نگاهي به «برآمدن ژانر خلقيات در ايران»
خطاب مستقيم به مردم
حسين مجتهدي
بيگمان به دلايل مختلفي ميتوان اين اثر را كاري ممتاز در نظر گرفت. از جمله ساختاربخشي، روشمندي، بررسي از منظرهاي مختلف مكمل؛ تاريخي، اجتماعي، سياسي و فرهنگي، بررسي گسترده ادبيات پژوهش از متقدمان تا متاخران و در كنار اين موارد انتخاب موضوعي كه همچنان مساله اكنون جامعه ايراني است و پرداختن به آن با امروز ايران در پيوند است. در اين گفتار نخست از منظري روانپژوهانه به برخي مفاهيم كليدي كه در پيوند با اين مقوله است، پرداخته ميشود و سپس پرسشهايي پيرامون اين كتاب طرح ميشود، باشد كه اين گفت و شنيد بينامتني افقي را براي مخاطبان اين حوزه بگشايد.
الف: ايماژ شكست و تكرار وسواسي: در صفحه 96 كتاب ميخوانيم: «بحث خلقيات با ايماژ شكست اصلاحات گره خورد.» در صفحه 153 كتاب ميخوانيم: «ايماژ شكست بارها باعث شده است كه ژانر خلقيات به موضوع بدل شود». در صفحه 296 كتاب آمده است: «تكراري وسواسي كه همواره به نقطه آغاز خود بازميگردد.» هر چند در كتاب به اين دو اصطلاح كليدي به مثابه «term» پرداخته نشده است، ولي آنچه استنباط ميگردد، پيوندي عميق با تحليل روانكاوانه مييابد. از سوي ديگر اين دو با يكديگر همبستگي دارند، چراكه با ايماژ شكست تكراري وسواسگونه در طول و عرض تاريخي- اجتماعي را مينماياند. زيگموند فرويد در آثار خود به ويژه در دو مقاله «فرمولسازي پيرامون دو اصل رخداد رواني» (1911) و «برخي سنخهاي منشي در كار روانكاوانه» (1916)، «راههاي درمان روانكاوانه» (1919) و نيز در «درس گفتارهايي پيرامون ورود به روانكاوي» (1917-1916) مفهوم شكست يا Versagung را در بافتارهاي مختلف نظري ميسازد. اين اسم از فعل versagen ساخته ميشود كه در سه شكل دستوري ميتواند معنا يابد، هر دو جنبه activity و passivity را در خود دارد. در فارسي نيز شيشه ميشكند يا كسي شيشه را ميشكند. جنبه لازم و متعدي با افعال معلوم و مجهول پيوند مييابد كه برمبناي فاعل يا مفعول ساخته ميشود. پس فرد هم فاعل و هم مفعول شكست ميتواند باشد. از اين روي روانكاو فرانسوي رنه لافورژ (Rene Laforgue) از «روان نژندي شكست» سخن ميگويد، كساني كه خود را در معرض شكست ناآگاهانه قرار ميدهند و مستمر چنين تجربهاي دارند، گويا از پيروزي ميهراسند. تكرار شكست چه در تاريخچه يك سوژه (انتوژني) و چه در تاريخ يك ملت ميتواند با «جبر- سواس تكرار» به تعبير فرويد، مفهومي كه بهطور ويژه در «آن سوي اصل لذت» (1920) بدان پرداخته است، مرتبط گردد: Wiederholngszwang. مفهومي عميق كه واژه Zwang در آن حاصل هر دو معناي جبر و وسواس است و اشاره به جبري برآمده از ضمير ناآگاه دارد و در ارتباط با Trauma. تجربهاي و رخدادي رواني كه از هضمپذيري روان فراتر است و به هضمپذيري و نمادينگي تن نميدهد و از كلامي شدن تن ميزند، به تكراري ميانجامد كه آن سوي اصل لذت است، در پيوند با رانه مرگ و ويرانگري. از اين روي ايماژ شكست و جبر- وسواس تكرار در تعامل با يكديگر قرار ميگيرند و از آنان نميتوان سخن گفت، مگر آنكه تروماهاي تاريخي- اجتماعي هضم نشده تاريخي نگرديده گذشته زماني را كه اكنون روان جامعه است، واكاويد.
ب- استعاره آيينه: در صفحه 156 اين كتاب ميخوانيم: «ميتواند آيينهاي در مقابل مردم بگيرد.»... «خطاب مستقيم به مردم»... «تو خود مقصري»
در ابتداي كتاب جمالزاده نيز اين شعر آمده است: «آينهگر عيب تو بنمود راست/ خود شكن آيينه شكستن خطاست»
در اين تشبيه تقليلگرا، نكتهاي مهم به فراموشي سپرده ميشود، نكتهاي كه مدافعان آيينگي خلقياتنويسي ناديده ميگيرند و آن اينكه آيينه هرگز نميتواند نقشي را راست بنماياند. آيينه تصويري دو بعدي و معكوس ارايه ميدهد كه سوژه را ميتواند به اين ايلوزيون گرفتار سازد كه اين تصوير دو بعدي حقيقت اوست، ايلوزوني كه نارسيسوس در اسطورهها و شير نخجير مولوي بلخي بدان گرفتار آمدند و تصوير را حقيقت انگاشتند. رابطه با تصوير، رابطه دوسوگرايانهاي (ambivalence) شيفتگي و پرخاش است، رقابت و مهر. از اين روي به خلقياتنويسي احساساتي دوگانه و متضاد برانگيخته ميشود، نرگسانگي در قامت عشق و ويرانگري واكنش برانگيز ميگردد و چه بسا گرايشهاي «مازوخ گرايانه» مردمان از ديدن تصويري مخدوش از خود بسيار كامياب شود يا به گونهاي «سادهگرايانه» بدان حمله كنند و از ديگر سوي «مني آرماني-Ideal Ego» را بسازند، در غرب يا در گذشته و براي همسانسازي تصويري با آن بكوشند تا نرگسانگي جراحت ديده خود را مرهمي ناكارآمد بيابند. همه اينها ايماژ و تصوير است و خلقياتنويسي از تصويرپردازي ايلوزيوني فراتر نميرود، چراكه هيچ آيينهاي نميتواند بيش از دو بعد، نامعكوس و معطوف به درون حقيقت سوژه را بازنماياند، اما بدان شيفتگي هست همانگونه كه به «پيش بين» شيفتگي هست چراكه در آيينه قهوه، چاي، كف دست، چشمان و مانند آن آيندهاي را به ترسيم و تصوير ميكشد. «ره ميخانه بنما تا بپرسم/ مآل خويش را از پيشبيني» (حافظ)
پ- من، ديگري و جامعه: كودك در مسير برآمدن از نرگسانگي نخستين، با حضور و غياب مادر، سينه و شير او؛ صدا و سكوتش و مانند آن جداشدگي و ديگري را درمييابد و بعد جايگاه يابي قانون، ورود به نظم نمادين و نيز پذيرش ديگري، راه اجتماعي شدن را ميگشايد. از اين روي هيچ نگاه روان پژوهانهاي نميتواند روان فرد را بيرون از امر اجتماعي بكاود. در نگرشهاي مختلف اين حوزه به امر اجتماعي در پيوند با روان فرد پرداخته ميشود و آنچه در بخش پاياني كتاب آمده است كه نگره روان- محور را جامعه گريز تعبير ميكند، بايد مستندا تبيين گردد كه از كجا استنباط شده است. صرف اشاره به كاربستهاي سطحي رسانههاي قدرت و آوردن واژه «زدگي» نميتواند منظور را برساند.