آپارتمانهايي كه باغچه ندارند
ليلا جيحونيان| بابك خرمدين نامي كمرنگ در ذهنم بود كه به عنوان يك هنرمند ميشناختم اما خبر قتل و مثلهكردن آنهم توسط والدينش آنچنان شوكهكننده بود كه هنوز هم در سرم ميچرخد. كشتن يك بحث است، مثله كردن بحث ديگر. در كشتن شايد بتوان جنون آني، خشم و تصميمات هيجاني را براي تعديل قبح قتل صورتگرفته در نظر داشت اما مثلهكردن پس از قتل، جنايتي بيمارگون است كه تنها از عهده افرادي با روان ناسالم بر ميآيد. قطعا چرايي قتل او از قبح چگونگي قتلش نخواهد كاست.
نميپرسم بابك خرمدين چرا كشته شد اما مدام اين سوال در سرم ميچرخد چگونه ميتوان پيكر يك انسان را كه اتفاقا فرزندت نيز هست، مثله كني؟ يعني بنشيني بالاي سرش چاقو را در دستت بگيري و شبيه قصابي كه گوشت را خرد ميكند، دستانش،گردنش، شكمش را ببري در حالي كه خونش زير پاهايت جاري شده است و اصلا چرا مثله؟ مگر نه آنكه ميشد در باغچه خانهات دفنش كني؟ انگار فراموش كردهام خانههاي آپارتماني كه باغچه ندارند.
حقيقت آن است كه ما حالمان خوب نيست و توضيح اينكه چرا خوب نيست مثنوي هفتاد من ميشود اما خوب ميدانم دور و برمان پر است از آدمهايي به ظاهر عادي كه هر روز صبح از خانههايشان بيرون ميآيند، از كنارت عبور ميكنند، در تاكسي كنارت مينشينند يا در مترو ازگرانيها با تو صحبت ميكنند حتي ممكن است از آنها آدرس بپرسي و با خوشرويي جوابت را بدهند. اما نه تو و نه حتي خودشان از ميزان سلامت روانشان اطلاعي ندارند.
والدين بابك خرمدين شبيه ميليونها نفر از ما در همين جامعه زيستهاند. با همين گرانيها سروكله زدهاند و تا همين چند روز پيش آمار مرگ و مير و مبتلايان كرونا را دنبال كردهاند اما به مرور آنچه سختيها و شرايط بيروني بر انسان تحميل ميكنند ازآنها انساني بيمار ميسازند كه گاهي خودشان نيز انتظار آن را ندارند. بيماريهايي كه نمود بيرونيشان عمدتا با برچسبهايي عامهپسند پوشش داده ميشود. انگار عادت كردهايم رفتارهاي فردي را كه دچار بدبيني و اختلال پارانوييد است با تعابيري همچون غيرت و ناموسپرستي ناديده بگيريم، اختلال وابستگي را به خواستن و دوست داشتن و حتي گاهي وفاداري ربط بدهيم، از فردي كه دچار اختلال اسكيزوييد و انزواگزيني است به عنوان انساني خاص و باكلاس ياد كنيم و گاهي وسواس را نظافت و نظافت را نيمي از دين بدانيم.
اين بسيار بد است كه ما غير از چند توصيه مثل آب خوردن و ترك محل كه آن هم از گوشه و كنار شنيدهايم هرگز هيچ راهكار ريشهايتر و موثرتري براي مديريت خشممان هنگام عصبانيت بلد نيستيم. اين بسيار بد است كه سالها با عقدههاي سر بازنكرده، خشمها و اندوههايمان زندگي ميكنيم وكنار ميآييم بدون اينكه بدانيم براي يكايك آنها و برطرف كردنشان بايد ساعتها و روزها جلسات مشاوره و رواندرماني رفت، وقت گذاشت، درمان شد و پيگيري كرد وگرنه روزي جايي كار دستمان ميدهند. اگرچه نبايد فراموش كرد هزينههاي سرسامآور خدمات نيز در اين حوزه آن را به خدماتي لوكس تبديل كرده كه ديگر جايي در سبد هزينههاي خانوار ندارد. با اين حال خشونتي كه در اين حادثه رخ داده است اگرچه غيرقابل باور اما زنگ هشداري براي جدي انگاشتن بيماريهاي حوزه روان است. بيماريهاي كه برخلاف بيماريهاي جسماني نه تنها سلامت يك فرد بيمار بلكه سلامت خانواده و جامعهاش را نيز به خطر مياندازد. اگر قرار است روزي پرداختن به سلامت روان و روانسنجي مورد اهميت و توجه دولتمردان و مسوولان قرار گيرد و طرح يا خدمات دولتي بابت آن در اختيار عموم قرار گيرد، آن روز همين روزهاست كه مردم بيش از پيش به آموزش، آگاهي و درمان نياز دارند.مشاوره خانواده