تلاش ميكنم پس نميماني
وجيهه قنبري
براي هر سلام و شروعي «من» پيشقدم ميشوم و تو اگر دلت خواست همراه ميشوي و اگر هم نخواست سلام و شروع من را بدون «آري» يا «نه» در ميانهاي از بودن و نبودنت معلق ميگذاري. «من» تماسهايت را بيپاسخ نميگذارم، اما تو بسته به تغيير اولويتهاي روزانهات يا دلخواستههايت با جواب دادن گاه و بيگاه «من» را بين بودن يك «رابطه» يا «ارتباط» آويزان نگه ميداري و «من» با حمل كردن سالها بيارزشي كه شايد خود از آن بيخبرم، فراموش ميكنم رابطه عاطفي سالم چه تعريفي دارد و بين «رابطه» و «ارتباط» فاصله زمين تا آسمان است.
«من» تلاش ميكنم از من و تو به ما برسيم و «تو» با نيمخندي فقط نگاهم ميكني. «من» با هر پيام، كلام و نگاهم به تو مهر ميورزم و «تو» بيلبخند باز هم نگاهم ميكني. «من» بياعتماد به خودم و داشتههايم نه «تو» را دارم و نه ندارم. هر روز در برزخ داشتن و نداشتنت دست و پا ميزنم و دلم از نبودن اين بودنهاي نيمبندت ميلرزد. «من» فراموش كردهام وقتي كه به يك رابطه عاطفي ناسالم ادامه ميدهم دير يا زود تنهايي بزرگتر و بيارزشي عميقتري را به جان ميخرم. «من» از خاطرم رفته است مهر ورزيدن حد دارد و رفتارهاي خودم اين مجوز را به «تو» داده كه ناديدهام بگيري و برايم تلاشي نكني. «من» از ياد بردهام لايق داشتن رابطهاي سالم و صميمي هستم كه احساس باارزشي را در وجودم بيدار كند. همين فراموشكاري و از ياد بردنها است كه نميگذارد با اين واقعيت روبهرو شويم كه مبناي يك رابطه درست اين است كه هر دو طرف زندگي روزانه خود را در زندگي ديگري قرار دهند و به يك ميزان براي ايجاد و ماندگاري يك رابطه تلاش كنند. تلاش براي بودنها و ماندنها بايد يكسان باشد تا تعادل رابطه حفظ شود. مهر ورزيدن بيحد، بودنهاي هميشگي و چشم بستن بر نبودنهاي ديگري ارتباط را به رابطه تبديل نميكند و از يك ارتباط، يك رابطه نميسازند.