نقدي بر «بند محكومين» كيهان خانجاني به بهانه ترجمه رمان به زبان عربي
مكاني به وسعت هيچ
غلامرضا رضايي
آدمي مخفي است در زير زبان
بشكن اين زندان و آن را وارهان
مولوي
حديث بند و بنديان سابقهاي طولاني در ادبياتمان دارد. در متون منظوم و منشور و در تواريخ، چه در كليت اثر يا بخشهايي از يك كار و شعر، مورد توجه نويسندگان و شعرا بوده و در داستان و رمانهاي معاصر از قبيل: برخي آثار بزرگ علوي يا سلول 18 علياشرف درويشيان و بخشهايي از رمان داستان يك شهر احمد محمود و چندين داستان كوتاه از نسيم خاكسار و... به اين موضوع پرداختهاند كه اغلب رنگ و روي و علت و انگيزههاي سياسي داشته؛ در دهه اخير اما شكل ديگري به خود گرفته و بيشتر در بيان مصايب و مشكلات فردي و مضامين اجتماعي مطرح شده است.
«بند محكومين» اثر كيهان خانجاني نيز روايتي از همين نوع اخير است؛ با اين تفاوت كه حكايت خانجاني از شخصيتهاي فرودست و مطرود جامعه است. آدمهايي يكلاقبا و كف خياباني. رانده شده، غارتگر و غارتزده. معلول شرايط اجتماعي و اسير چنبرههاي روحي - رواني.
«بند محكومين» رماني است زبانمحور كه به سرگذشت عدهاي از زندانيان در يك شب ميپردازد. عنوان رمان همانگونه كه از نام آن پيداست، اسم مكان و محلي را يدك ميكشد با شخصيتهايي كه به اقتضاي وابستگيهاي عشقي به اقصاء نقاط اين آب و خاك و ديگر آدمها گره خوردهاند؛ از شمال گرفته تا جنوب و شرق و غرب را در بر ميگيرد. با زبانها، لهجهها و گويشهايي گوناگون از نوع افغاني، رشتي و... كه به ناگزير در يكجا گرد آمدهاند. مكاني كه به گفته نگهبانانش ورودي دارد، خروجي ندارد و به تعبيري ته خط است. عنوان اثر ميتواند استعاره يا مابهازايي باشد از اين محدوده يا جغرافيايي وسيعتر. با طيفي از اشخاص و مشاغل گوناگون از راننده يا كشاورز با وجوه افتراقي در افكار، حالات و رفتار كه در چند مورد اشتراك دارند: عشق و جرم و جنايت. نويسنده به سياق برخي نمايشنامهها و معركهگيران ابتدا به تشريح صحنه و فضاي بند در زندان ميپردازد و سپس روايتش را با شرححال خود آغاز و در ادامه شخصيتها را يكييكي احضار ميكند. روايت خانجاني از حيث فرم و ساختار لايهلايه و تودرتو است كه ريشه در پيشينه فرهنگي و متون كهن دارد و به هزارويكشب تقرب ميجويد. در ابتدا و انتهاي كار نيز به گونهاي بر آن تاكيد ميورزد:
«هزارويك حكايت دارد زندان لاكان رشت...» (ص۷)
رمان از منظر روايي اول شخص بيان ميشود كه حافظه راوي آن را ميسازد. راوي غيرقابل اعتمادي كه در ادامه به آن ميپردازيم. راوي معروف به «اميليانو زاپاتا» يكي از زندانيان است كه هنرش بهقول خود معركهگيري و روايتگري شرححال زندانيان و نشان دادن و اداي حركات و رفتار آنان است تا تسلا و مرهمي باشد بر زخم و روان آنان تا براي لحظاتي خنده را بر لبان آنها بنشاند.
«... من هم حكايت يكييكيشان را دقيق با ادا و زبان و صداي خودشان تعريف ميكردم؛ چهجور آدمي بود، عشقش كي بود... همه خنده ميزدند و دستخوش سيگار پرت ميكردند.» (ص۹)
بهانه خانجاني در راوي معركهگير يا هنگامهخوان، پيرنگ روايتش را موجه و منطقي ميسازد و لايهاي ساختاري به اثر ميبخشد. انگار كه ساختار روايت بر بيان شفاهي معركه شكل گرفته و بعد مكتوب شده.
راوي در يك لايه يا قسمت علاوه بر پيشبرد و نقل واقعه در فصل بعد يا قسمت ديگر به شيوه شهرزاد در پايان شب -در اينجا در پايان يك قسمت- ما را به يكي از شخصيتها حواله ميدهد و در لايه بعد به توصيف و سرگذشت شخصيت ميپردازد. بدينوسيله آنها را به ماجرا و معركه وارد ميكند و خردهروايتهاي متعددي از اين طريق شكل ميگيرد. زبان خانجاني در «بند محكومين» تلفيقي است از امكانات صرفي و نحوي زبان معيار و بهرهگيري از زبان گفتار با استفاده از واژگاني به لهجه گيلكي و بهرهمندي از اصطلاحات بنديان و محكومين و ضربالمثلهاي معمول فرهنگ كوچه.
ابداع و نوآوري در آوردن ضربالمثلهاي تازه و برساخته در زندان كه ظرفيت ورود به زبان و فرهنگ مردم كوچه و بازار را دارند كه پارهاي از آنها با دخل و تصرف و جابهجايي واژهها يا بخشي از جمله به شكلي آشنازدايي و ارايه ميشوند: «براي اهل عمل دوغ تيغ موكتبر است.» يا «باقلا ميخوري براي ما آروغ بوقلمون ميزني.»
تعدادي از اين واژهها و تركيبها براي اولينبار توسط خانجاني وارد متن ميشوند كه از اين حيث كمكي است به غناي زبان فارسي. واژهها و تركيبهايي از قبيل: متاع، چرت مكزيكي، كمرقيشِ شلوار، اسبابِ آببندي، بمبافكن، پُك چليمي، يخچالِ انفرادي، جوجهفنگِ سرخود، تل، كريس و...
انتخاب زباني پر از نشانه و رمز و اشاره با لحني مالامال از نيش و كنايه آن هم در پرده و پوششي از هجو، لغز و طنز نوعي دهن كجي است در تقابل با زبان حاكم و غالب و وضعيت زنداني و زندانبان.
هر محكومي يا مجرمي انگار موقعيت بغرنج خود را در توصيف بند و قپان و يخچال و... كه در لحن و زبان خاص خود آشكار ميسازد تا دادي بستاند از بيدادي كه بر آنان رفته است. اوج اين تسخر و موقعيت طنز در جايي ظاهر و تراژيك ميشود كه مكان كه در واقع محل تأديب و بازداشتن آنان از فعل و عمل جرم است، به محل و پايگاهي بدل ميشود جهت تهيه و جور كردن اسباب و آلات جرم و بساط آن. جنس و متاع از هر نوعي كه بخواهي جور است و روا. در چنين موقعيتي لحن راوي كه سرشار از زخم زبان و طنز و كنايه است، چه در بدنه روايت و گفتوگو و چه در نام بردن از شحصيتهاي زنداني خود را به خوبي نشان ميدهد. تعهد و پرهيز از نام حقيقي زنداني و اشياي پيرامونيشان علاوه بر اعتراض به زبان در وضعيت غالب، متفاوت با فضاي بند و حال و هواي مجرمان در زبان راوي جاري ميشود. نامها و القاب تازه مانند: ليلاج، سياسياسيا، گاز، روباه، درويش و... همگي جايگزين و معرف شخصيتها ميشود. نامهاي مستعار كه بهجاي نام و القاب پيشين و خانوادگي آنها مينشيند و هويت موجودشان را شكل ميدهد و نوعي رابطه دال و مدلولي پيدا ميكند.
رخداد اصلي در رمان همانطور كه گفته شد، به روايت يك شب در زندان ميپردازد كه در ادامه با شرح و بسط زندگي شخصيتهاي چند دهه اخير را در بر ميگيرد و نقدي است به عمل و چگونگي مشكلات و مصايب اجتماعي دوران اخير. مكان حادثه -زندان لاكان رشت- متشكل از بيستوپنج اتاق، كريدور، بوفه، نمازخانه، سلماني، مستراح، حمام و... با دوربين و سه بلندگوست. فضايي جنونزده پر از سوءظن و جرم و جنايت و ترس از تيغ و تيغزني يا به تعبير راوي در جايي كه پي آن را با دعوا ريختهاند و در يك كلام آخر «ته» خط؛ با دوربيني كه مانند اژدهاي سه سر و شش چشم همهچيز و حركات را ميپايد و زيرنظر دارد. نويسنده همانگونه كه در ساختار و شيوه روايي به ريشههاي فرهنگيمان نظر دارد، در وامگيري از اسطورهها نيز دست به غريبهگرداني آشنازدايي ميزند.
بند هفت و اژدها... علاوه بر تقدس عدد هفت در فرهنگ ملي ما و ديگر ملل از جمله ارجاعات و بينامتني است كه ذهن را به سمت و سوي شاهنامه و هفتخان رستم و نبرد با اژدها در خطه شمال ميبرد.
خلق شخصيت زاپاتا (راوي)، سياسياسيا، روباه، ليلاج، گاز، بدلج، پهلوان، درويش، آخان و... از ديگر توفيقات نويسنده در اثر است كه بدينوسيله توانسته شخصيتهايي ماندگار به جمعيت شخصيتهاي داستانيمان اضافه كند. هر چند در دو، سه مورد با توصيفات راوي به شكل پرشهايي تصويري و گذرا -در بيان موقعيت يك يا دو شخصت- مواجه ميشويم اما در كل چيزي از ارزشهاي كار كم نميكند.
به همگي شخصيتها عشق به مثابه عاملي انساني وجهي مشترك داده كه در شكلگيري و موقعيت آنها نقش كليدي ايفا ميكند كه در اشكال متنوعي از جمله عشق به معشوق يا زن و دختر، عشق به مادر و عشق به فرزند خود را نشان ميدهد. شخصيت دختر كه بهانه روايت بر آن متكي است و بنا به استراتژي نويسنده و با اقتضائات در هالهاي از ابهام نشان داده ميشود، تمهيدي بجاست كه ترفند حضورش علاوه بر شكستن تناسبها و عادتهاي معمول، تعليق و كششي روايي در كار ايجاد ميكند. نكته آخر به راوي غيرقابل اعتماد و تاثير آن بر ديگر عناصر رمان و بهخصوص پايانبندي آن برميگردد. راوي غيرقابل اعتماد همانطور كه ميدانيم غالبا در روايت اول شخص خود را نشان ميدهد؛ مانند: رمانهاي «بازمانده روز» از ايشي گورو و «آتش رنگباخته» از ناباكوف و… يا در داستانهاي كوتاه «داوري» از كافكا و «برنايس» از آلنپو. از مشخصههاي اين راوي ابهام و تناقضگويي است كه به شكلي كتماني و غيرمستقيم بيان ميشود و گاه حالتي از اعتراف توام با طفره دارد كه منجر به تشكيك و شبهه در فرد مخاطب ميشود. در بند محكومين آنطور كه از وضعيت و حال و هوا برميآيد، روايتي درخور و مطابق با موقعيتش ارايه ميشود.
«هفت روز خماري و تنهايي و گشنگي هيچ راه و كاري براي آدم نميگذارد جز اينكه بنشيند يا بخوابد سر تخت و هزارويك بار دوره بكند و فكر بكند و…» (ص۲۱۴)
اعتراف راوي متاثر از شرايط روحي-روانياش سبب ميشود تا پايان كار برآيندي طبيعي باشد از فضايي كه در زندان ميگذرد.
«دختره قصهاي بود كه جايي شنيدم؛ از ننهبزرگ بابابزرگي، معلمي، قهوهخانهاي... دختره داستان فيلم ويديويي بود كه كرايه ميدادم... دختره خواب و خيال دختر فاميل بود… دختره آدم فروش بود…» (ص ۲۱۴-۲۱۶)
پاياني باز همراه با تعليقي كه حامل وضعيت راوي و به عبارتي توهم خماري است كه به بيرون داستان نيز سرايت ميكند و مخاطب را نيز در بر ميگيرد كه:
«آخر حكايتش درون كلهام سفيد ماند؛ كي بود؟ چرا آمد؟ كجا رفت؟»