فضيلتهاي اجتماعي در گفت وگوي بابك عباسي با ياسر پوراسماعيل
وكيل مدافع ديگران شويم
محسن آزموده
زندگي خوشايند و ثمربخش در ارتباط با ديگران و در عرصه اجتماعي، نيازمند فراگيري برخي مهارتها و كسب شماري فضيلتهاست كه متاسفانه در نظام آموزشي رسمي ما كمتر آموخته ميشود. جايي به ما ياد نميدهند كه همدلي با ديگران چيست و چرا ضرورت دارد و چگونه ميتوانيم با بقيه همدل باشيم؟ به ما نميگويند كه سرخ شدن از خجالت خوب است و خودخواهي در مواردي لازم. ما ضرورت دلنشيني، قدرشناسي، بخشايش و فرزانگي را نميدانيم و ياد نميگيريم كه چگونه ديپلماتيك رفتار كنيم، معلم خوبي باشيم، بزرگسال شويم، بلندنظر شويم، با ديگران گرم و صميمي باشيم و بتوانيم آنها را ببخشيم. كسي به ما نگفته از كجا بفهميم آدم كسلكنندهاي ميشويم و چه كنيم تا آدمها احساس خوبي درباره خودشان داشته باشند؟ چگونه مهمان خوبي باشيم؟ چگونه هديهاي خوب انتخاب كنيم؟ با آدمهاي ظاهرپسند چطور مواجه شويم و وقتي غريبهاي اعصابمان را به هم ميريزد، چه كار كنيم؟ در نهايت ياد نميگيريم كه سرنوشت ما تنهايي است و اتفاقا اين امر هميشه هم ناخوشايند نيست. البته همه ما فكر ميكنيم اين مهارتها را بلديم يا به صورت تجربي و با آزمون و خطا چيزهايي درباره آنها فراگرفتهايم.گاهي هم بزرگترها و باتجربهترها با پند و اندرز، اهميت اين فضيلتها را به ما گوشزد كردهاند. اما كار فيلسوف، نشان دادن استدلال ضرورت هريك از اين فضايل است،كاري كه آلن دو باتن، فيلسوف معاصر بريتانيايي دركتاب فضيلتهاي اجتماعي انجام داده است. او در اين كتاب به همان سبك و سياق آشنايش كوشيده با زباني روان اما با دليل و شاهد مهارتهاي ضروري براي زندگي خوب و خوش و ارزشمند را نشان و نحوه كسب آنها را آموزش بدهد. اين كتاب را ياسر پوراسماعيل، مدرس و پژوهشگر فلسفه ترجمه و نشر كرگدن آن را در قالب مجموعه خوب زيستن منتشر كرده.آنچه ميخوانيد گفتوگوي بابك عباسي، پژوهشگر فلسفه و مدير اين مجموعه با مترجم اين كتاب است كه در قالب يكي ديگر از چهارشنبههاي گپوگفت نشر كرگدن در محيط اينستاگرام به صورت لايو منتشر شده است. طرفين گفت وگو در بخشي از آن همچنين به انتقادهاي اهالي فلسفه به آلن دو باتن ميپردازند.
بابك عباسي: اگر ممكن است نخست بفرماييد منظور از فضيلتهاي اجتماعي چيست؟
ياسر پوراسماعيل: روشن است كه تعبير «فضيلت اجتماعي» (social virtue) از دو بخش تشكيل شده است.كلمه فضيلت، ويرچو از تعبير لاتين ويرتوس آمده كه يك حالت وصفي است و خودش از كلمه «وير» به معناي «مرد» آمده در نتيجه «ويرتوس» به معناي «مردانگي» و «مروت» است. اينكه كلمه فضيلت ريشه مردانه دارد، در نگاه امروزين ما جنسيتزده تلقي ميشود،اما فراسوي آن، ويرچو، نوعي بزرگسال بودن در رفتارها و بزرگي معنا ميدهد. ويرچو نه يك بلوغ جسماني به معناي رشد است. بنابراين فضيلت اجتماعي به معناي بزرگسال بودن و رشد داشتن در روابط اجتماعي با ساير انسانهاست يعني در رفتارهاي انسان با ديگران نوعي بلوغ و پروردگي و تربيتشدگي ديده شود.كتاب حاضر نيز در اين مورد است يعني در رفتار با ديگران تربيت شده و بزرگسالانه رفتار كنيم.كتاب اساسا ميگويد ما معمولا در روابط اجتماعيمان با ديگر انسانها اسيركليشههاي رسمي هستيم يعني يك سري آداب و رسوم و الگوها و منشهايي را به ما آموختهاند كه طبق آنها رفتارهاي اجتماعيمان را پيش ميبريم در حالي كه اين الگوهاي كليشهاي در خيلي از مواقع ممكن است براي ما مشكل ايجاد كند يا ما را به نتيجه نرساند. با اين همه ما اين الگوها را مدام تكرار ميكنيم.كتاب در پي شكست اين الگوها در عرصههاي مختلف روابط اجتماعي است. حرف اصلي كتاب اين است كه اتفاقا بهتر است در بسياري از مواقع از الگوهاي رسمي و رايج فاصله بگيريم و خودمان را بروز دهيم و با ابراز وجود، احساسات و عواطف خود را نشان دهيم. از اين طريق است كه ميتوانيم بسياري از مشكلات در روابط اجتماعي را تخفيف دهيم يا به كلي از بين ببريم.
بابك عباسي: به نظر من كتاب ذيل پرورش هوش هيجاني يا عاطفي(Emotional Intelligence) ميگنجد. بحث هوش هيجاني در سال 1990 توسط روانشناسي به نام پيتر سالووي مطرح شد، بعدا روانشناس مهم ديگري به نام دنيل گلمن اين مفهوم را توسعه و در حوزههاي ديگر مثل بيزينس، توسعه فردي و ... بسط داد؛ به گونهاي كه مفهوم هوش هيجاني به نام گلمن ضرب خورد. هوش هيجاني (EQ) به زبان ساده در مقابل هوش عمومي (IQ) قرار ميگيرد و معاني گوناگوني دارد از جمله: شناخت و مديريت هيجانهاي خود، مديريت روابط خود با ديگران و شناخت اهداف در زندگي. به زبان آشناتر، هوش عمومي به ما براي زيستن و زنده بودن(survive) كمك ميكند، هوشي كه در حيوانات هم ديده ميشود و درخدمت زنده ماندن و بقاست. بنابراين هوش عمومي به ما براي حل مسائل و موانع پيش رو براي زنده بودن كمك ميكند. درحالي كه هوش هيجاني براي خوب زيستن است، يعني كمك ميكند كيفيت زندگي فرد ارتقا پيدا كند. براي اين كار شخص بايد هيجانهاي خودش را بشناسد، بتواند خودش را مديريت كند، اهداف، ارزشها و نسبتش با ديگران و جهان را بشناسد و مديريت كند. در نتيجه كتاب حاضر در جهت توسعه و پرورش هوش هيجاني ميگنجد.
پوراسماعيل: بله، مضمون اصلي مدرسه زندگي (school of life) پرورش عواطف (emotional education) است، آلن دو باتن نيز بر اين مساله تاكيد دارد و آثار متفاوت مدرسه زندگي هر يك بر يكي از جنبههاي اين پرورش عواطف تاكيد دارد.
عباسي: با مطالعه كتاب به نظر ميرسد كه گاهي كسب و حفظ فضيلت اجتماعي بسيار دشوار است. مثلا نزاكت داشتن را چگونه ميتوان از رفتار سياسي و ديپلماتيك تمييز داد؟ يا چطور ميتوان كسلكننده نبود؟ آيا اين يك مهارت است يا عدهاي اين را دارند؟
پور اسماعيل: در سراسركتاب اين مرز باريك ديده ميشود مثلا بين تودار بودن و بروز احساسات؟ بنابراين حفظ تعادل بسيار اهميت دارد.
عباسي: كتاب از 36 مقاله كوچك درباره فضايل اجتماعي متفاوت تشكيل شده است. به نظر ميرسد روح كلي كتاب، نوعي ديگرپذيري است. نويسندگان كوشيدهاند جا بيندازند كه اين ديگرپذيري از طريق خودپذيري امكانپذير ميشود. يعني زماني كه ما خودمان را پذيرفته باشيم و از طريق يك جابهجايي خيالي بين خود و ديگري، ببينيم كه او در رفتارش چه انگيزههايي دارد؟ اينطور شايد بهتر بتوانيم او را بپذيريم.
پوراسماعيل: اين يكي از ترجيعبندهاي كتاب است، يعني تقريبا راهحل بيشتر مشكلات روابط اجتماعي را شكل ميدهد، اينكه راه ارتباط درست برقرار كردن با ديگران شناخت از خود است. پيش از بحث راجع به كتاب، مايلم به انتقادهايي بپردازم كه در ايران و همچنين در فضاي آكادميك فلسفه در غرب به آلن دو باتن صورت گرفته است. آثار آلن دو باتن به دليل مخاطبان زياد، بحثبرانگيز بوده است. برخي از فيلسوفان حرفهاي از كار دو باتن استقبال ميكنند و آن را يك سبك در نظر ميگيرند و معتقدند كه او جاي كسي را تنگ نكرده است. اما عدهاي معتقدند اين سبك فلسفهورزي و كار او به خصوص با اين مخاطبان زياد مشكلاتي ايجاد ميكند. برخي حتي براي كار او تعابير ناخوشايندي را چون «شبهفلسفه» (pseudo philosophy) و «فلسفه آببنديشده» و «فلسفه بيدقت» به كار بردهاند. عمده اشكالات حول اين نكته است كه آلن دو باتن مسائل دشوار و پيچيده فلسفي متفكراني چون شوپنهاور و ارسطو و دكارت را بيش از حد سادهسازي ميكند و اين فيلسوفان را به يك يا چند نقل قول يا كلمه قصار تقليل ميدهد و كار فلسفي را به نكاتي ساده فرو ميكاهد. خطر اين كار دامن زدن نوعي عافيتطلبي يا راحتطلبي فكري در آدمهاست و مانع از عميق شدن ايشان ميشود. عمده اين منتقدان از حوزه فلسفه تحليلي بر آمدهاند و به نظر من يك سويه به قضيه مينگرند. ما الگوهاي مختلف فلسفهورزي داريم. مثلا آثار رواقيوني چون سنكا و آئورليوس، همچنان جزو پرفروشها هستند. آيا ميتوان گفت آثار آنها باعث تنبلي فكري مخاطبان ميشود؟ خير، اين يك سنت فلسفهورزي است و خود دوباتن نيز به آن اشاره كرده است. سنتي را كه در آن نكات خلافآمد فكري و تاملات نابهنگام فلسفي گوشزد شود و مخاطبان با آن متنبه و به گونهاي حكمت (wisdom) نايل شوند.
عباسي: به عقيده من هم، فلسفه عملي، يك شكل از فلسفه است كه حرمت و شان و منزلت خودش را دارد. از فلسفه تلقيهاي متفاوتي هست. ضمن آنكه دوباتن اينجا آموزش فلسفي نداده و مدعي آن هم نيست. او به دنبال سنتي است كه هدفش خوب زيستن و بالا بردن فرهنگ و هوش هيجاني مخاطبان است. به همين علت، نه فقط از فلسفه، بلكه از حوزههاي گوناگوني چون اقتصاد، هنر، دين، زيباييشناسي، حكمت شرقي و ... استفاده ميكند. او از امر يكپارچهاي به نام فرهنگ سخن ميگويد كه خودش محل بحث است. سقراط به دنبال تعريف مفاهيم و ايجاد تمايز ميان مفاهيم مختلف بود. در كتاب حاضر نيز اين كوشش براي ايضاح مفهومي درباره مفاهيمي در حوزههايي صورت گرفته كه پيشتر كمتر به آن توجه شده است. مثلا من سراغ ندارم در تاريخ فلسفه كسي راجع به مولفههاي مفهوم «دلنشين بودن» و «كسلكننده بودن» سخن بگويد. البته اين كتاب، نه فلسفه است و نه روانشناسي و به نظر من در حوزه «حكمت عملي» واقع ميشود، يعني فلسفهورزي راجع به آنچه در زندگي روزمره ميگذرد.
مدخل آغازين راجع به «همدلي» است. همدلي خيلي ساده يعني من بتوانم خودم را جاي ديگري بگذارم و از چشم او به دنيا بنگرم. آيا شما هم با اين تعريف موافق هستيد؟
پوراسماعيل: مجموعه «مدرسه زندگي» ادعاي فلسفه بودن ندارد، اما با دقت درمييابيم كه كار، يك كار فلسفي است. مثلا در بحث از همدلي، يك ايضاح مفهومي خارق العادهاي صورت ميگيرد كه يك كار فلسفي است. مثلا در آثار روانشناسي رايج، توصيههايي عمل به فرد صورت ميگيرد، براي تقويت همدلي. اما دوباتن روانشناسي كاربردي نميكند و كارش همان «حكمت عملي» است، يعني ميكوشد بينشي در مخاطب ايجاد كند تا از طريق آن، فرد خودش كليد عمل درست را بيابد. مثلا در مورد همدلي، تاكيد ميكند كه براي همدلتر شدن، لازم نيست خودمان را ناديده بگيريم. همدلي يك نوع فداكاري شناختي نيست. او كليد اصلي همدلي را پيدا كردن بخشهاي پنهاني وجود فرد ميداند، از طريق كندوكاو در گذشته خودش. به عبارت ديگر همدلي كردن ايفاي نقش وكيل مدافع است، يعني فرد در همدلي ميكوشد توضيحي براي رفتار ديگران بيابد و خطاهي ايشان را تخفيف دهد.
عباسي: دوباتن ميگويد ما معمولا در مورد خودمان وكيل مدافعهاي خوبي هستيم، براي همدلي با ديگران بايد وكيل مدافع آنها شويم. يعني شرايط مخففه را بيابيم.
پوراسماعيل: همدلي به معناي يافتن رفتار مشابه رفتار ديگران در خويشتن، اين فايده را دارد كه حتي اگر در نهايت ديگري را مقصر بدانيم، حداقل تصويري كاريكاتوري از او نداريم و يك تصوير همهجانبه از او داريم. يكي از مشكلات رايج ما اين است كه از ديگران تصويري كاريكاتوري ميسازيم و به آنها انگ ميزنيم. در حالي كه كار درست يافتن شرايط مخففه است.
عباسي: مفهوم ديگر «دلنشين بودن» است. همه ما دلنشين بودن ديگري را تجربه كردهايم اما كمتر به اين انديشيدهايم كه آيا يك خصلت مادرزادي است يا ميتوانيم آن در خود بپرورانيم؟ مرحوم غلامحسين يوسفي دركتاب زيبا و خواندني«روانهاي روشن» از مدير مدرسهاش خاطره زيبايي تعريف ميكند و ميگويد قرار بود با او براي جايزه گرفتن برويم. او ميگويد در راه به جايي رسيديم كه آب جمع شده بود و من نميتوانستم رد شوم. مدير من را روي كولش گرفت اما براي اينكه من خجالت نكشم، صحبتهايي كرد كه مانع از شرمندگي من شود. اين مدير براي آن دانشآموز بسيار دلنشين بوده است. به نظر شما دلنشين بودن چيست؟
پوراسماعيل: دوباتن معتقد است كه دلنشين بودن يك فن و مهارت به دست آمدني است و امري فطري و مادرزادي نيست. دلنشين بودن به ما در برقراري روابط اجتماعي و موفقيت در اهداف اجتماعي بسيار كمك ميكند. دوباتن براي دلنشين بودن چند مولفه بر ميشمرد: نخست خودماني بودن است، يعني فرد بتواند با تدبير در عين تودار بودن و كنترل عواطف، احساسات دروني خود را بروز بدهد به گونهاي كه باعث آزار ديگران نشود؛ ويژگي ديگر صميميت است، يعني اعطاي احساس نزديكي به ديگري بهطوري كه او بتواند نيازهايش را به راحتي برطرف كند،كليد كسب صميميت، رجوع به خود و شناخت نيازهاي خويشتن است، فردي كه نيازهاي خودش را ميشناسد و آن را به ديگران تعميم ميدهد به راحتي ميتواند با ديگران صميميت برقرار كند.
بابك عباسي: يكي ديگر از عناصر دلنشين بودن، كنجكاوي بجاست. فرد دلنشين از طرف مقابل پرسشهاي كنجكاوانه ميپرسد، البته اين كار را به صورت تصنعي انجام نميدهد بدون اينكه وارد حوزه خصوصي طرف مقابل شود. آدم دلنشين باور دارد كه ميتواند با پرسش از ديگران از ايشان ياد بگيرد.
فضيلت اجتماعي ديگر، بخشش ديگران است. دوباتن تاكيد ميكند كه بخشش ديگران كار دشواري است و در بسياري موارد نيز حق با ماست و فرد مقابل واقعا كار نادرستي انجام داده. در بخشش ديگران، اين خطاكاري انكار نميشود. اما لوازم بخشش ديگران چيست؟
پوراسماعيل: به نظر دوباتن بخشش ديگران، اولا مستلزم همدلي با ايشان است. اين كار با دقت در سرگذشت فرد خطاكار ممكن ميشود. معمولا افراد خطاكار در زندگي روزمره، خبيث و بدطينت نيستند و خطاي ايشان ناشي از توطئه قبلي و حسابشده نيست. با پژوهش در گذشته ديگري، علل و عوامل خطاكاري فرد خطاكار روشن ميشود و نسبت به او به عنوان كسي كه خودش قرباني است، شفقت پديد ميآيد. ديگر لازمه كسب توانايي بخشش ديگران، پذيرش خطاپذيري خود است، يعني اينكه ما هم ممكن است در موقعيتهاي مشابهي خطا كنيم و در چنين وضعيتي از ديگران انتظار داريم ما را ببخشند.
عباسي: ديگر مفهوم مهم و چالشبرانگيز در كتاب «راضي نگه داشتن ديگران» است، يعني اينكه چطور ميتوانيم بر اين دغدغه فايق آييم كه همه را راضي نگه داريم؟ دوباتن ميگويد، در نگاه نخست، راضي نگه داشتن همه خيلي مطلوب به نظر ميرسد اما اين كار در عمل هم بسيار دشوار است و هم مشكلاتي را به همراه دارد. او ميگويد، كساني كه دنبال راضي نگه داشتن همه هستند، دنبال اين هستند كه در نيازهاي آنها ذوب شوند. اگر صريح و بيپرده باشيم، بايد بگوييم چنين افرادي، دروغگو هستند؛ آن هم نه دروغگوياني كه از دروغشان سود ميبرند بلكه به اين علت دروغ ميگويند كه از نارضايتي ديگران وحشت دارند. دوباتن چگونه اين نكته را توضيح ميدهد؟
پوراسماعيل: دوباتن براي توضيح پديد آمدن اين روحيه در افراد، روشي روانكاوانه به كار ميبندد و ميگويد وقتي پرورشدهندگان يك فرد، حساس و شكننده و زودرنج باشند، احتمال اين روحيه «راضي نگه داشتن همگان» در او قوت بگيرد، زياد ميشود. در چنين فردي اين الگوي ذهني شكل ميگيرد كه نبايد براي ديگران زحمت ايجاد كند و به هيچكس «نه» بگويد.
عباسي: مفهوم ديگر «تنهايي» است. دوباتن دركتاب ميگويد سرنوشت همه ما تنهايي است و نبايد از اين موضوع شاكي باشيم. او تنها بودن را بخش جداييناپذيري از همه انسانها ميداند. او دلايلي را براي تنهايي ذكر ميكند از جمله اينكه ما به علل مختلف نميتوانيم مسائل خودمان را با ديگران در ميان بگذاريم، مثل وقتي كه ميل يا احساس ما خلاف عرف و هنجارهاي جامعه است. همچنين ما ميترسيم ضعفها و بخشهاي تاريك وجودمان را با ديگران در ميان بگذاريم. به خصوص كه معمولا آدمها بين مقبوليت و صداقت، مقبوليت را ترجيح ميدهند. اين يكي از دلايل مهم تنهايي است. نكته ديگر اينكه هر يك از ما به تنهايي ميميرد و ما بايد دردهايمان را به تنهايي تاب بياوريم. هيچكس نميتواند به جاي ما درد بكشد و ديگران نهايتا به ما دلداري ميدهند. او از گوته نقل ميكند كه به رغم دوستان زياد، در اواخر عمرش گفت هيچكس مرا چنانكه بايد و شايد درك نكرد و من هم هيچكس را درك نكردم و اصولا هيچكس، ديگري را درك نميكند. دوباتن تاكيد ميكند كه اين ويژگي بد هم نيست و ميكوشد توضيح دهد كه چگونه ميتوانيم اين تنهايي را از يك نقطهضعف به يك نقطه قوت بدل كنيم. اگر ممكن است چگونگي اين فرآيند را شما توضيح دهيد.
پوراسماعيل: دوباتن ميگويد پذيرش تنهايي، باعث ميشود كه دست به كارهاي خلاقانهتر بزنيم و آثار هنري و ادبي خلق كنيم، مثلا داستان بنويسيم يا شعر بسراييم. فرد با پذيرش تنهايي ممكن است اثري خلق كند كه شايد قرنها بعد يا در فاصلهاي دور، ديگري او را درك كند. بنابراين پذيرش تنهايي ميتواند انگيزه خلق آثار هنري باشد. نكته ديگر پذيرش تنهايي و گفت وگو و تامل با خود در تنهايي، شكلگيري شخصيتي در فرد است و ممكن است او را صاحب منظر و موضع كند. اگر فرد تنهايي را بپذيرد و صاحب منظر شود، آن گاه شايد در جستوجوي شريك زندگي و يار و همدم، موفقتر باشد.
عباسي: دوباتن ميگويد وقتي تنهاييمان را با جان و دل ميپذيريم، عضو باشگاهي ميشويم كه اعضايش را از طريق نقاشيهاي ادوارد هاپر، اشعار بودلر و ترانههاي لئونارد كوهن ميشناسيم. در تنهايي وارد سنتي ديرينه و با عظمت ميشويم و در كمال شگفتي، خودمان را در جمعي بزرگ مييابيم. به ياد شعر شاملو افتادم كه ميگويد:كوهها با همند و تنهايند/ همچو ما با همان تنهايان.
در پايان بد نيست توضيحي راجع به اقبال به دوباتن ارايه كنم. از قديم يعني از دوران افلاطون و ارسطو، فلسفه را به دو بخش تقسيم ميكردند: حكمت نظري و حكمت عملي. ذيل اين تقسيمبندي هم آثاري پديد آمده است، مثلا در غرب ارسطو اخلاق نيكوماخوس را نوشته است و در فرهنگ و تمدن ما هم كساني چون ابن مسكويه و خواجه نصيرالدين طوسي،كتابهايي با مضمون اخلاق ذيل حكمت عملي نوشتهاند. اما در قرن بيست و يكم و بعد از عصر روشنگري و شوكهاي سهگانه نيچه و ماركس و فرويد، در جهان ارسطو يا قدماي خودمان زندگي نميكنيم. امروزه مباحث حكمت عملي گذشتگان، پاسخگو نيست. الان در فضايي زندگي ميكنيم كه گذشتگان آن را تجربه نكردهاند. به نظر من راز موفقيت آلن دوباتن در اين است كه انگار درحال نگارش حكمت عملي تازهاي است كه به اموري ميپردازد كه ديگران از آن غفلت كردهاند. او سوالها و «چه بايد كرد»هايي مطرح ميكند كه از نظر فيلسوفان تحليلي بزرگ، پيش پا افتادهاند، مثل اينكه چطور بايد قرار عاشقانه گذاشت يا درباره بگومگوهاي زندگي مشترك. بهطور خلاصه، دو باتن مثل باقي كساني است كه يك نياز پاسخ داده نشده را كشف كردهاند و ميكوشد به اين نياز پاسخ بدهد و علت اقبال به او نيز همين است.
پوراسماعيل: به عبارت ديگر دوباتن از ميان بينشهاي فلسفي، در حال به كار بستن يكي از بينشهاي سقراطي است كه دانستن همان فضيلتمند بودن است. او به ما راهي را نشان ميدهد كه از طريق دانستن و كسب معرفت، به فضيلت برسيم؛ خواه فضيلت اجتماعي يا ساير فضايل. آثار رواقيون هم امروزه مخاطبان زيادي دارند. وقتي كتابهاي آنها را كه دو هزار سال پيش نوشته شده، ميخوانيد، با آن ارتباط برقرار ميكنيد. اين نشان ميدهد كه ما در طول دو هزار سال، از نظر نيازهاي عاطفي يكسان بودهايم، گرچه الان پيچيدگيهاي بيشتري پديد آمده و آلن دو باتن كاري را كه رواقيون كرده بودند، جلو ميبرد، يعني به نيازهاي امروزيتر مثل نحوه برخورد تكنولوژيهاي جديد ميپردازد، او اين كار را از طريق افزايش بينش فلسفي صورت ميدهد. يعني مفاهيم را دقيقتر نگاه كنيم تا از آن طريق به فضيلت برسيم.
بابك عباسي: فلسفه عملي يك شكل از فلسفه است كه حرمت و شأن و منزلت خودش را دارد. از فلسفه تلقيهاي متفاوتي هست. ضمن آنكه دوباتن اينجا آموزش فلسفي نداده و مدعي آن هم نيست. او به دنبال سنتي است كه هدفش خوب زيستن و بالا بردن فرهنگ و هوش هيجاني مخاطبان است. به همين علت نه فقط از فلسفه بلكه از حوزههاي گوناگوني چون اقتصاد، هنر، دين، زيباييشناسي، حكمت شرقي و ... استفاده ميكند.
ياسر پوراسماعيل: همدلي به معناي يافتن رفتار مشابه رفتار ديگران در خويشتن، اين فايده را دارد كه حتي اگر در نهايت ديگري را مقصر بدانيم حداقل تصويري كاريكاتوري از او نداريم و يك تصوير همهجانبه از او داريم. يكي از مشكلات رايج ما اين است كه از ديگران تصويري كاريكاتوري ميسازيم و به آنها انگ ميزنيم. در حالي كه كار درست يافتن شرايط مخففه است.