رويارويي حقيقت و مصلحت
مرتضي ميرحسيني
سال 2016 در چنين روزي فيلم اسپاتلايت كه آن را به فارسي، افشاگر ترجمه كردهاند اسكار بهترين فيلم سال را برد. اين فيلم اساسا فيلمي است درباره روزنامهنگاري تحقيقي، اما از آنجا كه به ماجرايي واقعي تكيه دارد و اتفاقي را كه واقعا زماني رخ داده روايت ميكند فيلمي تاريخي هم محسوب ميشود. روايتي است از ماجراي رسوايي جنسي و اخلاقي چند كشيش در شهر بوستون امريكا، در سالهاي مختلف كه مقامات كليسا براي حفظ آبروي تشكيلات خودشان مانع از افشاي آنها شدهاند. البته ماجراي اين كشيشها در دل ماجرايي بزرگتر جاي ميگيرد و ما با داستان آن چند روزنامهنگاري سروكار داريم كه ابعاد گسترده و پنهان اين فضاحت را كشف و افشا كردند و نشان دادند كه فساد فقط به خطاي چند كشيش منحرف يا حتي پنهانكاري عمدي اسقف اعظم شهر محدود نميشود و رويهاي نظاممند و مرسوم در تشكيلات كليسا است. برخي مثل هلن اوهارا (امپاير آنلاين) ميگويند كه وجه تاريخي فيلم افشاگر بر وجوه دراماتيك آن ميچربد، چون هم داستان فيلم واقعا اتفاق افتاده و هم تقريبا همه شخصيتهاي اصلي و فرعي آن آدمهايي واقعياند. اما به نظرم چنين نيست و اتفاقا در كشمكش ميان حقيقت و مصلحت و صفآرايي كساني كه در مسير داستان يكي از اين دو جبهه را انتخاب ميكنند با درامي جذاب و قوي مواجه هستيم. شخصيتها، حتي آنهايي كه نقشي فرعي دارند با دغدغهها و نگرانيهاي شخصي و غيرشخصيشان بيشتر و بيشتر ما را با مساله محوري درگير ميكنند. اينكه حقيقت چيست؟ مصلحت كدام است؟ و از اين دو پرسش مهمتر اينكه وظيفه حرفهاي ژورناليست در اين بين چه اقتضا ميكند؟ فيلم با جشن خداحافظي سردبير قبلي بوستون گلوب آغاز ميشود و بعد با ورود سردبير جديد، يعني مارتين بارون و گفتوگوي دبيران روزنامه با او ادامه مييابد. بارون از همان ابتدا روش و سبك خاص خودش را به كار ميگيرد، روال كار در تحريريه را تغيير ميدهد و وظايف تازهاي براي گروه افشاگر (اسپاتلايت) روزنامه تعريف ميكند. كار خبرنگاران اين بخش با جستوجو درباره تعرض چند كشيش به كودكاني كه شكايت والدينشان در دادگاه يا دفتر وكيلي ثبت شده است شروع ميشود، اما در ادامه، آنها جزييات بيشتري به دست ميآورند و با حقيقت بزرگتر و تلختري مواجه ميشوند. اينكه اين حادثه بسيار فراتر از خطاي چند كشيش و لغزش شهواني و حتي انحراف اخلاقي عدهاي از اعضاي تشكيلات كليسا است و اينكه حتي برخي از محترمترين مردان شهر هم خواسته يا ناخواسته، مستقيم يا غيرمستقيم، هر كدام به نوعي در ماجرا درگيرند. قدم به قدم دو جبهه حقيقت و مصلحت شكل ميگيرد و ژورناليستهاي داستان مجبور به انتخاب ميان يكي از دو طرف ميشوند. انتخابي كه براي برخيها آسان و بديهي و براي برخي ديگر دشوار و پيچيده است. اما مارتين بارون كه حالا سردبير روزنامه واشنگتنپست است (و نقش او را در فيلم ليو شرايبر بازي ميكند) چندي بعد از اكران فيلم در پاسخ به دانشجويي كه درباره اندازه دخالت دادن احساسات شخصي در بررسي مسالهاي تا اين حد تكاندهنده پرسيده بود ابتدا به شوخي گفت: «من معمولا احساساتي نميشوم» و بعد اضافه كرد: «هميشه بايد اصول حرفهاي را در اولويت قرار داد و سوالاتي را پرسيد كه بايد پرسيده شوند».