نگاهي به اختصار به زندگاني پرفراز و نشيب ابنسينا، چهره نامدار تاريخ تمدن و فرهنگ ايراني- اسلامي، نشانگر ناپايداري و بيثباتي آن اوضاع و احوال سياسي و اجتماعي و اقتصادي است كه دانشمند فيلسوف ايراني در آن ميزيست. جالب است كه دوره حيات ابنسينا، عصر طلايي اين تاريخ بيقرار محسوب ميشود. بوعلي كه براي بيش از هزار سال بزرگترين فيلسوف مسلمان و از نامآورترين دانشمندان ايراني تلقي ميشود، تنها پنجاه و هفت سال زندگي كرد و بخش قابل توجهي از زندگياش خانه به دوش بود. او مهمترين نماينده سنتي است كه امروز فلسفه اسلامي خوانده ميشود، جرياني تا حدودي حاشيهاي در كنار كثيري از نحلهها و جريانها و فرقهها و مكاتب كلامي، عرفاني، فقهي و در مباحثه و منازعه دايمي با آنها براي بقا. از يكسو پيروان ابنسينا ميكوشيدند تا با شرح و دفاع از او، چراغ آنچه امروز- درست يا غلط- فلسفه اسلامي خوانده ميشوند، روشن نگه دارند و از سوي ديگر، مخالفان اين جريان، آشكار و پنهان، به عناوين مختلف به طرد و نفي و سركوب آن ميپرداختند. نگاهي به متون عرفاني و غيرعرفاني سدههاي ششم و هفتم ه.ق به خوبي نشاندهنده نگاه منفي ساير جريانهاي فكري- سياسي- اجتماعي به ديدگاههاي فلسفي و در راس ايشان ابنسيناست. با اين همه تلاش شاگردان و شارحان ابنسينا، در دل آنچه حسين معصوميهمداني، مكتب ابنسينا ميخواند، توانست انديشههاي او را زنده نگه دارد، نه فقط در تمدن اسلامي كه در ترجمهشان به زبانهاي اروپايي، به گونهاي كه در تاسيس آنچه بعدا فلسفه جديد خوانده شد، اثرگذار باشد. گفتار پيش رو، متن سخنراني حسين معصوميهمداني، استاد نامآشناي فلسفه و تاريخ علم درباره جايگاه و اهميت ابنسينا در تاريخ فلسفه است كه در قالب نخستين جلسه از درسگفتارهايي درباره ابنسينا در مركز فرهنگي شهر كتاب، به صورت آنلاين ارايه و توسط صفحه انديشه «اعتماد»، تقرير و تنظيم شده است. در ستون كناري نيز مختصري از نوشتار رضا داورياردكاني، استاد نامآشناي فلسفه را ملاحظه ميكنيد كه به منظور ارايه در جلسه مذكور ارايه شده است.
حسین معصومی همدانی
پزشك افسانهاي
ابنسينا به عنوان پزشك، آثار مهمي چون «قانون در طب» دارد. اين كتاب نه فقط در كشورهاي اسلامي، بلكه در اروپا مدتها كتاب مرجع و آموزش پزشكي بوده است. او رسالههاي ديگري نيز در زمينه پزشكي دارد. اما ابنسينا حتي در رسالههاي پزشكي نيز يك فيلسوف پزشك است، نه يك پزشك محض. داستانهايي راجع به پزشكي او از قديم مطرح بوده كه بسياري اكنون به داستانهاي عاميانه بدل شده است، حتي مرحوم صبحي (فضلالله مهتدي) كه زماني در راديو براي كودكان قصه ميگفت، مجموعهاي از اين داستانها را با عنوان افسانههاي بوعلي سينا فراهم كرده بود كه براي بچهها بسيار خواندني است. او در اين كتاب از طبابتها و تشخيصهاي حيرتانگيز ابنسينا كه غالبا افسانه است، روايت ميكند. اين موضوع نشان ميدهد كه ابنسينا از قديم، مورد توجه بوده و حول و حوش او مجموعهاي از افسانهها ساخته شده است. ولي من در همه اين داستانها چيزي راجع به اينكه ابنسينا، جان خودش را براي نجات بيمارانش به خطر انداخته، نديدم و بنابراين به نظرم بايد از پزشكان امروز ما كه در اين دوران همهگيري كرونا، واقعا از جان گذشتگي ميكنند، تقدير فراواني شود، به اين اعتبار كه چيزي بر آن فضايل پزشكي كه تشخيص و درمان باشد، افزودهاند كه همان از جان گذشتگي و تعهد حرفهاي تا پاي جان است.
در جستوجوي علت اهميت ابنسينا
بحث من بيشتر راجع به جايگاه ابنسينا در تاريخ فلسفه و اهميت اوست. ابنسينا بين سالهاي 370 تا 428 هـ .ق. زندگي كرده است كه دوران مهمي از تاريخ ايران و اسلام محسوب ميشود. براي درك اهميت اين دوره از لحاظ علمي و فلسفي، ميتوان به سه چهره بزرگ علمي در تاريخ تمدن اسلامي اشاره كرد كه هر سه در اين دوره يعني نيمه دوم قرن چهارم تا نيمه اول قرن پنجم هجري زندگي ميكردند: ابوريحان محمد بن احمد بيروني (442-362 هـ .ق.)، ابوعلي حسين بن عبدالله بن سينا و ابوعلي محمد بن حسن بن هيثم بصري (430-354 هـ .ق.). ابنسينا زندگي نسبتا كوتاهي داشته و اطلاعات ما راجع به اساتيد او، يعني كساني كه نزد ايشان فلسفه آموخته، زياد نيست و در واقع بسيار كم است. تصويري كه ما از او داريم، بيشتر به عنوان فردي خودآموخته است و بنابراين نميتوان درباره جايگاهش در فلسفه يا حتي پزشكي، با توجه به اساتيدش سخن گفت. خود ابنسينا هم در ساختن اين تصوير از خودش كه فردي خودآموخته بوده، موثر است. او در رسالهاي كه به عنوان «رساله سرگذشت» معروف است و بخش عمدهاي از آن از زبان خود اوست، از دوستان و همكارش ياد ميكند، اما از اساتيد بحث چنداني نيست.
بنابراين براي تعيين جايگاه او در تاريخ فلسفه بيشتر بايد به دنبال اين بود كه ابنسينا خودش را مديون چه كساني ميداند، شيوه كارش چطور است، با چه كساني موافق و مخالف است. آثار فلسفي ابنسينا بسيار زياد است. فقط شفاي او در چاپ قاهره ده جلد است. از اين ده جلد، چهار جلد به منطق، سه جلد به طبيعيات و يك جلد به متافيزيك اختصاص دارد. رسالههاي بسيار زيادي به ابنسينا نسبت داده شده كه مشخص نيست همه متعلق به او باشد. تعيين اينكه كدام يك از اين مجموعه عظيم متعلق به ابنسيناست، كار دشواري است كه براي تعيين جايگاه او بسيار اهميت دارد.
آثار ابنسينا در شرايط شخصي و حتي ميتوان گفت سياسي و جغرافيايي مختلفي نوشته شده است. محيط زندگي ابنسينا، از شرق ايران تاريخي شروع شده و در حدود همدان متوقف شده است. بنابراين هيچ دليلي نداريم كه بگوييم او از همدان آن سوتر رفته است. آموزش فلسفي و پزشكي او - هر چه بوده- در اين منطقه رخ داده است. بنابراين با اتفاقاتي كه در ساير مناطق رخ داده، تماس غيرمستقيم داشته است.
فيلسوف ارسطويي، دنبالهرو فارابي
براي تعيين جايگاه ابنسينا در فلسفه، دو نكته ميتوان گفت: نخست اينكه ابنسينا در فلسفه به هر حال به جريان ارسطويي تعلق دارد؛ دوم اينكه ابنسينا، هم از لحاظ مسائلي كه به آنها ميپردازد، هم از حيث سبك كار و هم از منظر پاسخهايي كه به مسائل فلسفي ميدهد، بيش از هر كس در ميان فيلسوفان مسلمان، خودش را دنباله رو ابونصر محمد بن محمد بن طارخان فارابي (339-259 هـ .ق.) ميداند. اين دو، اجمالا مطالبي است كه ميتوان راجع به موقعيت فلسفي ابنسينا گفت.
ارسطويي بودن به چه معنا؟
اما وقتي از ارسطويي بودن ابنسينا سخن ميگوييم، بايد در نظر داشته باشيم كه خود مفهوم ارسطويي بودن هم مفهوم روشني نيست، زيرا آموزشهاي ارسطو، ازدوران متاخر يوناني با آموزشهاي نوافلاطوني توام شده بود. اين داستاني كه از طريق خاورشناسان در ميان ما بر سر زبانهاست كه مسلمانان به اشتباه، آثار فلوطين (270-204م.)، بنيانگذار مكتب نوافلاطوني را به ارسطو نسبت ميدهند، درست نيست. در واقع اين آميزش از شارحان يوناني ارسطو شروع شده بود كه اينها شايد با يكي، دو استثنا، همه به مكتب نوافلاطوني تعلق داشتند. اين كاري نيست كه ابنسينا يا فارابي كرده باشند. اين آميزش قبلا در يونان و در دوران هلنيستيكي (يوناني مآبي)، يعني دوران متاخر فلسفه يونان شروع شده بود و ابنسينا و پيش از او فارابي تا اندازه زيادي وارث اين جريان بودهاند.
شاگرد فارابي؟
نكته ديگر اينكه ابنسينا همچون استاد معنوياش فارابي- فارابي مدتها قبل از ابنسينا ميزيسته و هيچ ارتباطي ميان اين دو نبوده و دليلي ندارد بگوييم كه ابنسينا نزد شاگردان فارابي درس خوانده باشد- اگرچه وارث جريان نوافلاطوني تفسير ارسطوست، اما خودش مفسر ارسطو نيست. يعني ابنسينا با غالب فيلسوفان بزرگي كه پيش از او زندگي ميكردند، اين تفاوت را دارد كه متني از ارسطو را بگيرد و بكوشد مشكلات آن را توضيح دهد. ما در عالم اسلام فيلسوف بزرگي چون ابن رشد داريم كه كار خودش را توضيح ارسطو ميداند و تقريبا عمده آثارش به صورت شرحها و تلخيصهاي آثار ارسطو است. درحالي كه اگرچه اساس فلسفه ابنسينا ارسطويي است، اما تقريبا عمده آثار مهمش، تاملاتي در حول آثار ارسطو و شارحان او و حتي نقد آنهاست. دنبال كردن اين وجه انديشههاي ابنسينا براي پژوهشگران بسيار سخت است، زيرا در خيلي از موارد وقتي ابنسينا كسي را نقد ميكند، از او اسم نميبرد و بدون ذكر نام به بيان نظر او و نقد آن ميپردازد. اخيرا با انتشار مجموعه پروژه بزرگي كه يك محقق انگليسي پارسي از هند، به تدريج در مييابيم كه شارحان ارسطو چه كساني بودند و ابنسينا به چه كساني پاسخ ميداده است. من در تحقيقي، به نقدي از ابنسينا به فردي برخوردم كه مشخص نبود كيست. سالها بعد، رسالهاي از فيلسوفي متعلق به قرن ششم ميلادي پيدا شد كه در عالم اسلام به عنوان يحياي نحوي مشهور است و معلوم شد نظري كه ابنسينا نقد ميكند، ديدگاه يحياي نحوي است.
ابنسينا شارح ارسطو نيست
سبك نويسندگي ابنسينا، متفاوت است. يعني آثاري دارد كه خيلي انديشيده شدهاند، مثل اشارات كه به يك معنا شخصيترين اثر اوست و آثاري هم دارد كه نسبتا سادهتر هستند، مثل نجات كه خلاصه شده براي استفاده گروه وسيعتري هستند. آثاري هم دارد كه واقعا به قصد استفاده فيلسوفان نوشته شده كه مهمترين آنها شفاست كه واقعا اثري عظيم است. نكته ديگر در آثار ابنسينا، اين است كه نه فقط خودش شارح ارسطو نيست و خودش را شارح او نميداند، اگرچه به طور كلي خودش را ارسطويي ميداند، بلكه با كساني كه كار فلسفه را صرفا شرح ارسطو ميدانستند، موافق نيست. يعني ابنسينا با فلاسفهاي كه پايگاهشان بغداد بوده و خصوصيت قومي و مذهبيشان اين بوده عمدتا مسلمان نبودند و بيشتر مسيحي بودند، خيلي خوب نيست. اين نكته از اشاراتي كه به كارهاي اينها دارد، روشن ميشود. مثلا در عبارتي ميگويد، يكي از كساني كه عمرش را در فلسفه عوامانهاي كه در بين مسيحيان بغداد رايج است، سپري كرده بود. يعني ديدگاه او را متعلق به فلسفهاي همگانيتر و عاميانهتر ميداند و فلسفه خودش را يك فلسفه حرفهاي تلقي ميكرده است.
در برابر التقاطيها
همچنين بنا به قرائني ميتوان گفت كه ابنسينا با كساني كه قبل از خودش بودند، چندان بر سر مهر نيست، مثل ابوعلي احمد بن محمد بن يعقوب مُسكويه رازي (۳۲۰يا421- 326 هجري) يا بوالحسن محمد بن يوسف عامري (381-300 هـ .ق.) صاحب كتاب «السعاده و الاسعاد في السيره الانسانيه» يعني كساني كه ميخواستند يك نوع فلسفه التقاطي درست كنند، ميخواستند پاسخ نسبتا آساني به مساله دين و فلسفه بدهند. ابنسينا با اينها خوب نيست. يكي از تمهاي اصلي فلسفه ابنسينا كه شايد بتوان گفت در جاهايي اوج كار او محسوب ميشود، اين است كه به نحوي در داخل سيستم فلسفي خودش جايي براي مفهوم نبوت پيدا كند. اين كوششها را كساني چون ابن مسكويه و ابوالحسن عامري نيز صورت ميدادند، اما به نظر ابنسينا، تلاش اينها جدي نيست و با اين نوع كوشش، موافق نيست. به هر حال اينها خطوط اصلي اهميت جايگاه ابنسينا در فلسفه است؛ بدون اينكه بخواهم وارد نظريات خاص ابنسينا در مسائل مختلف بشوم.
شاگردان ابنسينا
اما نكته ديگري كه در سرگذشت ابنسينا اهميت دارد، اين است، با آنكه ما استادان ابنسينا را نميشناسيم، بعضي از شاگردان او را ميشناسيم، از جمله ابوعبداللّه محمد بن احمد معصومي اصفهاني (وفات 450هـ.ق.)، ابوالحسن بهمنيار بن مرزبان سالاري (وفات در446هـ.ق.) و... اينها كساني هستند كه فلسفه ابنسينا را به تدريج رواج دادند. ما شخص فارابي را به عنوان يك چهره بزرگ داريم، اما نميدانيم اگر ابنسينا بعد از فارابي نميآمد، چه چيز از فارابي به عنوان فيلسوف باقي ميماند. آثار فارابي نسبت به آثار ابنسينا، بسيار موجزتر است و به اندازه آثار ابنسينا، سيستماتيك (نظام مند) نيست. اما ابنسينا فلسفهاي ساخت كه اين فلسفه ميتوانست آموخته و تدريس شود. از اينجاست كه مفهوم فلاسفه اسلام و نه فلسفه اسلامي پيدا ميشود. البته قبل از آن هم عده زيادي از فلاسفه مسلمان بودند، اما بسياري هم مسيحي يا يهودي يا... بودند. اما از آنجا كه خودشان را عمدتا شارح ارسطو ميدانستند، يا كساني بودند مثل مسكويه و ابوالحسن عامري كه يك فلسفه التقاطي درست ميكردند، فلسفه اينها رنگ خاص اسلامي نداشت.
مكتب ابنسينا
فيلسوفان اولا يك گروه اجتماعي بودند كه به عمده مذاهبي كه در آن زمان وجود داشته، تعلق داشتند. ثانيا چنان نبود كه فلسفهشان به صورت سيستماتيك به مسائل بپردازد. اما كمي بعد از ابنسينا شاهديم كه شاگردان او يك فعاليت وسيع فلسفي را شروع ميكنند كه عمده اين فعاليت در مركز و شرق ايران انجام ميشود. درست است كه خود ابنسينا از شرق ايران بود و احيانا در آنجا آموزشهاي فلسفي ديده بود، قطعا آنجا مدارس يا مكاتبي بوده است، اما در آن زندگي پرماجرايي كه احتمالا با آن آشنا هستيد، بيشتر دوران كارياش را در مركز و غرب ايران سپري كرد. اما شاگردانش عمدتا به طرف شرق ايران رفتند. از بين شاگردان ابنسينا، كساني مثل بهمنيار- كه خودش از يك خانواده زردشتي بود و به احتمال زياد خودش هم زردشتي بود- به ترويج فلسفه او پرداختند. بهمنيار احتمالا نخستين كسي است كه تلاش كرده براساس آثار ابنسينا متني بنويسد كه سهلالوصولتر باشد. حاصل كتابالتحصيل است. بعد شاگرد بهمنيار، ابوالعباس لوكري، همين كار را ادامه ميدهد. در شرق ايران، يعني در منطقه خراسان و بيهق و منطقهاي كه الان مرز غربي خراسان قديم تلقي ميشود، بنا به شهادت كتابهاي تاريخ فلسفه، به خصوص كتاب تاريخ حكماءالاسلام مشهور به ابن فُندُق مورخ و اديب قرن پنجم هـ .ق، عده زيادي مطرح ميشوند كه در واقع متخصص فلسفه ابنسينا بودند.
بنابراين شايد بتوان گفت كه ابنسينا اولين كسي است كه در جهان اسلامي- ايراني يك مكتب منسجم فلسفي تاسيس ميكند كه در آن رابطه استاد- شاگردي پيدا ميشود. به همين دليل است كه تا ابنسينا، ميتوانيم سلسله فلاسفه و حكما را از شاگرد به استاد دنبال كنيم. ابوالحسن بيهقي صراحتا ميگويد اين ابوالعباس لوكري كه خودش اهل منطقهاي در افغانستان امروز بود، در انتشار فلسفه ابنسينا در خراسان نقش بسيار موثري داشت. بنابراين به يك معنا ميتوان گفت، اگرچه ابنسينا خودش وارث فارابي است و بسياري از مسائل را از فارابي گرفته و سبك فلسفهاش، از فارابي اخذ شده، ضمن آنكه فلسفه سياسي نزد ابنسينا، هيچگاه به غلظت و شدت فارابي مطرح نميشود، اما به هر حال مسائلي چون مساله نبوت كه مسائلي جديد بودند و به هر حال در يك جامعه مذهبي مطرح ميشدند، اگرچه با فارابي يك نوع فرمولاسيون (صورتبندي) دقيق فلسفي پيدا ميكنند، اما صورتبندي نهايي آنها تا قرنها از ابنسيناست و انتشار اين مطالب، از اوست. حتي مخالفين اين آدمها نيز به اين نكته توجه داشتند.
مثلا حكيم سنايي (545-473 هـ .ق) ميگويد: «يارب مر سنايي را سنايي ده تو در حكمت/ چنان كز وي به رشك آيد روان بوعلي سينا». يعني گويي بوعلي سينا مظهر يك تفكر عقلاني است كه مثلا عدهاي از عرفا مثل سنايي آن را نميپسنديدند. يعني وقتي ميخواستند اسم فيلسوف را بياورند، نام ابنسينا را ذكر ميكردند. انوري شاعر (درگذشته 575 هـ .ق) ميخواهد شاعران را به عنوان افرادي كه دريوزگي ميكنند و مدح اين و آن ميكنند، معرفي و نقد كند، ميگويد: «رو شفاي بوعلي ميخوان، نه ژاژ بحتري». يعني شاعر بزرگ عرب، بحتري را در مقابل فيلسوف مسلمان ميگذارد. يا ابوالحسين محمد بن احمد بن جبير (614-540ق) سياح و جغرافيدان اندلسي كه به تعبير امروزي انساني قشري بوده و با فلسفه مخالف بوده، دو بيت به زبان عربي دارد و ميگويد: در دوران ما يك فرقهاي ظاهر شده كه ظهور اين فرقه براي زمانه ما شوم است و اينها در دين جز به چيزي كه ابونصر و ابنسينا آورده باشد، اعتقاد ندارند. يعني ابن جبير، در وطن خودش يا در سفري كه به شرق داشته، اسم ابنسينا را شنيده بوده و او را مظهر فيلسوفان مسلمان تلقي كرده است.
همچنين ميبينيم كه وقتي ابن رشد (595-520هـ.ق.) ميخواست پاسخ امام محمد غزالي (505-450 هـ .ق.) را بدهد، ميگويد، اين حرفهايي كه تو ميزني، درست است، اما در نظر داشته باش كه اين حرفها، سخنان ارسطو نيست، بلكه اينها مطالبي است كه فارابي و ابنسينا مطرح كردهاند و با آنها ارسطو را خراب كردهاند! يعني اينطور ميكوشد جواب بدهد.
ابنسينا واضع يك جريان آكادميك
به طور خلاصه اگر بتوان جرياني آكادميك را در نظر گرفت كه به تعبير امروزي، يك جريان آكادميك تلقي شود و حاصل تاملات شخصي افراد در گوشه خانه شان نباشد، يعني متن و كتاب داشته باشد و آموخته شود و اين آموزش تكرار شود و مكتب تشكيل شود، اين اتفاق واقعا به يك معني از ابنسينا شروع ميشود. يعني از فيلسوفي كه ما واقعا استادان او را نميشناسيم، اما شاگردانش را تا اندازه زيادي ميشناسيم. اين مكتب است كه بعدها، در سرنوشت فلسفه قرون وسطا به خصوص بسيار تاثير ميگذارد، از طريق بهخصوص ترجمه شفاي ابنسينا. اين تحرير سيستماتيك فلسفه، در فلسفه قرون وسطاي مسيحي بسيار موثر است، همچنين در طرح پرسشهاي جديد در فلسفه آن زمان نيز موثر است. همين الان پروژه چاپ ترجمه لاتيني شفا سالهاست ادامه دارد و تاكنون قريب به بيش از بيست جلد آن به چاپ رسيده و هنوز پايان نپذيرفته است. ابنسينا در كنار ابن رشد، كساني هستند كه از طريق ترجمه آثارشان به لاتيني (در مورد ابن رشد گاهي ترجمه به عبري) در تحول فلسفي اروپا بسيار موثر بودند و نقش داشتند.
ابنسينا فيلسوفي مستقل و بزرگ
اهميت اين موضوع از اين حيث است كه در تاريخ فلسفه، تصور رايج و شايع اين بود كه ما يك فلسفه قديم داريم و بعد فردي به اسم دكارت (1650-1596م.) ميآيد و به كلي فلسفه جديدي ايجاد ميكند. اين نگاه قالب و كليشهاي، الان مورد ترديد قرار گرفته است و عده زيادي از مورخين فلسفه، قائل به يك نوع پيوستگي ميان فلسفه جديد و فلسفه قرون وسطي قائل هستند. از اين حيث آنچه به عنوان فلسفه مسيحي قرون وسطي معروف است، يك عنصر خيلي قوي ابنسينايي و ابن رشدي دارد، هم از حيث تاثري كه از اين دو متفكر گرفته و هم از منظر پاسخهايي كه متفكران مسيحي در نقد و پاسخ به اين دو متفكر ارايه كردهاند.
خلاصه اينكه ما بايد اين مفهوم را كه فيلسوف، انساني است كه صبح از خواب بيدار ميشود و افكار عميقي به ذهنش ميآيد را از ذهنمان بيرون كنيم. فيلسوف كسي است كه در يك فضايي كه مسائل فلسفي پيشاپيش در آن مطرح است، پرورش مييابد و به اين مسائل فكر ميكند. او آموزش ميبيند، آموزش ميدهد و مينويسد. حتي امكان دارد همه افكار او تازه نباشد و بخش كوچكي از انديشههاي او تازگي داشته باشد. اما امكان دارد اين بخش كوچك از افكار او، خيلي موثر واقع بشود و تازه باشد. اما براي همين بخش كوچك موثر و تازه نيز فيلسوف تا حد زيادي متكي به انديشههايي است كه قبل از او مطرح شده است. به همين دليل احتمالا اين فيلسوف متعلق به يك مكتبي است، اگرچه ممكن است آن مكتب را نقد كند. ابنسينا در بسياري از موارد، در طرح برخي از مسائل طبيعي ميگويد من از دوستان مشاييام يك كلمه حرف حساب در اين زمينه نشنيدهام! يعني در برخي مسائل تا اين اندازه منتقد آراي فيلسوفان مشايي بوده است. او در بسياري موارد در منطق و طبيعيات از ديدگاههاي آنها تجاوز كرده است. در الهيات كه ديگر بحث مفصل و جداگانهاي است. اما به هر حال، اين ايده كه ابنسينا شارح ارسطو بوده، ديدگاه درستي نيست. ابنسينا فيلسوفي است كه مثل همه فيلسوفان، متكي بر يك سنتي موجود است كه در آن سنت تصرف كرده و مسائل جديد و راهحلهاي جديد ارايه كرده است و از اين حيث ميتوان او را يك فيلسوف بزرگ و درخور توجهي دانست.