تختي خانه ندارد
آلبرت كوچويي
در سالمرگ پهلوان غلامرضا تختيايم. به هنگام تشييع پيكرش، تهران يكپارچه در سوگ بود. ما دانشجويان دانشگاه در آن هنگام با همه ملت، راه افتاديم. دروغ ننگين سال، خودكشي قهرمان... و اشارههاي پر كنايه بر لب و بر نوشتههايي چند آمده بود كه تختي را خودكشي كردند و تلخترين طنز روي جلد روزنامه توفيق بود كه روح تختي بر بالاي سر به سوگ نشستگان ميگويد: بر من نگرييد به حال و روز خودتان گريه كنيد و توفيق باز به توقيف رفت. «تختي را خودكشي كردند» هم از كنايههاي توفيق آن روزها بود و به راستي آن روز ايران تلخ گريست. تختي، پهلوان بود، با همه خصلتهاي پهلواني رادمردان، يلان و قلندران. بسيار پهلوانان ديگر پيش از تختي، انبوه مدالها را از قهرمانيها آوردند، برخي بيش از او هم اما هرگز جاي خوش پيدا كردن در دل مردم به پاي او نرسيدند.
فروتن، افتاده، جوانمرد، قلندر و... آنكه بر تشك كشتي چون خبر از ضربه خوردن دست حريف ميشود، هرگز به آن دست نزديك نشد و پهلوانيهاي بسيار. در تقاطع فتحي شقاقي و وليعصر در دهه 40 تقاطعي نبود، بنبست بود. يك گلفروشي بود كه بعد از گشايش تقاطع ديگر نبود. كريستال نامي به گمانم. صاحب آن دوست تختي بود. گاه تختي جلوي گلفروشي مينشست. چند مدرسهاي آن دور و اطراف بود كه بسياري به خاطر ديدن پهلوان، راه كج ميكردند تا به ديدار او بيايند. ما كه بزرگتر بوديم و تماشاي پهلوان بسمان بود، آن سوي خيابان به تماشا ميايستاديم. ضيافت جوانمردي و پهلواني بود، چنان جلوي بچههاي قد و نيمقد دبستاني به پا ميايستاد كه انگار مقام برتر از او هستند. قصد من از اين نوشته، قلم زدن درباره خصلتها و منشهاي تختي نيست كه بسيار گفتهاند. ميخواهم بگويم، اين پهلوان با اين بزرگي و رادمردي جز در ابنبابويه، خانهاي ندارد. به راستي وقت آن نيست كه خانهاي با همه يادمانهاي پهلوان به پا كنيم. خانه- موزهاي كه يادآور و زيبنده پهلوان باشد. گام نخست را بهزاد شيشهگران برداشته است. بيش از 200 تابلو از تختي آفريده است. آنچه بر بوم آمده است فقط چهره پهلوان نيست، همه زندگي اوست. شيشهگران به نانواييها، كفاشيها، خواربارفروشيها به هر جا كه نشاني، عكسي، سندي از تختي بود، سر زده و آنها را به گونهاي در چهره پهلوان آورده است. با همه آنها، گپ وگو داشته است و تحقيق و پژوهش درباره پهلوان. هر تابلويي، حرفي از تختي و درباره او دارد. گپ با پهلوانان، دوستان، بابك، زندهياد همسرش. بسياري كسان ديگر. همه حرفها، سندها، نوشتهها بر بوم آمدهاند. همه در چشمهاي تختي، خانه كردهاند. خصلتها، تفكر، غمها، دردها وآياهاي خودكشي پهلوان و بسياري رازهاي نگشوده و رمزهاي زير سنگ مانده. تابلوهاي بهزاد شيشهگران، خود يك تاريخند كه ميتوانند در كنار يادگارها و يادمانهاي پهلوان جا بگيرند كه اين هنرمند با گشادهدستي، نثار خانه تختي خواهد كرد. هميشه چنين گفته است. اكنون ديگر به همت عاشقان و قلندران بسته است كه خانه تختي را بنيان بگذارند. خاطرم هست، زندهياد عطا بهمنش، يادگارهاي بسيار از پهلوان دارد. تنها كسي كه صداي تختي را روي نوار ثبت كرده است و چه سندهايي كه در پستوهاي خانهها، رنگ غبار ميگيرند. خانهاي بايد... .