نگاهي به كتاب «در جستجوي ديگري» اثر احسام سلطاني
منطق هر متني را حضور «ديگري» رقم ميزند
محمد مهاجري
«ديگري» همواره يك پاي ثابت در بسط انديشه آن منِ پنهاني است كه پيوسته در روايتهاي خرد و كلان هر نويسنده و هنرمندي يافت ميشود. به عبارتي، ديگري به عنوان يك مفهوم مجرد از اثر، كموبيش نقشي تعيينكننده ميان مولف و مخاطب ايفا ميكند. چنانچه حذف آن ميتواند ميزان تاثيرگذاري اثر بر پيرامون خود را با چالش روبهرو كند. ريشههاي اين ديگري را در ضمير ناخودآگاه هر اثري كه عاري از فردمحوري است ميتوان به وضوح مشاهده كرد و در اين ميان، كتاب «در جستجو ديگري» سهم شاياني در اين مشاهده دارد. كتابي پژوهشي در قالب مقالاتي جذاب كه به واكاوي زواياي پنهان مفهومي به نام ديگري ميپردازد.
«در جستجو ديگري» نوشته احسام سلطاني است كه به تازگي توسط نشر سيب سرخ روانه بازار كتاب شده است. كتاب فصلهاي گوناگون و در عين حال پراكندهاي را در بر ميگيرد كه هر يك در ارجاع به نقش ديگري سهمي حمايتي را برعهده دارند. اما اولويت اصلي بحث در يافتن ريشههاي تاريخي و فرهنگي اين ديگري، در شعر و انديشه بزرگان ماضي تا معاصر است. چيزي كه به درستي در متن قابل تاملي كه به عنوان يادداشت بر پيشاني كتاب جاي گرفته است، تبيين و تحليل شده است. نويسنده در مقدمه خود و در سه سطر جان كلام كتاب را بيان ميكند: «گذشته هيچگاه پشت سر ما نبوده است. به تعبيري، گذشته همواره در «حال» جاري بوده است. براي فهم دقيق از گذشته، الزاما نبايد به پشت سر نگاه كرد. گاه در تاريخ ما، حتا «گذشته» در پيشرو بوده و آينده را هم بلعيده است.» شايد به نوعي بتوان گفت، اين نگاه يك برداشت استعاري از همان كليشه معروفي است كه ميگويد؛ ايرانيان آينده خود را در گذشته خود جستوجو ميكنند. اما بيشك دامنه اين نگرش تفاوتي بنيادين با اين طرز تلقي دارد.
كتاب شامل چندين فصل درباره مفهوم ديگري است همراه با مقالاتي در خصوص شعر، بدن و خنده. فصل اول كتاب در دفاع از اهميت ديگري است. اينكه تنهايي به دليل وجود ديگري است كه ناممكن جلوه ميكند. به عبارتي، فقدان ديگري بيدرنگ به تنهايي ميانجامد. اما دغدغه اصلي نويسنده در اين فصل به طرح پرسشي بازميگردد مبني بر اينكه؛ چرا در فرهنگ و تاريخ ما به ديگري به مثابه صدايي متفاوت توجه نشده است. بلكه به آن حتي با چشم دشمن نگريسته شده تا جايي كه گويي نيرويي، همواره درصدد حذف و طرد اين ديگري از قاموس انديشه اين سرزمين بوده است. كتاب در گستره مفهوم ديگري و در راستاي آسيبشناسي از عدم توجه به اين مفهوم، ابتدا نقبي به عصر روشنگري ميزند. از نگاه و انديشه ولتر گرفته تا دكارت و كانت، فكت ارايه ميدهد. اما در اين ميان و در خصوص فهم ديگري، ميخاييل باختين را در كانون اصلي يافتههاي خود قرار ميدهد و آراي او را در تمامي فصلهاي كتاب همراهي ميكند. از يك منظر ميتوان گفت؛ كتاب، جستجو ديگري در آراي باختين است. تا جايي كه فصل دوم به طور كامل دراختيار باختين قرار ميگيرد و تفاوت ديدگاههاي او را با ديگر متفكران قرن بيستم به تحليل مينشيند. نويسنده از پسِ دادههايي كه در كتاب ارايه ميدهد بنياديترين تفاوت باختين را با ديگر متفكران، در مكالمهگرايي او ميداند. به عبارتي باختين مونولوگ را بر نميتابد و آن را انحطاطي در جهت خودمحوري فرد در مواجهه با ديگري ميداند و بالعكس، از ديالوگ به عنوان زيربنا در امر آگاهي ياد ميكند و آن را موجب پويايي اجتماع ميداند. كتاب در ادامه ادراك خود از مفهوم ديگري آرامآرام پاي ادبيات را به ميان ميآورد و در تحليل خود از نقش ديگري، رمان و شعر را دستاويز قرار ميدهد و باز هم از دريچه آراي باختين است كه ديگري را در اين دو نوع از بيان، زير ذرهبين ميبرد. غالب گزارهها قابل تامل هستند. به عقيده باختين، شعر در ذات خود ديگري را بر نميتابد. به عبارتي شعر يك ساحت تك صدايي دارد و اين امر عامل حذف ديگري از زبان و نگاه شاعر است، چراكه زبان در شعر همواره وحدتمحور است. يعني شاعر در هنگامه سرودن شعر، زبان خاص خودش را دارد و چنان در آن غرق ميشود كه جز صداي خود صداي ديگري را نميشنود. اين طرز تلقي باختين از مفهوم ديگري در شعر است اما در رمان او درست عكس اين ديدگاه را ارايه ميدهد. به عقيده او كاركرد ديگري در فضايي كه رمان ايجاد ميكند بازتاب صداهاي مختلف است كه در آن به وضوح ميتوان گفتوشنودي كه حاصل مفهوم ديگري است را دريافت. او براي نمونه به رمانهاي داستايفسكي اشاره ميكند و نقشي كه مكالمه در اين آثار برعهده دارند. كتاب در ادامه روند خود به آرا ي مخالف باختين نيز اشاراتي دارد، از جمله سوسور كه زبان را مقدم بر بيان ميداند.
در اينجا به اين موضوع بايد اشاره كرد؛ درست است كه رمان عامل تعامل است و شعر در بسياري مواقع در مونولوگها متوقف ميشود اما بر اين نكته نيز بايد تاكيد داشت كه زبان هر شاعر و نويسندهاي مجرد از بيان اوست؛ خاصه در هنگامهاي كه شور نوشتنِ بيواسطه او را
فرا ميگيرد. با اين همه اما سهم ديگري همواره در پسِ زبان شاعر محفوظ بوده است و اي بسا در ادامه آفرينش اثر، اين سهم «ديگري» ممكن است بسيار پررنگتر نيز جلوه كند تا جايي كه گاه ميتواند حتا نقش خود را بر ماهيت اثر تحميل كند. در اينجا براي نمونه ميشود به بوف كور هدايت اشاره كرد. «طي تجربيات زندگي به اين مطلب برخوردم كه چه ورطه هولناكي ميان من و ديگران وجود دارد و فهميدم كه تا ممكن است بايد خاموش شد، تا ممكن است بايد افكار خودم را براي خودم نگه دارم و اگر حالا تصميم گرفتم كه بنويسم فقط براي اين است كه خودم را به سايهام معرفي كنم.» در ميان اين سطرها اشاره هدايت به سهم ديگري، از عدم مشاركت آگاهانه ديگري در تعيين سرنوشت خويش ناشي ميشود. اينكه اين ديگري حاضر به سهمخواهي به حق خويش از تحولات اجتماعي، سياسي و فرهنگي خود نيست. اينجاست كه نويسنده در انزوا زيستن را نه به نشانه حذف ديگري بلكه به دليل اهميت دادن به نقشي كه ديالوگ در نگاه و زبان او دارد ترجيح ميدهد به با ديگري زيستن. او از ناشنوايي ديگري به گفتوگو با سايه خويش پناه ميآورد.
كتاب در فصل سوم و در جستجو ديگري، مستقيم وارد شعر معاصر فارسي ميشود و به رمزگشايي اين ديگري در شعر و انديشه نيما، براهني، رويايي، اخوان و فروغ ميپردازد. در نهايت نيز به شعر «چهارجوابيها» از مهرداد فلاح ميرسد. كتاب، براي نيما به خاطر ارزش و اعتباري كه براي ديگري در شعرهايش قايل است احترام ويژهاي دارد. از همين رهگذر، مدام «حرفهاي همسايه» او را پيش ميكشد و ميگويد؛ « قبول نكردن توانايي نيست. توانايي در اين است كه خود را به جاي ديگران بگذاريم و از دريچه چشم آنها نگاه كنيم.» به عبارتي، او در بسط صحبتهاي خود، از منظر به ناظر نقل مكان ميكند تا «من» مفهومي مجرد از خود پيدا كند و در هيئت ديگري ظاهر شود. كتاب دريافتهاي تئوريك خود را در آرا و انديشه شاعران ديگر نيز به همين شكل ادامه ميدهد تا درنهايت به بخش دوم كه شامل مقالاتي درباره مفهوم چندصدايي در شعر، بدن و خنده است، ميرسد. در اين بخش نيز ردپاي آراي باختين پر رنگ است. اما نكته قابل توجه در بسط اين بحث، طرح پرسشي است مبني بر اينكه؛ اگر روشنفكران ايراني در دوره مشروطه با زبانهاي ديگر آشنايي نداشتند و از دريچه چشمان ديگري (متفكران غربي) به خود و گذشته خود نگاه نميكردند، ميتوانستند از مفاهيم و ارزشهاي نو سخن بگويند؟ اين پرسش در فهم نقش ديگري، دست مخاطب را براي قضاوت اجتماع خود در پرونده تاريخ معاصر باز ميگذارد.
كتاب در بخش تاملاتي بر بدن نيز مباحث معناداري را مطرح ميكند كه اين بار مخاطب را نه به جستجو ديگري كه به جستجو خود در بدن خويش ترغيب ميكند. پايان كتاب نيز به مرور آراي محمد مختاري اختصاص دارد با طرح اين پرسش كه؛ آيا شاعر انسان نيست؟ و در حواشي اين پرسش، فهم مخاطب جدي هنر را در مواجهه با ديگري به چالش ميگيرد.
درست است كه رمان عامل تعامل است و شعر در بسياري مواقع در مونولوگها متوقف ميشود اما بر اين نكته نيز بايد تاكيد داشت كه زبان هر شاعر و نويسندهاي مجرد از بيان اوست. خاصه در هنگامهاي كه شور نوشتنِ بيواسطه او را
فرا ميگيرد. با اين همه اما سهم ديگري همواره در پسِ زبان شاعر محفوظ بوده است و اي بسا در ادامه آفرينش اثر، اين سهم «ديگري» ممكن است بسيار پررنگتر نيز جلوه كند تا جايي كه گاه ميتواند حتا نقش خود را بر ماهيت اثر تحميل كند.