دنياي خاكستري
محمد خيرآبادي
اگر به دور و بر خودمان، حتي به خود خودمان، نگاه كنيم ميفهميم كه تندروي در حال تبديل شدن به فضيلت است. تندروي به هر دو معنا، هم به معناي تند رفتن و سريع رسيدن و هم به معناي افراط. در روزگار ما صحبت از حركت تدريجي و گام به گام از زبان هر كسي كه باشد، اگر با كنايه، تمسخر، تخطئه و ناسزا روبهرو نشود، به احتمال بسيار زياد با ديوار بياعتنايي و بيتوجهي برخورد خواهد كرد. همچنين انگار ميانهروي ديگر چنگي به دل نميزند. نسخههاي پرطرفدار اينهاست: «بايد از ريشه همه چيز را درست كرد.» «بايد از وسط بودن پرهيز داشت، يا اين طرف يا آن طرف.» از رويكردهاي سياسي كه بگذريم، به طور كل زندگي در تمام جنبهها به سمت تندروي متمايل شده است. اما اين همه اقبال به تندروي، از يك نكته غافل بوده و آن اينكه دنيا را بدون توجه به سليقه ما به رنگ خاكستري ساختهاند و آن را بدون نظرخواهي از ما متناسب با وضعيت بينابيني هماهنگ كردهاند. دنيا نه ميگذارد از يك موفقيت سرمست شويم و نه ميگذارد با يك شكست ويران شويم. ما را مدام بين كاميابي و ناكامي تاب ميدهد. چرخ زندگي وقتي كه همه چيز را در وضعيت ميانه قرار ميدهيم روانتر ميچرخد. وقتي كه نه از صبح تا شب در حال دويدن باشيم و نه به تنپروري خو كنيم. وقتي كه نه مالاندوزي در پيش بگيريم و نه رياضت اقتصادي. وقتي كه نه دشمنتراشي كنيم و نه مريدپروري. نه اسير شك شويم و نه اسير يقين. نه بيشفعال شويم و نه منفعل. نه تندروي كنيم و نه كندروي. اين طنز تلخي است كه همه با روي باز و با اميدواري زياد به استقبال تندروي ميرويم تا شايد مشكلاتمان را به صورت اساسي و ريشهاي حل كنيم، در حالي كه جهان بر مدار وضعيت بينابيني ميچرخد و اجازه نميدهد، نه حال و احوالمان و نه اوضاع و شرايطمان، از اساس خوب شود. به طور كل جهان با چيزهاي از اساس خوب يا چيزهاي از اساس بد مشكل دارد و فقط يك فرمول را به رسميت ميشناسد و آن اينكه هر چيزي ميتواند از اينكه هست، بهتر يا بدتر شود.