نسبت ما با ابنسينا
سخن تاريخساز بوعلي
رضا داورياردكاني
در بزرگي ابنسينا كسي ترديد نميكند. ممكن است كسي بگويد ابنسينا و آثارش متعلق به گذشتهاند و به كار امروز نميآيند. البته اگر ميخواهيم ابنسينا به كار هر روزيمان بيايد بايد بيشتر به علم و تفكر در نسبت با شرايط مناسب براي زندگي بينديشيم. ابنسينا در قانون درس سلامت و درمان بيماريهاي تن داده و در شفا و اشارات آيين خرد آموخته است. همه درسهاي خرد به هر زماني و هر قوم و سرزميني كه متعلق باشند هميشه راهگشايي ميكنند.
هانري كربن در سال ۱۳۳۲ كه هزاره ابنسينا در تهران برگزار شد و بسياري از ايرانشناسان اروپا به دعوت انجمن آثار ملي در آن شركت كردند سخنراني مهمي در باب آثار تمثيلي ابنسينا كه غالبا به زبان فارسي است ايراد كرد. ظاهرا كربن تامل در آثار ابنسينا را به خصوص براي غربيان نه تنها مفيد بلكه ضروري ميدانست. همه كساني كه در درسها و مجالس او حاضر ميشدند اين مطلب را از او شنيدهاند.
در آنچه كربن گفته است بايد درنگ و تامل كرد. آيا به نظر او تفكر ابنسينا و سهروردي و ملاصدرا در خودآگاهي ما ايرانيها حضور دارد و اگر دارد آثارش چيست. اگر پاسخ اين پرسش را ميدانستيم، ميتوانستيم دريابيم كه كربن تا چه حد حق داشته است كه نجات جان جهان غربي را از فلسفه و تفكر ابنسينا و سهروردي بخواهد.
در نظر كربن بايد تامل كرد ولي اگر با انديشه كربن موافق نباشيم در مورد فلسفه و آراي ابنسينا و ديگر بزرگان فلسفه چه نظري ميتوانيم داشته باشيم و فكر ميكنيم كه آنها چه دارند كه براي ما و امروز ما بگويند. اين پرسش دشواري است كه پاسخ آن را مفسران و محققان فلسفه هم به آساني نميتوانند بدهند. يك كنگره ديگر هم در سال ۱۳۵۹ در تهران برگزار شد كه در آن استادان معاصر مطالب مهمي در باب ابنسينا گفتند.
يكي از مسائل هم اين بود كه از ابنسينا چه ميخواهيم بياموزيم و چه ميتوانيم بياموزيم. براي اهل فلسفه روشن است كه چرا به فلسفه رو كردهاند و آدميان در زندگي چه نيازي به فلسفه دارند. ظاهرا وجدان بشري نيز به پاسخي هر چند اجمالي به اين پرسش رسيده است. تاريخ، فلسفه را نه مشغوليت گروهي به نام فيلسوف بلكه طرح اساسيترين مسائل در نسبت آدمي با وجود ميداند. ما نيز كم و بيش و به نحو اجمالي ميدانيم كه با ابنسينا نسبتي داريم اما ميخواهيم اين نسبت را روشنتر بشناسيم.
قرار است سال آينده هم سمينار ابنسينا برگزار شود. اگر باشم و به مجلس سمينار دعوت شوم و بتوانم چيزي بنويسم يا حرفي بزنم خواهم گفت بياييد تعارف را كنار بگذاريم و حقيقتا فكر كنيم كه اكنون از ابنسينا چه ميتوانيم و بايد بياموزيم. كساني شايد بگويند كه او بزرگ دوران طلايي تمدن اسلامي و مايه فخر ايران است و به اين جهت به او احترام ميگذاريم. درست ميگويند اما آيا او صرفا در تاريخ مفاخر ما جايي دارد و با او نسبت ديگري نداريم و اگر صرفا بايد به او افتخار كنيم با آثارش چه كنيم.
آيا لازم نيست و نميتوانيم هيچگونه همسخني با او داشته باشيم. تاريخ صرف تاريخ مفاخر نيست و آن را صرف بيان حوادث گذشته و بيارتباط با اكنون و آينده نبايد دانست. مفاخر جاي خود دارند اما تاريخ وجه ديگري هم دارد و نگاه ديگري هم به گذشته ميتوان كرد و چه بسا با آن نگاه، گذشته را بتوان به اكنون آورد و آن را به آينده در پيوست. كاش ميتوانستيم ابنسينا را به اكنون زندگيمان كه بايد پيوند گذشته و آينده باشد بياوريم و از او بپرسيم جهان و زندگي كنوني را چگونه ميبيند و براي بودن در آن چه درسي به ما ميدهد.
تدريس كتابهاي ابنسينا و تحقيق در آثار و آراي او غنيمت است ولي بايد دقت كنيم كه شايد در بين سطور نوشتههاي فيلسوف نكاتي پنهان مانده باشد اگر بتوانيم بعضي از آن تذكرها و درسهاي نهفته را دريابيم يا به تعبير معاصران متن نوشته بوعلي را استنطاق كنيم و از آن بخواهيم كه با ما سخن بگويد شايد به حكمتهايي برسيم كه تاكنون آنها را درنيافته بوديم اما اگر فكر ميكنيم تمام معاني و مطالب منطوي در كلمات او فهم شده است وظيفهاي جز فراگرفتن فلسفه رسمي او و احترام به مقام استادياش برايمان نميماند.
ميگويند دوران طب بوعلي گذشته است و فلسفهاش را هم نميدانيم براي چه بايد بخوانيم و به چه كارمان ميآيد. صورت اساسي پرسش اين است كه اگر فلسفه نباشد چه نقص و نقصاني در زندگي پديد ميآيد؟ فلسفه دو وجه دارد. يكي وجه آموزشي و آموختني و ديگر وجه روحبخشي و مددرساني به خرد زمان و هر دو صورت بايد با هم توام باشند. اگر فلسفه وجه روحبخش نداشته باشد از آموزش آن نتيجهاي كه بايد حاصل نميشود.
اگر در مورد مقام و اثر بوعلي در تاريخ دوره اسلامي ايران كمتر پرسش شده است يك وجهش شايد اين باشد كه اثر فلسفه بوعلي بيش از آن بوده است كه اهل علم و حتي خود فيلسوف ميانديشيدهاند و ميانديشند. فيلسوفان و شاعران كم و بيش از مقام خود آگاهي دارند اما همه و هميشه از سرّ بزرگي مقام خود خبر ندارند. ابنسينا در تفكر خود، خرد فلسفي و درك ديني را بيشتر با هم آشنا كرده و سازش داده و در بناي نظام عقل ديني و دين عقلي اثر قطعي داشته است و اين يكي از وجوه ماندگاري او در تاريخ است. بوعلي اگر در تاريخ مانده است از آن روست كه سخن تاريخساز گفته است. اگر اين معني را دريابيم اندكي با رمز تفكر او آشنا ميشويم.