نقد فيلم مردن در آب مطهر
زنده شدن با غسل تعميد
آريو راقب كياني
در فيلمهاي برادران محمودي دغدغه مهاجرت افغانها هميشه يك ركن بوده و فيلم «مردن در آب مطهر» از اين قاعده مستثنا نيست. البته اين فيلم سنگ بناي خود را صرفا روي مشكلات حادث شده در مهاجرت بنا نكرده و نيمچه نگاهي به تم عاشقانه نيز داشته است. البته عاشقانهاي كه نميتواند در قياس با فيلم اول برادران محمودي يعني «چند متر مكعب عشق» فضاي رمانتيكوار قابل توجهي ارايه كند و از طرفي ديگر نيز در پرسهزنيهاي كاراكترهايش در لوكيشنهاي مختلف، خود به خود محوريت مساله مهاجرت شخصيت اصلي داستان جاي خود را به خردهداستانهاي شخصيتهاي فرعي از قبيل قتل ناموسي، عشق نافرجام و دو راهي تغيير دين اجباري و ناخواسته ميدهد. از جهت ديگر نسبت فاصله فيلمساز با شناخت و شناساندن كاراكترهايش مشخص نيست. اين دور و نزديك شدنهاي پياپي روند فيلم به سوژههايش يك آشفتگي لحظهاي به بار ميآورد و سوالات فراواني را به ذهن مخاطب متبادر ميكند؛ رونا (با بازي صدف عسگري) به عنوان يك شخصيت غايب چه سهمي در زندگي حامد (با بازي متين حيدرينيا) دارد در حالي كه مشخص نيست چرا آشنايي اين دو نفر در صندوق اتوبوسي به شدت عميق شده و در ادامه حامد براي بيخبرياش از رونا با يك تلفن دليلتراشي ميكند؟ مفهوم وجدان چه كاركردي براي كاراكتر سهراب (با بازي علي شادمان) دارد، در جايي كه پول تقلبي به غلام و آدم پرونها ميدهد و عطر و ادكلنهاي تقلبي به مردم ميفروشد و در عين حال مسوولانه احوالات حامد به عنوان برادر سهراب را دنبال ميكند و راضي به فروش طلاهاي خواهرش براي رد كردن او از مرز را دارد؟ اصلا چرا شخصيتي مثل رونا كه قرار است فرشتهگون نمايان شود و در انتها آنگونه تطيهر ميشود به حامد دروغ گفته است؟ چرا آدمهاي كلاش جهان فيلم در تقابل با رندانگيهاي سهراب به طرفهالعيني قانع ميشوند و از موضع خود كوتاه ميآيند؟ چرا شخصي كه جلاي وطن كرده است و فلاكتهاي سفري سخت را حتي به قيمت از دست دادن جان به جان خريده نسبت به شنيدن دلايل پذيرش در سرزمين آلمان غريبه است؟ طرح سوالهايي از اين دست نتيجهاي به جز دمدمي مزاج بودن كاراكترها در پي ندارد و به نظر ميرسد كه چنين شخصيتپردازي آني و مقعطي، فيلم را دچار سكتههاي دقيقهاي با رفت و برگشتهاي نوسانآميز كاراكترهايش كرده است. فيلم كه هر از گاهي با دوربين خود به بيغولههايي سرك كشيده و با نمايش دادن وضعيت زيست مهاجران افغان قصد اين را دارد تا جنبههاي منفي ترك موطن را عيان كند نه تنها نميتواند مخاطب خود را تحتتاثير قرار دهد بلكه با ثبت لانگشاتهاي بسيار تكرار شده در سينما، خنثي بودن هر چه بيشتر شخصيتهايش را به خورد مخاطب ميدهد. مشخص است كه فيلمساز از بسياري چيزها دلخور است ولي نميداند به ترتيب كدام را بيان و به چه ميزان پررنگ كند. بنابراين موقعيتسازي در فيلم جاي خود را به ديالوگگويي و فاشسازي اطلاعات بر همين روال ميدهد. با كلمه «امن» بين سهراب و ليلا خانم بازي كلامي روي ميدهد كه از جنس شعار مينمايد و با كلمه «باور داشتن كاري» سعي در ايجاد اشتراكات عقيدتي بين ستاره (با بازي ندا جبرائيلي) و حامد كه اين نيز به ريشههاي فرهنگي آنها مرتبط دانسته ميشود و باز دستكمي از شعارگويي ندارد. آنچه مشخص است مهاجران مسافرنما صندوق اتوبوس هيچ گونه تداعي صحيحي از آرمانشهر شخصيشان ندارند و بنابراين فيلم سفر به هيچ مهاجر خود را به هيچ ميانگارد. شايد بتوان نقطه عطف فيلم را مواجهه صداي اذان و ناقوس كليسا و دو راهي ذهني پيش آمده براي حامد قلمداد كرد وليكن هيچ نشانهاي در فيلم گنجانده نميشود كه آب صليب شده قرار است كه گناهان رونا را بخشوده كند؟ آيا ميتوان با استناد به كتاب انجيلي كه درون كيف اوست و مقابل ديدگان حامد از آن پردهبرداري ميشود به يك موقعيت معكوس پارادوكسيكال رسيد؟ نيروي محركه فيلم به قدري در حال دست و پا زدن و سوختگيري در چشمان معصومانه كاراكترهايش است كه بالاخره معين نميكند داستان فيلم، داستان يك شخص است يا يك گروه! و با اين ساختار روايت ميتوان شخصيت اصلي فيلم را به هر كسي متناسب با رنج و اندوهش مرتبط كرد؛ حامد، سهراب، ستاره و حتي رونا! فيلم در پايانبندي و 10 دقيقه پايانياش بسيار شتابزده و دستپاچه عمل ميكند. چون خود را در مقابل تلنباري از دانستههايي ميبيند كه همچنان نادانسته باقي مانده است. بنابراين طبق شيوه 70 دقيقه قبلي خود روي به افكتهاي ديالوگي ميكند و خروار خروار دادههاي مورد نياز براي سر هم بند كردن قصه فيلم را از زبان افغانهاي به خط شده موقع بازجويي و پليس عنوان ميدارد. حتي تماس تلفني پليس با سرهنگ كه صداي راويگونه به خود ميگيرد، نمود مافوق حرافيهاي فيلم را در دادن اطلاعات به مخاطب و به فراخور خيال جمعي كارگردان ايفا ميكند. از اين رو كنشهاي صداگونه فيلم و شيوه استفاده مداخلهجويانه و مستقيم مولف در روايت از دهان كاراكترهايش از طعن فيلم ميكاهد بنابراين حضور تپهاي مولفههاي شفاهي و يكباره، قدرت فيلم را از جريانسازياش ميگيرد و اعتبار فيلم را در مهاجرتهاي مرزي بين محتملها و ممكنهاي پيشآمده براي كاراكترهايش سر و پا خبردار نگه ميدارد. به تبع آن تماشاگر فقط با سطحي از بدبختي مواجه ميشود كه بارها با آن مصاف داشته و روبهرو شده و حتي به گونههاي مختلف چشيده است و فيلم به دليل عميق نشدن، نميتوان تماشاگر را مانند رونا در سختيهاي جلوهگري شده غرق كند و تكتك تماشاگران را به آرزوي كاراكتر رونا ميرساند؛ قهرمان شنا شدن در اقيانوس كمعمق نكبتي! در انتها ميتوان گفت كه چالشهاي فيلم و پرداخت به آنها بسان خانه سهراب و ستاره ميماند. به بادي به خود ميلرزد ولي هيچگاه ترس از فرو ريختن را در دل ايجاد نميكند و پا بر جا باقي ميماند.