بايد اجراي برجام را هوشمندانه بازسازي كرد
امريكاي بايدن و ايران
ساسان كريمي
در خصوص بررسي روابط ايران و ايالات متحده پژوهشهاي زيادي انجام شده است، اما اين موضوع نيز مانند ديگر مباحث در علوم انساني سيال بوده و با تغييرات معنادار شرايط همواره بازانديشي در مواضع قبلي ضروري به نظر ميرسد. اكنون نيز كه در سابقه نزديك اين روابط، نزديكيها و كاهش تنشها را در مقطعي مانند مذاكرات برجام و دوران اجرايي شدن توافق هستهاي در يك سو و زمان بهطور بيسابقه پرتنش زعامت ترامپ را در سوي ديگر ميبينيم به نظر ميرسد تحليل رابطه با توجه به زمينههاي فروملي و فراملي آن و نيز از نظر آيندهپژوهشي خالي از كاربرد نباشد.
سطح نظري و هويتي
ايالات متحده به واسطه منافع خود و نيز جايگاهي كه پس از فروپاشي شوروي به دست آورده است به روابط بينالملل عمدتا با نگاهي رئاليستي و از موضع بازيگر هژمون نگريسته و طبعا نميخواهد اين جايگاه را از دست بدهد، با وجود گرايشهاي قائل به نظم نوين بينالمللي نظر ايشان نوعا از سطح بحث فراتر نميرود و اهالي گفتمان مسلط سياسيون در واشنگتن همچنان نگاه هژمونيك به روابط بينالمللي دارند.
از سوي ديگر ايران با تمام تنوعي كه ميان سياستمداران خود دارد بهطور كلي قائل به دوران گذار در فضاي بينالمللي است و بنابراين عصر قدرت هژمونيك و تك قطبي را براي ايالات متحده پايان يافته ميداند. اين موضوع باعث ميشود سياستمداراني با گرايشهايي رئاليستي در تهران تلاش كنند خود را نيز به قدرتي هژمونيك در منطقه تبديل كرده و سهم خود را در موازنه قدرت منطقهاي و جهاني افزايش دهند و معتدلترها به فكر همكاري بينالمللي و ارتقاي وجهه سياسي و ديپلماتيك اين كشور در صحنه بينالملل باشند. گويي كه هر دو اين گرايشهاي عمده در نفي بلامعارض و هژمونيك بودن قدرت ايالات متحده متفقند.
سطح راهبردي
روابط و مشكلات فيمابين ايران و ايالات متحده هر چند با وقايعي نظير كودتاي ۱۳۳۲ و اشغال سفارت ايالات متحده در ۱۳۵۸ تعريف ميشود ولي بايد در نظر داشت كه اين اتفاقات امروز ديگر بيش از هر چيز جنبه سمبليك تاريخي دارند و آنچه به ادامه اختلاف در هر دو سو منجر ميشود، تضاد منافع راهبردي است: تضادي كه بيش از آنكه ميان خود دو كشور باشد به واسطه اتحاد هر كدام با كشورهايي ثالث است:
- امنيت انرژي: واقعيت اين است كه نفت و ميعانات امروز ديگر به اندازه دهههاي هفتاد و هشتاد ميلادي از اهميت حياتي براي ايالات متحده برخوردار نيست، چراكه اينك هم امريكا خود توليدكننده و صادركننده اين مواد است و هم همراهان و متحدان او در منطقه بزرگترين صادركنندگان نفت هستند. بنابراين حتي به عنوان در دسترسترين گزينه، امريكا براي تحت فشار قرار دادن ايران، فروش نفت اين كشور را به وسيله رژيمي تحريمي تحت فشار و محدوديت قرار ميدهد و از بابت امنيت انرژي خود و جهان نيز نگران نيست.
- موقعيت ژئوپليتيك: با هر تحليلي نسبت به آينده، فعلا حضور نظامي ايالات متحده در منطقه خليجفارس برتريطلبي اين كشور را در اين حوزه نشان ميدهد.
موضوعي كه ايران به واسطه ضروريات حياتي خود در جنبههاي امنيتي و اقتصادي، با هر هزينهاي از پذيرش آن سر باز ميزند. حضور ناوگان دريايي ارتش ايالات متحده در خليجفارس و تنشهاي جسته و گريخته با نيروهاي مسلح ايران مويد همين معناست.
- منافع اقتصادي: مهمترين منافع اقتصادي كه ايالات متحده همواره از راه وجود تنش با جمهوري اسلامي ايران براي خود تامين ميكند، فروش هنگفت تسليحات به كشورهايي است كه خود را در معرض تهديد نظامي از جانب ايران احساس ميكنند و اتفاقا منابع مالي وسيعي نيز براي خرج كردن در اين مسير در اختيار دارند: امري كه از سوي جمهوري اسلامي ايران «ايرانهراسي» خوانده ميشود. اين موضوع هم موجب تنشآفريني مستقيم ايالات متحده با ايران شده و هم مبنايي است براي ايجاد و دامن زدن به اختلافاتي كه احيانا در دو سوي خليجفارس وجود دارد. براي ايران البته افزايش سطح مناقشه با ايالات متحده همواره از نظر اقتصادي هزينهزا بوده و به خصوص با عدم امكان آزاد فروش نفت و عدم افزايش چشمگير قيمت آن بر اثر اين تنشها، منافع قديمي آن نيز ديگر متصور نيست.
- متحدان: شركا و متحدان دو طرف گاهي از مهمترين عناصر دامن زدن به اختلافات هستند: عربستان سعودي و اقمارش نظير بحرين و امارات، به خصوص از زمان به قدرت رسيدن بنسلمان در رياض، تحليل خود را در رقابتهاي منطقهاي بر آن قرار دادهاند كه هر قدر ايران به واسطه اختلافاتش با ايالات متحده امريكا بيشتر در انزواي سياسي و تهديد نظامي قرار داشته باشد، آنها در رقابتها و آنچه جنگهاي نيابتي - مثل يمن و سوريه - ميدانند دست بالاتري را خواهند داشت. عربستان خود را بازنده مناقشه شرق مديترانه - شامل عراق، سوريه و لبنان- ميبيند و از همين رو تا حد زيادي اين حوزه را لااقل در ظاهر واگذاشته و پاي پس كشيده و تلاش و تمركز اصلي خود را بر آن قرار داده تا از به قدرت رسيدن شيعيان طرفدار ايران در يمن جلوگيري كند.
متحد ديگر امريكا در منطقه يعني اسراييل نيز بيشترين تخاصم را با ايران دارد. اين موضوع خود باعث تلاش همهجانبه اين رژيم به خصوص راستگرايان حاكم بر آن در راستاي افزايش تضاد ميان ايران و امريكاست كه هم موجوديت و هويت خود را از طرف ايران مورد خدشه و تهديد ميبيند و هم راستگرايان آن به واسطه اين ايرانهراسي ميتوانند پايستگي خود را در قدرت افزايش دهند.
در كنار موارد فوق ميتوان به تمايل كشورهاي كوچكي مانند امارات متحده عربي در انزوا بودن ايران نيز اشاره كرد كه زمينهساز افزايش رونق اقتصادي و هجوم سرمايه و واسطهگري در آنها ميشود.
در سوي ديگر متحدان ايران قرار دارند: براي شركايي نظير چين و روسيه كه متحدان ايران در سطح قدرتهاي برتر هستند، تنشزدايي و اطمينان از عدم پيشامد جنگ و تنشي نظامي كه بهطور عمده باعث درگيري نظامي در منطقه شده و احيانا ايشان را نيز در درگيري مستقيم يا غيرمستقيم ميداني بكشاند واجد ارزش راهبردي است. اما پس از نقطهاي خاص در محاسبات، فاصله ايران و امريكا و حتي گارد بسته و روابط خصمانهاي كه موجب بياعتمادي و قطع ارتباط تجاري و نظامي باشد، ايران را براي ايران دو قدرت عمده بدل به «شريكي ارزان» و «مشتري فاقد گزينههاي متنوع» ميكند. بنابراين نياز ايشان به حضور نيابتي در منطقه خليجفارس، خاورميانه و نيز شرق مديترانه و نيز امنيت انرژي براي چين مهمترين محورهاي اين موضع كجدار و مريز را تشكيل ميدهند.
اما اروپا را شايد بتوان در موضوع روابط ايران و امريكا متعادلترين طرف ديد: از يك سو متحد استراتژيك امريكاست و به واسطه در هم تنيدگي و شايد بتوان گفت وابستگي اقتصادي و امنيتي به اين كشور نه ميتواند فارغ از امريكا به سياست و اقتصاد خود ادامه دهد و نه بيتوجه به خواست و منافعش. از سوي ديگر ايران يك مشتري بكر و نيز تامينكننده انرژي براي اروپاست كه اگر بتوان شكافي ميان او و روسيه انداخت، منبعي تازه براي تامين انرژي (از جمله گاز) اروپاست و اين شرايط رقابتي سود زيادي براي اقتصادهاي بزرگ اروپا نظير آلمان خواهد داشت. ضمن آنكه امنيت اسراييل و خود اروپا، كنترل ترانزيت مواد مخدر، ثبات در منطقه و كنترل مساله پناهجوها از نظر اروپا در گروي كاهش تنش ايران با منطقه و امريكاست. بنابراين برخلاف ديگران اروپا تنها طرفي است كه براي نزديك كردن ايران و ايالات متحده تلاش ميكند و در اين تلاش تا جايي كه بتواند به هر دو طرف فشار وارد ميآورد. گويي كه نميتوان كتمان كرد كه كارنامه عملي تروييكا در دفاع از برجام بدون حضور امريكا از نظر ايران چندان قابل دفاع نبوده و تنها نكته مثبت آن مواضع متعادل ايشان در اين خصوص بود.
سطح روابط ميانمدت و برجام
برجام به عنوان يكي از استثناييترين اقدامهاي ديپلماتيك قرن حاضر از اقبال خوبي برخوردار نبود. مساله هستهاي ايران كه در زمان باراك اوباما اوج گرفت در طرف ايراني خود، دولت و مذاكرهكنندگاني را ميديد كه هر چند مورد اعتماد حاكميت در معناي اعم آن در ايران بودند اما از كارآمدي لازم براي حل و فصل مساله برخوردار نبودند. بنابراين آنچه حاصل اجماعسازي دولت دموكرات ايالات متحده از يك سو و انزوا و ناكارآمدي فني دولت محافظهكار در ايران ساخته شدن ساختماني استثنايي براي تحريمهاي فلجكننده بود كه فرو ريختن ديوارهاي آن به سادگي ممكن نبود.
از روي كار آمدن دولت ميانهرو دكتر روحاني در ايران، بيش از دو سال طول كشيد تا بهرغم اراده سياسي و فضاي مثبت، تلاشها براي حل و فصل مساله هستهاي به نتيجهاي مبتني بر بياعتمادي ولي توأم با خوشبيني محتاطانه برسد. نتيجهاي كه دستمايه رقابتهاي جناحي داخل امريكا از يك سو و فشارهاي منطقهاي از سوي عربستان و اسراييل از سوي ديگر قرار گرفت و اگر چه به كلي فرو نريخت ولي تا حد زيادي بر اثر خروج يكجانبه ايالات متحده و كاهش با تاخير تعهدات برجامي از سوي ايران اثر خود را در موارد اقتصادي و تجاري از دست داد. حالا ايران در مقابل خود دولت رو به اتمام ترامپ را ميبيند و بازگشت همان تيمي كه برجام را به نتيجه رساند. از اينرو انتخابات ۲۰۲۰ ايالات متحده در فضاي ايرانيان به صورت استثنايي، از نزديك و با جزييات كامل دنبال ميشد.
ميتوان گفت مردم ايران با توجه به ابتلاهايي كه در پي خروج ايالات متحده از برجام به آنان وارد شد و به خصوص فشارهاي اقتصادي زيادي كه از باب عدم تبادلات تجاري، عدم فروش نفت و در نتيجه افزايش ده برابري نرخ ارز تحمل كردند فارغ از وزن ايشان كه بايد با پژوهش آماري به دست آيد به چند دسته تقسيم شده بودند و با علل مختلف از هر يك از دو نامزد عمده رياستجمهوري در واشنگتن طرفداري ميكردند. آنچه بر وضعيت كنوني در روابط ايران و غرب تاثيرگذار است نوع، سرعت و نحوه موضعگيري و عمل دولت جديد در واشنگتن نسبت به مساله ايران است كه سرفصل تمام بحثهاي بعدي در آن، موضوع هستهاي و تحريمهاي يكجانبه وضع شده توسط دونالد ترامپ است.
همانطور كه بازگشت زودهنگام و نامشروط بايدن به برجام و برداشتن تمام تحريمهاي ترامپي امتيازي به نفع گفتمان مذاكره و سازش با غرب خواهد بود، ادامه راه ترامپ در مشروط كردن اين بازگشت به هر شرط ريز يا درشت يا حتي طمأنينه و تاخيري كه نشان از غيرقابل اعتماد بودن دولت تازه در نگاه ايرانيان باشد شانس تندروها را براي در اختيار گرفتن دست بالاتر در مناظره و انتخابات رياستجمهوري به همراه خواهد داشت.
استدلالهايي كه پيرامون موضوع برجام و بازگشت به آن به گوش ميرسند البته چندان مسموع نمينمايند:
يك پرسش مهم در خصوص روابط خارجي بهطور كلي اين است كه آيا با تغيير دولت در يك كشور استراتژي حاكميت در روابط خارجي هم دستخوش تغيير ميشود يا خير؟ واقعيت اين است كه در مورد كشورهاي مختلف پاسخ اين موضوع يكسان نيست. اما در مورد ايالات متحده ميتوان گفت تا حدود زيادي تغييراتي كه ناشي از تحويل قدرت از يك جناح به جناح ديگر در سياست خارجي رخ ميدهد، معنادار است.
اما با توجه به تفاوتي كه در ساختار سياسي ايران ميبينيم و آن وجود رهبري در راس حاكميت است گاه اين موضوع به ذهن متبادر ميشود كه تصميم در آن راس گرفته ميشود و بنابراين براي مردم و حتي كشورهاي طرف مقابل فرق زيادي نخواهد كرد كه چه دولتي با چه رويكردي زعامت را در اختيار داشته باشد. اما اگر به سه دهه گذشته و فراز و نشيب روابط خارجي ايران نگاه كنيم، خواهيم ديد مقايسه دولت خاتمي، احمدينژاد و روحاني با وجود اينكه رهبري طي آنها ثابت بوده واجد تفاوت چشمگيري در سياست خارجي بودهاند. يا به عنوان مثالي كاربرديتر آن مذاكرهاي كه در حدود اجازه توسط جواد ظريف انجام شد و به برجام رسيد سالهاي پياپي توسط سعيد جليلي و تيم او پيگيري ميشد ولي به نتيجهاي نميرسيد. آقاي جليلي هم اجازه مذاكره با 1+5 و به خصوص ايالات متحده را داشت و مرتب هم در بغداد، استانبول، آلماتي و غيره اين كار را انجام ميداد ولي عملا به هيچ پيشرفتي نائل نميآمد، پس كارگزار نيز در سياست خارجي ايران ميتواند تفاوت معناداري ايجاد كند.
اين موضوع در مورد طرف مقابل هم به نحو ديگري صادق است: با اينكه موضع رسمي ايران در مورد ايالات متحده ثابت و تا حد زيادي فارغ از شخص ساكن در كاخ سفيد است، اما واقعيت اين است كه حتي رهبري در مقاطعي مذاكره با دولت به خصوص ترامپ را ممنوع كرده و حتي او را شايسته تبادل غيرمستقيم پيام ندانستند و اين در حالي بود كه ما سابقه تبادلنامههاي مستقيم ميان ايشان و باراك اوباما و نيز مذاكره بسيار نزديك وزراي خارجه دو كشور را در ذهن داشتيم. البته كه موضع اصولي كشورها از جمله ايران متوجه فرد نيست و به عملكرد طرف مقابل و امكان تامين منافع ملي بستگي دارد ولي در عمل اين تغييرات همان چيزي است كه در دنياي ديپلماسي به عنوان زمينه ساز راهحل به دنبال آن هستيم.
خطاي بعدي ميتواند تلاش براي ادامه «روش» سابق از هر دو سوي مساله باشد: اگر ايران به واسطه شيطنتهاي منطقهاي رقبا، اختلافات داخلي و انتخابات پيشرو در تهران بخواهد از نظر تاكتيكي همان رهيافتي را كه با ترامپ داشت با بايدن در پيش بگيرد، ميتواند حتي با خسارتهايي بيش از پيش روبهرو شود، چراكه نقطه ضعف ترامپ يعني ناتواني در اجماعسازي نقطه قوت بايدن و تيم اوست.
از طرف ديگر خطاي راهبردي ايالات متحده نيز ميتواند ادامه دادن روش ترامپ در خصوص تحريمهاي وضع شده و بنابراين منوط كردن اجراي تعهدات ايالات متحده در برجام و قطعنامه ۲۲۳۱ به شروطي غير از مصرحات در آن باشد، چراكه منطقا اگر ايران ميخواست به شروطي غيربرجامي تن دهد و در واقع «يك اسب را دوبار بخرد» اين كار را در همان زمان ترامپ انجام داده بود و متحمل اين همه هزينهها به اقتصاد و غيره نميشد.
بايد توجه كرد كه اگرچه برجام با اين ايده انجام شد كه متعاقب آن مسائل ديگر ميان ايران و امريكا مطرح و راهحلي براي آنها پيدا شوند اما ضمنا واضح است كه تمام اين اميدها موخر بر توافق هستهاي بوده است و عقلا نميتوان عدم پيگيري آنها را علتي براي نقض عهد از جانب ايالات متحده و توجيه خروج از توافق دانست. همچنين اگر قرار باشد موضوعاتي نظير منطقه مورد مذاكره قرار گيرند طبعا دو طرف دستاوردهايي از اين مذاكره خواهند داشت. بنابراين توقع اينكه پيش از هر مذاكرهاي ايران به خواستههاي طرف مقابل راسا عمل كند توقعي بلاموضوع است.
جمعبندي: آنچه امروز در حال رخ دادن است بازي نظامي-امنيتي است تا سياسي- حقوقي: با احساس باختي كه تندروهاي تمام طرفهاي رسمي و غيررسمي اين صحنه - امريكا، اسراييل، عربستان و حتي تندروهاي ايران- از بابت نتيجه انتخابات در ايالات متحده دارند تلاش براي بر هم زدن بازي باخته و كشاندن موضوع به زمين بازي امنيتي-نظامي و تند كردن فضا افزايش يافته است. اين بازي البته كهنه و لو رفته ولي در عين حال ممكن است.
با توجه به بياعتماديهاي رخ داده از جانب ايالات متحده، ناكارآمديها از جانب اروپا، بازي دوگانه از سوي روسيه و چين، سهمخواهيهاي تركيه و عربستان در منطقه و تهديدهاي امنيتي از جانب اسراييل، امريكا براي تبديل كردن ايران به كشوري كه اولويت امنيتي نباشد و چنين اولويتهايي را نيز نسازد بايد تغيير را از رهيافت خود آغاز كند و نه رفتار ايران.
رفتار متعادل با ايران از اين كشور صحنهاي ميسازد كه در آن قايلان به مذاكره چيزهاي بيشتري براي وزنكشي در صحنه رقابت سياست داخلي داشته باشند. بنابراين موازنهاي در سطح ملي، منطقهاي و بينالمللي با به رسميت شناختن قدرت نظامي، اقتصادي و معنايي و نيز جايگاه منطقهاي ايران متناسب با واقعيت و نه بهطور تحقيرآميز و نه مبالغهآميز از سوي ايالات متحده تنها راهحل اصولي براي پايان دادن به تنشها با ايران و در منطقه بهطور مستقيم و غيرمستقيم است.
(اين يادداشت به صورت مفصل و به زبان انگليسي در سايت medium منتشر شده است.)
دانشآموخته دكتراي فلسفه سياسي
از دانشگاه تهران