من و دوستِ شهرسازم
جواد ماهر
يكي از دوستانم براي شوراي شهر نامزد شده. پسر خوبي است. شهرسازي خوانده. دبيرستان همكلاس بوديم. شاعر بود. يك بار من با شعرِ او تا مشهد رفتم. شعر ميگفت ولي جايي نميخواند. شعرش را به من داد تا در مسابقه شركت كنم. رفتم مشهد و آنجا رفتار بدي با من كردند. داورها گفتند زمان اين جور شعرها گذشته. ديگر كسي با جام و مي و اينطور چيزها شعر نميگويد. وقتي برگشتم به رويش نياوردم كه در مشهد با من چه كردهاند. هر چند نقدِ داورها بعدها در نوشتن به كارم آمد. اين دوستم اهل فرهنگ است. خيلي ذوب شده در سيمان و آسفالت نيست. نگاهِ فرهنگي نرمي به شهر و شهرنشيني دارد. با هم تبادلات فكري و فرهنگي داريم. اگر برود شورا ميتوانم توقعِ كار از او داشته باشم و نقدش كنم و غُر بزنم. دنبالِ ائتلاف است. چند نفري دور خودش جمع كرده. يك فعال فرهنگي هم توي ائتلافش هست. اگر اين فعالِ فرهنگي نبود شايد من ميرفتم نامزد ميشدم و ميرفتم قاطي ائتلافشان. حالا تكليف از من ساقط است. من سرم به تربيت بچههاي خودم و بچههاي مردم باشد بهتر است. ضمن اينكه ليسانسِ زبان و ادبيات عرب را كجاي دلِ شهر ميشودگذاشت. شهر را بايد دريابيم. تُربتمان دارد بزرگ ميشود و بايد براي فرزندانمان جا باز شود. فقط جا نيست كه. يك شوراي شهر خوب و دلسوز ميخواهيم كه به رتق و فتق شهر كمر ببندد. و البته شهرونداني حساس و آگاه. اين رفيقِ من پسر دلسوزي است. دمِ انتخابات تبليغش را خواهم كرد. يا ميرود و خوب كار ميكند كه دمش گرم. اگر از عهده برنيايد هم ميگذارم به حساب يك انتخاب ناموفق ديگر. اميدوارم نااميدم نكند. صفِ انتخابهاي ناموفقم نبايد زياد شود.
به دوستم پيام ميدهم كه ثبتنام كردي؟ پاسخ ميدهد كه نه، منصرف شدم، كلا.
تربت حيدريه شهري در خراسان رضوي