاظ ديني هم بر كار كربن نقد وارد است،چراكه تلقي كاملا تاويلي و نخبهگرايانه از شيعه به معناي ناديده گرفتن ديگر ابعاد آن است. از لحاظ فلسفي هم حتي مرحوم علامه كه بزرگترين فيلسوف متأله صدرايي شناخته شده است و جلساتي متعددي با كربن داشته در چارچوب كربن حركت نكرده و آثار او شاهدي بر اين مدعاست.
اين پروژه در غرب هم ابتر مانده است. در فلسفه يا اسلامشناسي مكتبي با عنوان كربن نداريم. گرچه پتانسيلي دارد كه شايد در طول زمان موثر باشد. افرادي مثل گاستن باشلار تحت تاثير كربن متافيزيكي خيالي را پروراندهاند اما نه به آن ابعاد باطني. در اسلامشناسي و شرقشناسي نيز كسي را نميشناسم كه راه كربن را دنبال كرده باشد. شايد براي اينكه به قول كربن شرقشناس يا اسلامشناس بايد الهيدان يا فيلسوف باشد. علت احتمالي ديگر را با تحليل جامعهشناختي و تحليل زمينههاي اجتماعي بيان ميكنم كه البته مطلوب كربن نبود. كربن متولد ۱۹۳۰ است. 11 ساله بود كه جنگ جهاني اول شروع شد. سالهاي آغازين جوانياش با جنگ دوم جهاني همزمان شد. در فضايي كه هايدگر و اگزيستانسياليسم پديد آمد، درگير بحران معنا بود و از دل تجدد هيولاي فاشيسم درآمد، هر كسي به دري ميزد و كربن هم اين در را زد و در شرق راهي جست. ولي وقتي بعد از دهه 80 و 90 اين فضا فروكش كرد، فلسفههاي پوزيتيويستي و پست مدرن معناي زندگي را با فلسفه تحليلي و فلسفه قارهاي مطرح كردند. راهي پيدا نشد ولي آن تشنگي به طور كاذب فرونشست. در كل، ترجمه به قدري روان، سليس و گوياست كه مخاطب احساس نميكند، متن ترجمهشده ميخواند. بدون مجامله، اين كتاب و ترجمه و مقدمه آن شاهكار است. اميدوارم اهل فضل و دانشگاهيان اقبال خوبي به آن داشته باشند. امروز معاصرت مساله ماست و بسيار مهم است كه سنت خودمان را از چشم فرد ديگري ببينيم كه توانسته با نوعي همدلي به عمق آن نفوذ كند و در عين حال چه بسا از بيرون به آن نگاه كند. شايد اينچنين بتوانيم سنت فكري گذشتهمان را در امروز احيا كنيم.
مساله كربن تجدد است
علي مرادخاني
ا چه بخواهيم و چه نخواهيم در فلسفه معاصرمان نميتوانيم از كربن چشم بپوشيم. به خصوص متفكران معاصري كه در حوزه فلسفه اروپايي يا قارهاي ميانديشند. يعني اگر امروز كسي بخواهد آثار داريوش شايگان يا داوري يا طباطبايي يا نصر را بخواند بايد به كربن توجه بكند. نكته دوم اينكه ما به خصوص در كوچهپسكوچههاي جابلسا و جابلقا خيلي استعداد داريم كه هر كسي را وارد ميشود به يكي از خودمان تبديل كنيم. اما بايد بدانيم كه كربن يكي از ما نيست و چون يكي از ما نيست، بهتر توانسته ما و استعداد اتوپياهاي معنويمان را برايمان معرفي كند. براي اينكه اين مطلب را بفهميم به نظرم بايد كربن را متجدد بخوانيم. در واقع بايد كربن را يكي از انتلكتوالها در نظر بگيريم تا بتوانيم درسي از او بگيريم. از اين رو بايد به جو فكري كربن از حدود 20 سالگي به بعد توجه كنيم. حدود چهار، پنج جريان بزرگ فلسفي از هايدگر، هوسرل تا فرويد در اين دوره حرفهاي بسيار مهمي دارند. گاهي اين جريانها متعارضند و كربن جمع اين تعارضهاست با نگاهي كه به بيرون از خودش يا به شرق داشته است. پس توجه به اين جريانها بسيار مهم است. در مرور اين جريانها درمييابيم كه كربن به شخصيتها و جريانهاي فكري گوناگوني از هايدگر و هوسرل تا ياسپرس و حلقه انتقادي هوركهايمر و آدورنو و در ساحت ديني در جايگاه فردي كاتوليك به لوتر و پروتستانيسم توجه دارد. پس مساله كربن تجدد است. اگر تجدد مساله كربن نبود و درد را تشخيص نميداد، مسائل طور ديگري ميچرخيد. مساله تجدد براي كربن بحران رئاليسم و امانيسم، وحدت بين سوژه و ابژه، خالي ماندن اين جهان و آن جهان است. كربن ميخواست در تجدد براي اين واسطه بنياد متافيزيكي پيدا كند. خود متجددها هم همين كار را كردند. كربن در مقالهاي درباره روش پديدارشناسي توضيح داده است. اين مقاله نشان ميدهد كه فهم كربن از پديدارشناسي خيلي به بحث بازگشت به مبدا يا اصل در هايدگر شبيه است. اين امر باعث ميشود كه او فهمي از پديدارشناسي يا تاويل پيدا بكند كه در آن پديدارشناسي ديگر با بازگشت به مبدا هوسرل سروكار ندارد و ناظر به متن در معناي مورد نظر پست مدرنها نيست.
تعادل ميان شرق و غرب
اما چرا كربن را با تجدد گره ميزنم؟ كربن در جاهايي شناخت عميق خودش را از بحران تجدد نشان ميدهد. مثلا در شرح ماجراي غربي شدن يا سكولاريسم. او انتلكتوال را داخل گيومه به كار ميبرد و ميگويد، مسووليتي كه امروز انتلكتوالها در جهان متافيزيكي مفهومي بر عهده گرفتند در سنت ايراني عرفا بر دوش كشيدند. بنابراين شناخت او از بحران تجدد عميق است و ما كه افسون تجدد گرفتارمان كرده است بايد از اين منظر به كربن توجه كنيم. من معتقدم ما كه براي بيش از يك سده دچار افسون تجدديم نبايد كربن را به يكي از خودمان تبديل كنيم بلكه بايد كربن خودمان را در نسبت با غرب پيدا بكنيم. اگر او در ابتدا فكر ميكرد، ميتواند از عالم مثال ما حد وسطي براي محسوس و معقول دوره تجدد پيدا بكند ما بايد كربن خودمان را در ارتباط با غرب بيابيم. بايد از او بياموزيم كه وقتي بين دو گذشته گرفتاريم؛ يعني به قول دكتر داوري درگير گذشته خودمان هستيم كه از آن بيگانهايم و درگير گذشته غربي كه افسون آن نصيبمان شده است، چگونه در پي ايجاد تعادل باشيم. اسلام ايراني كربن تعادل ميان شرق و غرب است و در آن هم مشرقيان جهان بايد به تعادل برسند و هم مغربيان. اگر بتوانيم اين تعادل را از كار كربن ياد بگيريم به فهم ما از وضعيت فعليمان كمك ميكند. چه براي آنها كه به سنت چسبيدهاند و چه آنها كه بياعتنا به سنت به تجدد چسبيدهاند. خود كربن ميگويد، علم ميزان از دست رفته است. به دست آوردن تعادل به نظرم فهم درست از اسلام ايراني كربن است و اينكه او در جزييات به چه پرداخته وظيفه كربنشناسان است. فهم من اين است كه ما به اندازه كربن نيازمند اتوپياي معنوي نيستيم بلكه محتاج آن چيزي هستيم كه كربن از آن گريخته است. يعني ما محتاج به اتوپياي مدرن توماس مور هستيم. ما نبايد نقشه جابلقا و جابلسا را در آنجا بكشيم بلكه بايد نقشه آن را در وضع كنوني خودمان بكشيم. اگر كربن سير نزولي ديالكتيك را در غرب ديده و آمده اينجا سير صعودي اين تاويل و ديالكتيك را طي بكند ما بايد به آن سير نزولي توجه كنيم. اين به ما كمك ميكند كه ايدئولوژيها را از روي سنت و تجدد پاك كنيم. چون اگر ايدئولوژيها در تجدد خانه كردهاند ما با افسون ايدئولوژيها به تجدد راه پيدا نميكنيم. از اين طرف براي واسازيكردن ايدئولوژيهاي كنونيمان؛ يعني دركهاي متصلب و توتاليتر از سنت خودمان وظيفه داريم كه به معقول ديدن غربي توجه كنيم. اينكه برخي بزرگان ما گفتند كه كربن فلسفه ما را به تئوسوفي تبديل كرد، حرف بيربط نيست. درست است. ما اصلا تئوسوفيك زندگي ميكنيم و بايد قدري از اين تئوسوفي به معقول ديدن حركت كنيم. به نظرم از اين نظر كربن يك استثنا و محقق متجددي است كه بايد به او توجه كرد.
همدلي پژوهشگرانه
شهين اعواني
ن خوشحالم كه ما از آنچه هنوز به آلماني برنگشته است دو ترجمه در دست داريم. كار كربن در مجموعه 4 جلدي اسلام ايراني محيرالعقول است. آدمي با خود فكر ميكند كه به راستي اين فرد چطور توانسته به بطن فرهنگ و فكر متفكرين ايران باستان از جمله سهروردي، ابنسينا و ملاصدرا راه يابد. درحالي كه خود ما با اين متون غريبيم. جز اين مجموعه و ديگر آثار خود كربن ما امروز چاپ مجموعه آثار سهروردي يا منتخب آثار حكماي الهي ايران مرحوم آشتياني را هم به توصيه كربن داريم. كار انشاءالله رحمتي فقط به اين مجموعه 4 جلدي كربن محدود نيست. ترجمه اين متون مستلزم مقدمات وسيعي است كه رحمتي به خوبي آنها را فراهم آورده است. او فلسفه اسلامي خوانده است. سنتگرايان و پيروان حكمت خالده را به خوبي ميشناسد. كتابهايي مانند «معرفت و معنويت» و «هنر و معنويت»، «ارض ملكوت» هانري كربن، «زمان ادواري در مزديسنا و عرفان اسماعيليه» هانري كربن را گردآوري و ترجمه كرده است. به عرفان اسلامي تسلط دارد. در دانشگاه عرفان و فلسفه تدريس ميكند و تحقيقاتي انجام داده و كتابهايي تاليف و ترجمه كرده كه خود زيربناي چنين كاري است. از آن جمله ميتوان به «دانشنامه زيباييشناسي و فلسفه هنر» پل ادواردز و رونالد بوچرت، «عرفان شرق و غرب» رودولف اوتو، «درآمدي به متافيزيك» مارتين هايدگر و «عشق الهي» ويليام چيتيك اشاره كرد. در ترجمه نه فقط زبان بلكه فهم و بعد در بطن آن فهم رفتن كمك ميكند. اين چيزي است كه اين دو ترجمه را قدري متمايز كرده است. ترجمه رحمتي از كربن يقينا دانشگاهي و پژوهشمحور است. اما آنچه بيش از اين مشهود است، نوعي همدلي و همراهي با مولف، كربن است. اگر درست فهميده باشم، گويي مترجم از خود روش كربن استفاده كرده و متن را به فارسي برگردانده است؛ يعني اين ترجمه از جنس همان روش پديدارشناسي كربني است. همه كساني كه با كربن و آثار او آشنايي دارند، اذعان دارند كه قلم كربن قلم فاخر و سنگين است. آنماري شيمل هم فاخر مينويسد ولي عرفاني است و فهميدني. يعني خوانش كربن از متون عرفاني، متون فلسفه اسلامي، تفسير قرآن و مخصوصا سهروردي در واقع ابداع خودش است و افزون بر كليدواژهها، روش، نگرش، تفسير او از سهروردي مخصوص است. معمولا اين طور برداشت ميشود كه پايهگذار سهرورديپژوهي در ايران دكتر ديناني است. من در مقالهاي با عنوان «سهروردي به دو روايت: ديناني و كربن» در پي اين بودم كه چرا كربن در كلاسها و به شاگردانش ميگفت كه تا 100 سال ديگر سهرورديشناسي پديد نميآيد. ولي ديناني ميگويد، من ديدم سهروردي در دانشگاه كتاب ندارد و يك كتاب درسي درباره او نوشتم. در اين كتاب درسي براي اولين بار سهروردي مطرح ميشود. به هر حال اين اختلاف روش، اختلاف نگاه و كاربرد وجود دارد. سبك نگارش كربن در متن و مبناي مجموعه اسلام ايراني سنت سينايي اشراقي اصيلي با روش ديدگاه تحقيقي كربن، تطبيق با فيلسوفان يوناني، سنت هرمسي، سنت ميترايي، حكمت ايران باستان، شناخت اديان ايراني، تفاسير كتب مقدس به خصوص كتاب قرآن كريم است كه تاثير و طنين قرآن در سراسر اين اثر و مخصوصا از ديدگاه سهروردي مشهود است. او در شيعهشناسي، حماسههاي عرفاني ايرانزمين، تغييرهاي مختلف حماسه پهلواني به عرفاني چه از ديد عرفان و چه از ديد مناسك ميترايي و مانوي و مزدايي به آثار دست نخورده متون اسلامي توجه داشته است. به هر حال ما معمولا ابنسينا را ارسطويي ميدانيم. حكمت مشاء يكي از اشتباهاتي است كه كربن درصدد اصلاح آن است و باور دارد به رسالههاي رمزي او پرداخته نشده است. خود سهروردي «حكمه الاشراق» را در كنج خلوت يا دفتر كار ننوشته است بلكه اين اثر را در سيروسلوك و در ميان سفرهايي به ايران و آناتولي و ديگر جاها نوشته است. كربن هم براي نوشتن اين آثار بارها اين سفر را 6 ماه و 4 ماه در ايران طي كرده است.
معمولا از نظر فهم ديني قرن هفدهم يا دوران جديد را با منازعه دكارتيان و هابزيان ميشناسيم: دكارت الهي در مقابل هابز ملحد. ولي اهميت اين كتاب در آن است كه كربن در اينجا ميگويد در اين زمانه دعوايي جديتر ميان افلاطونيان كمبريج و دكارتيان در جريان بود. جالب اينكه افلاطونيان كمبريج چندان با هابز مشكلي نداشتند بلكه مشكل عمدهشان با دكارت بود، چراكه دكارت با پديد آوردن ثنويتي كه نميشد آن را هم آورد، جهان را از جان عاري ميكرد. اين پيكار در غرب به شكست افلاطونيان كمبريج انجاميد.