مروري بر «همه افتادگان» نوشته ساموئل بكت از مجموعه «دورتادور دنيا» نشر ني
مرگي كه مدام در حال مراجعه است
پريا ياراحمدي
«همه افتادگان» نمايشنامه راديويي است كه ساموئل بكت در سال ۱۹۵۶ به سفارش بيبيسي و به زبان انگليسي نوشته است. صداها و سكوت در نمايشنامههاي راديويي اركان مهمي هستند كه با ايجاد فضاسازي در ذهن مخاطب تصوير ايجاد ميكنند. در شروع نمايشنامه، صداهاي حيوانات روستايي ابتدا به صورت مجزا و بعد درهم تنيده به گوش ميرسد. صداي كشيده شدن قدمهاي خانم روني ميآيد كه به سمت ايستگاه قطار براي استقبال از همسرش ميرود. موسيقي «مرگ و دوشيزه» ساخته شوبرت، از خانه همسايه پخش ميشود. خانم روني ميايستد. موسيقي بلند ميشود. دوباره قدمهاي خانم روني از سر گرفته ميشود و موسيقي قطع ميشود. خانم روني موسيقي را زمزمه ميكند و بعد صداي چرخهاي گاري كريستي به گوش ميرسد. خانم روني به جهت زود رسيدن، همراه كريستي و قاطرش ميشود اما قاطر با هيچ ضرب و زوري راه نميافتد. او ادامه مسير را به تنهايي پياده ميرود. در مسير، آقاي تايلر، سوار بر دوچرخهاش لقلقكنان به او ميرسد. خانم روني اين بار هم قصد ميكند آقاي تايلر را تا ايستگاه قطار همراهي كند اما چرخ عقب دوچرخه او مشكل پيدا ميكند و از حركت باز ميماند. مشكل چرخ، آقاي تايلر را هم تحت تاثير قرار ميدهد. «هيچي، خانم روني، فقط داشتم زير لب بد و بيراه ميگفتم، به زمين و زمان، زير لب، به اون بعدازظهر شنبه بارونياي كه نطفهام بسته شد.»
آرزوي مرگ شايد راحتترين كلماتي است كه انسان در مواجهه با دشواريهاي زندگي بر زبان ميآورد. از خانم روني بارها ميشنويم كه آرزوي مرگ دارد و خود را يك عجوزه هيستريك بيبچه ميداند. در بين مكالمات او با آقاي تايلر متوجه ميشويم خانم روني از فقدان فرزندش رنج ميبرد، فرزندي كه نميدانيم به چه دليلي و در چه سني از دنيا رفته يا شايد هيچوقت به دنيا نيامده است؛ يا وقتي آقاي برل رييس ايستگاه قطار، خانوم روني را ميبيند و خوشحالي خود را از سرپا شدن او از بستر بيماري ابراز ميكند، در پاسخ، خانم روني با طنازي منحصربهفرد خود آرزوي مرگ ميكند. «اي كاش هنوز هم توي تخت راحتم دراز كشيده بودم، آقاي برل، نمنمك و بيدرد فقط ته ميكشيدم، قوام رو با جوشونده و آب پاچه حفظ ميكردم، تا اينكه آخر سر مثل يه تخته زير پتو غيب ميشدم.» صداي موتور ماشين آقاي اسلوكم (كارمند پيست اسب دواني) ميآيد. خانم روني با مشقت فراوان سوار بر اتومبيل آقاي اسلوكم ميشود اما اين بار هم از بدبياري خانم روني، اتومبيل استارت اول را نميخورد. اتومبيل با استارتهاي بعدي روشن ميشود اما در آستانه حركت، يك مرغ از همهجا بيخبر زير چرخهاي اتومبيل گير ميافتد و له ميشود. اين اتفاقات پيش پا افتاده يا به بياني بدبياريهاي روزمره و عادي، خانم روني را اندوهگين و مضطرب ميكند. بيان و قريحه طنزگونه بكت در جايجاي اين نمايشنامه از تلخي مرگ ميكاهد. نمونهاي از اين طنز در سخنان خانم روني نسبت به له شدن مرغ پيداست. او ابتدا از اين اتفاق اندوهگين ميشود اما فورا ميانديشد كه در روزهاي آتي قرار بوده سر اين مرغ بريده شود و ناگزير مرگ به سراغش ميآمده. بعد از سپري كردن چالشهاي بسيار خانم روني به ايستگاه قطار ميرسد. آنجا با دوشيزه فيت برخورد ميكند. دوشيزه فيت خانم روني را براي بالا رفتن از سكويي كه به ايستگاه قطار ديد دارد همراهي ميكند. خانم فيت شخصي مذهبي است و طي اين مسير گاهي دعا ميخواند يا چيزهايي زير لب زمزمه ميكند. «خانم روني، دلم اصلا اينجا نيست. اگر من رو به حال خودم رها ميذاشتن و هيچكس هم نبود ازم مراقبت كنه، درجا پرواز ميكردم و ميرفتم خونه آخرت.» علاوه بر مضمون مرگ، بكت معمولا در آثار خود به پيچيدگيهاي روابط انساني نگاه ويژهاي دارد. در جايي از كتاب «بكت و تئاتر معناباختگي» نوشته جيمز رابرتس، آمده است: «بكت زبان را به گونهاي به كار ميبرد تا انزواي انسان در دنيا و ناتواني از مراوده با ديگران را نشان دهد، زيرا زبان به زعم او مانع مراوده است.» اين موضوعي است كه نمايشنامهنويسان ابزورد در آثارشان بر آن تاكيد بسياري دارند (عدم توانايي برقراري ارتباط بين انسانها در زندگي مدرن). فرهاد ناظرزاده نمايشنامهنويس و پژوهشگر در كتاب «تئاتر پيشتاز، تجربهگرا و عبث نما» تئاتر ساموئل بكت را از چند ديدگاه مهم قابل بررسي دانسته كه يكي از آنها به اين شرح ميباشد؛ ﻣﻌﻨﺎﺑﺎﺧﺘگي ﺯﻧﺪگي و سختي ارتباط ميان انسانها و استيلاي زمان بر همهچيز و همه كس و دشوار بودن معناي هستي و زندگي هدفمند.
در ادامه نمايشنامه، خانوم روني نگران و ناراحت سرانجام به ايستگاه قطار ميرسد. اكنون تاخير قطار مسافربري مساله تازه و بيسابقهاي است كه براي همه سوال ايجاد كرده است. قطار بعد از پانزده دقيقه تاخير ميرسد و همسر خانم روني كه نابينا نيز هست، توسط جري پسر كوچك (پادوي ايستگاه) پياده ميشود. خانم روني دليل تاخير قطار را از همسرش دن ميپرسد اما او از دادن پاسخ طفره ميرود. شايد عجيبترين و رعبآورترين اشاره به مضمون مرگ را در خاطرهاي كه خانم روني از دكتر ذهن درماني خود تعريف ميكند دريابيم؛ داستان دختري كه دكتر بعد از سالها از درمان او دست ميكشد، چون متوجه ميشود هرگز به دنيا نيامده بوده است. در پايان نمايشنامه با آمدن جري كه وسيله جامانده آقاي روني در قطار را همراه خود دارد خواننده شوكه ميشود. خانم روني دليل تاخير قطار را اينبار از جري ميپرسد، جري ميگويد كه بچه خردسالي از داخل واگن به زير قطار افتاده و مرده است. اين مردن در زمره اتفاقهاي ساده و بدبياريهاي روزمره قرار نميگيرد و در عين حال بسيار ابهامآميز است؛ ما هيچگاه نميفهميم آن كودك چرا از داخل واگن قطار بيرون افتاده است. جري در پايان اثر، پيامآور مرگ است مانند فرستاده پسرِ در انتظار گودو كه حامل پيامي از جانب گودو است. مرگ گاهي به شكل لهشدن يك مرغ است كه مديحه خندهدار خانم روني تلخي آن را تلطيف ميبخشد و بعضي اوقات شمايلي باشكوهتر و البته دردناك دارد. همه افتادگان بكت پذيرش و باور مرگ را برايم آسانتر ميكند. مرگي كه دايما در حال مراجعه است و تكرار ميشود. نمايشنامه با صداي حيوانات روستايي و كشيده شدن قدمهاي خانم روني شروع ميشود و صداها تا پايان به صورت متوازن تكرار ميشوند، شيهه قاطر و صداي تازيانهاي كه كريستي به آن ميزند و سكوتهايي كه گاهي بر ديالوگها سنگيني ميكنند. به گفتهاي سكوت را ميتوان از جهتي به مفهوم فقر و ناتواني كلامي انسان دانست و از جهت ديگر سكوت، به خودي خود ميتواند قدرت انتقال مفاهيم بيشتري نسبت به بيان كلمات داشته باشد. توالي صداي دوچرخه آقاي تايلر، استارتهاي اتومبيل آقاي اسلوكم و چندي از صداهاي ديگر مخاطب را براي ضرباهنگترين و سنگينترين صدا آماده ميكند؛ سوت سنگين و ممتد قطار، سر و صداي زياد بخار و برهم خوردن اتصالات ترمز و همهمه مسافران موقع پياده شدن از همان قطاري كه يك كودك را زير گرفته است. اينها همان صداهاي پاياني نمايشنامه است كه دلهرهآور بودن زندگي را بيش از پيش به رخ ما ميكشد. زندگياي كه ناگزير به ادامه دادن آن هستيم. صداي كشيده شدن قدمهاي خانم روني و همسرش دن و توفان باد و باران به گوش ميرسد. زندگي حتي در لحظاتي كه مصيبتي بر سرمان آوار ميشود ادامه دارد و باز هم صداي كشيده شدن قدمها.
توالي صداي دوچرخه آقاي تايلر، استارتهاي اتومبيل آقاي اسلوكم و چندي از صداهاي ديگر مخاطب را براي ضرباهنگترين و سنگينترين صدا آماده ميكند؛ سوت سنگين و ممتد قطار، سر و صداي زياد بخار و برهم خوردن اتصالات ترمز و همهمه مسافران موقع پياده شدن از همان قطاري كه يك كودك را زير گرفته است. اينها همان صداهاي پاياني نمايشنامه است كه دلهرهآور بودن زندگي را بيش از پيش به رخ ما ميكشد. زندگياي كه ناگزير به ادامه دادن آن هستيم. صداي كشيده شدن قدمهاي خانم روني و همسرش دن و توفان باد و باران به گوش ميرسد. زندگي حتي در لحظاتي كه مصيبتي بر سرمان آوار ميشود ادامه دارد و باز هم صداي كشيده شدن قدمها.