درسهاي يك جدايي
جابر تواضعي
به جرات ميتوان گفت جدايي هوشنگ گلمكاني و عباس ياري از مجله فيلم مهمترين و البته تلخترين اتفاق سينمايي سال 99 است. آن هم وقتي هنوز شش ماه از فوت ناگهاني مسعود مهرابي در مقام صاحب امتياز و مدير مسوول مجله و جايگزيني فرزند او در اين جايگاه نميگذرد. اين خبر تلخ كه عباس ياري آن را در آخرين پست اينستاگرامش اعلام كرده، همزمان شده با انتشار شماره 581 كه تيتر پرايهام «عسل تلخ» را روي جلد دارد. تلخي را ميتوان بروز اين اتفاق برخلاف ميل ياري و گلمكاني تاويل كرد و شيرينياش را هم لابد بايد از اين جهت تعبير كنيم كه در هر صورت گريزي از آن نبوده است. به هر حال اين اتفاق براي مجلهاي با قدمت و اعتبار «فيلم» اتفاق ناخوشايندي است. دوستي و رفاقت سه بنيانگذار مجله -مهرابي و گلمكاني و ياري- در تمام اين سالها مثالزدني بود و همين همدلي باعث شد مجله چهل سال دوام بياورد. از سال 72 مشتري هر ماه اين مجلهام و گمان نميكنم كسي شك داشته باشد كه مجله فيلم حرفهايترين مجله ايران است. هم از نظر شكل و قيافه، هم از نظر اعتبار و سابقه آدمهايي كه در آن قلم ميزدند و مهمتر از آن تداوم انتشار. در كشور ما چهل سال سابقه براي انتشار مجلهاي با ويژگيهاي «فيلم»، آن هم در بخش خصوصي، عدد كمي نيست. مجلهاي كه ذائقه بسياري از اهالي سينما - از نويسنده و منتقد تا فيلمساز و سينماگر- را پرورش داد و چه بسيار منتقدان و سينماگراني كه به اعتراف خود با آن عاشق شدند و از سينما و براي سينما نوشتند. كاري كه تاكنون از هيچ آكادمي و دانشگاهي برنيامده و قطعا نيز برنخواهد آمد. در تمام اين سالها «فيلم» به عنوان يك مجله كلاسيك حرفهاي كمترين اوج و فرود را تجربه كرد. تغييرات مجله، غير از گرافيك، خودش را در قالب تغيير كاغذ كاهي و چاپ سياهوسفيد به كاغذ سفيد و صفحات رنگي نشان داد. اما افزايش هزينهها مسوولان مجله را مجاب كرد به چاپ سياهوسفيد و البته اين بار با كاغذ سفيد برگردند. هر چند ما نسل قديمي مخاطبان، عاشق همان كاغذهاي كاهي سياهوسفيد بوديم. «فيلم» تلاش كرد همپاي تغييرات روز از امكانات فضاي مجازي و مولتيمديا نيز استفاده كند، با اين حال ريزش مخاطبان مجله كاملا مشهود بود. بخشي از اين ريزش به سرنوشت محتوم مطبوعات كاغذي و اقبال كم آنها در زمانه جديد برميگردد. فضاي مجازي با ارايه رايگان دانش و اطلاعات
-فارغ از بحث كيفيت- مخاطب را به نوعي اشباع ظاهري ميرساند و اين شايد مهمترين دليل اقبال نسبي پايين مخاطبان از مطبوعات و كتاب كاغذي و سنتي باشد. شتري كه اندكاندك پشت خانه غولهاي مطبوعات جهان نيز لنگر مياندازد. با اختلافات داخلي اين اتفاق كاري ندارم. اما مجله فيلم در اين سالها واقعا در هيبت و قد و قامت يك «بنياد فرهنگي» ظاهر شده و جدايي پايهگذارانش از آنكه معنايي جز تعطيلي يا بهتر بگويم نابودياش را به ذهن نميآورد، اتفاق شايستهاي در قامت اين بنياد نيست. در اين سالها اتفاقاتي از اين دست كم نداشتهايم. بارزترينش تصميم مديران موسسه همشهري براي تغيير تحريريه نشريات اين موسسه بود كه مخاطبان با آنها ارتباط عاطفي و دلي برقرار كرده بودند و تيمهاي جديد نيز نتوانستند شأن و حرمت سابق را براي اين مجموعه بازيابي كنند. نتيجه اينكه مجلاتي كه روزگاري با رقيبانشان قابل قياس نبودند، آنقدر از نظر جثه و مخاطب لاغر شدهاند كه احتمالا خبر تعطيليشان هم اساسا اتفاق مهمي به حساب نخواهد آمد.
در زمانه تعطيلي نشريات كاغذي، خبر از هم پاشيدن اجباري هسته اصلي مجله فيلم را شايد بتوان يك خداحافظي باشكوه و بوسيدن تشك در اوج تلقي كرد. ضمن اينكه از قديم گفتهاند «شرف المكان بالمكين» يعني ارزش هر مكان به كسي است كه در آن قرار گرفته و نه بر عكس. اما اين هزينه جدي، ميتواند براي همه ما آغاز يك سوال و مساله جدي باشد: اينكه چگونه لزوم تدوين سازوكار مالكيت معنوي را جدي بگيريم و اينكه اساسا چرا و چطور تا به حال به اين موضوع توجه نكردهايم.