• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4912 -
  • ۱۴۰۰ دوشنبه ۶ ارديبهشت

كه زور مردم آزاري ندارم

مهرداد احمدي شيخاني

خبر كوتاه بود. سيامك افشار، يكي از قديمي‌هاي روزنامه‌نگاري كشور درگذشت. سيامك از آنهايي نبود كه به فكر نام و ناني باشد، شايد براي همين هم هست كه حتي در بين اهالي مطبوعات نيز جز آنهايي كه مستقيما و رو در رو او را مي‌شناختند كمتر كسي نامش را به خاطر دارد. ويژگي‌اش اما رفاقت بود و ادب بسيار در گفتار و نوشتار و سختكوشي در كار. در سابقه‌اش، مسووليت بخش ادب و هنر مجله كيهان فرهنگي و كيان را داشت همچنين سردبيري روزنامه ايرانيان در دوره اصلاحات. به گمانم گفتن از او كه اخلاقش در ادب و احترام به ديگران و رفاقت و جديت در حرفه كه در زمانه ما ديگر ارزش محسوب نمي‌شود شايد بيهوده باشد، براي همين مرگ اين نشانه 40 ساله رفاقت را بهانه مي‌كنم براي مطلبي ديگر و گريزي مي‌زنم به تاريخ بيهقي و «ذكر بر‌ دار كردن حسنك وزير» كه بسيار دلبسته آنم، آنجا كه «ابوالفضل بيهقي» در آغاز اين داستان مي‌نويسد «فصلي خواهم نبشت در ابتداي اين حالِ بر ‌دار كردن اين مرد و پس به شرح قصه شد. امروز كه من اين قصه آغاز مي‌كنم در ذي‌الحجه سنه خمسين و اربعمائه، در فرّح روزگار سلطان معظّم، ابوشجاع فرخزاد بن ناصردين‌الله، اطال‌اللهُ بقائه، از اين قوم كه من سخن خواهم راند يك دو تن زنده‌اند، در گوشه‌‌اي افتاده و خواجه بوسهل زوزني چند سال است تا گذشته شده است و به پاسخِ آنكه از وي رفت گرفتار. و ما را با آن كار نيست، هر چند مرا از وي بد آمد، به هيچ ‌حال. چه، عمر من به شصت و پنج آمده و بر اثر وي مي‌‌ببايد رفت و در تاريخي كه مي‌كنم سخني نرانم كه آن به تعصبي و تربُّدي كشد و خوانندگان اين تصنيف گويند شرم باد اين پير را؛ بلكه آن گويم كه تا خوانندگان با من اندر اين موافقت كنند و طعني نزنند».
تاريخ بيهقي، داستان يكي از قدرتمندترين و ثروتمندترين، حكومت‌هايي است كه اين سرزمين به خود ديده. در ثروت اين سلسله همين بس كه دوست تاريخداني نقل مي‌كرد، وقتي سلطان محمود به پايان عمر رسيده بود و سايه مرگ بر او افتاده بود، امر كرد كه تمام دارايي خزانه را بار قطار شتر كنند و در مصلاي شهر از جلوي او بگذرانند تا دارايي و ثروت خود را ببيند و گذر دادن اين قطار شتر از پيش چشم او بيش از يك هفته طول كشيد و سلطان محمود مي‌گريست كه چگونه اين همه ثروت را بگذارم و بروم كه رفت و با همه تدابيري كه براي پس از خود تدارك ديده بود كه فرزند دلبندش «محمد» بر تخت بنشيند و قدرت به دست بگيرد، چنين نشد و فرزند ديگرش مسعود، محمد را به زير كشيد و بر تخت نشست. و همين مسعود كه بيهقي از شجاعتش بسيار در كتاب خود، از آنچه خود به چشم ديده، از شكار يك تنه شير در بيشه غزنين تا دلاوري در جنگ آورده، همين مسعود شير شكار، آخر در حال فرار از دست دشمنانش، در راه گريز به هندوستان به دست نوكرانش كشته شد. تاريخ بيهقي كه نمونه‌اي بي‌بديل در ادبيات منثور ماست و هر كه آن را بخواند، بي‌هيچ ترديدي در صدق آنچه بيهقي نوشته شك نمي‌كند و عجيب مشابه داستان بسياري از صاحبان قدرت در اين سرزمين است كه خلاف آنكه آرزو داشتند، پس از رفتنشان، آنچه به يادگار گذاشتند، نام نيك نبود. شاهنامه را هم كه بخواني، وقتي به داستان مزدكيان مي‌رسي و اينكه انوشيروان 180 هزار مزدكي را فقط به خاطر اينكه مزدك از قباد خواسته بود تا به دليل قحطي و خشكسالي، انبارهاي قله ثروتمندان را بر روي مردم گرسنه باز كند، در يك شب كشت و به پاس اين كشتار از سوي موبدان لقب عادل گرفت و اينكه شايد بسياري از ما نمي‌دانيم كه عدالت انوشيرواني، حاصل كشتار مردم گرسنه از قحطي بوده است.
حالا ديگر رفيق 40 ساله‌ام رفته و اين يعني به قول بيهقي دير نيست كه «بر اثر وي مي‌‌ببايد رفت» اما همانطور كه سعدي گفته «كجا خود شكر اين نعمت گزارم/ كه زور مردم آزاري ندارم»، چه باك از رفتن كه حقيقتا اين كم نعمتي نيست كه زور مردم‌آزاري از ما دريغ شده.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون