• ۱۴۰۳ سه شنبه ۴ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4932 -
  • ۱۴۰۰ پنج شنبه ۳۰ ارديبهشت

نگاهي به «جراحت كلمه»، مجموعه ‌شعر فرزين پارسي‌كيا

روايت در پي راوي

فرزاد كريمي

 

«جراحت كلمه» حكايت روايت‌هاي بي‌راوي است؛ خرده‌روايت‌هايي يتيم و جست‌وجوي شاعر در يافتن نسبي براي شخصيت‌هايش. در شعرهاي اين مجموعه روايتي كلان خرد  شده و دوباره كنار هم چيده شده است؛ چيدماني كه  ديگر شكل‌دهنده يك كلان‌ روايت  نيست.
«بگذار طول بكشد رفتنت/ (حتا كمي) / بگذار دود شود پيوسته از سرم اين سيگار/ (در حين آتش و كلمه) / و اين جمله نابالغ پاياني/ در بُعد پنجره‌اي بي‌منظره/ منظور هزارجريب مزرعه باشد/ به گندمِ قدمت/  و مقصد كلبه‌اي در ميان كلمه‌ها»  (ص ۱۰) 
روايت كلان بند نخست، روايتِ روايت است؛ روايت  نوشتن؛ روايت كلمه و آتش و در نهايت بيتوته در ميان كلمه. اگر حرف از تو و از دوست ‌‌داشتن در ميان است هم، باز دركلمه اتفاق افتاده است.  در اين شعر معشوق دركلمه اتفاق افتاده نه چنانكه  دركلمه روايت شده باشد بلكه چنانكه او خودِ كلمه است.  چنين است كه طول‌ كشيدنِ رفتنِ معشوق مي‌شود نابالغي جمله پاياني،  ناتمامي منظره در هزار جريب مزرعه و سرانجام كلمه كه تعيين‌كننده  مي‌شود: 
«شوري گرفته و بالا مي‌رود اين شعله/ بشنو! مويه‌هاي جنوبي اين خيابان را/ كه با موهايش چه مي‌كند: / هي مي‌تراشم «كه مي‌روم»ات را/  هي مي‌نوازم كه «مي‌شوم»ات را» (ص ۱۰ـ۱۱) 
در شعر فرزين پارسي‌كيا، كنش جزيي از روايت نيست؛ خود روايت است و روايتِ جزيي ازكلام نيست، خود كلام است. همين است كه راوي را منقرض مي‌كند. راوي روايت را شروع مي‌كند، راوي از «تو» مي‌گويد، راوي از عشق مي‌گويد اما در ادامه سر بريده مي‌شود. روايت يتيم مي‌شود و در يتيمي خود ‌دنبال پناهگاهي دركلمه مي‌گردد.كلام يتيم، جمله را منقطع مي‌كند؛ رسيدن به بلوغ جمله را به تعويق مي‌اندازد. پنجره بي‌منظره نمودي از همين تعويق بلوغ و تعويق معنا در اثر يتيمي روايت است. گويي روايت دارد به ‌دنبال راوي‌اش مي‌گردد و همواره دل‌نگران نبودنش و رفتنش است: 
«هي بدرقه كه بسته پرم را/  با چشم، چشمِ پشت سرم را/ اين قطره‌اي كه مي‌چكد از درياست» (ص ۱۱) 
براي رسيدن به اين نياز تنها يك ابزار وجود دارد: ارتش كلمه :
«چون حجم كوچه‌اي/ كه رد رفتنت را خالي نگه داشته/ و به اين زودي‌ها جا نخواهد داد، در خود عبور را/  معبر مي‌شوم/ به ارتشِ كلمه» (ص ۱۱) 
و روايت ناتمام مي‌ماند. روايت معبر هميشه ناتمام است. شايد سال‌ها پس از جنگ بتوان هنوز معبرهايي را يافت كه رد رفتن‌هاي بسياري را خالي گذاشته‌اند؛ رفتن‌هايي بي‌بازگشت؛ اما آنچه در اين حجم كوچه جاري است اميد به بازگشت است. اين بيم و اميدِ هميشه در شعرهاي اين مجموعه ساري  است: 
«از دور، به دستت وابسته‌ام هنوز/ چقدر بگيرم به گريه؟/ چقدر بگويم/ دوستت دارم دستت را هنوز/ تا بنوازي موها را/ و آن ‌همه هلال متشابه مشكي را/ (كه پيدا شده آب در اقمار و انگاره‌اي بي‌استكان) / و عشق را كه از قفاي قافيه مي‌بارد» (ص ۱۳) 
اينكه هنوز اميد به عشق و نوازش وجود دارد  بعد از بيمِ رفتن، در بند نخستين اين شعر، دليل بي‌دردي نيست. عشق و درد توامانند و معبر هميشه محلي است براي رفتن و اميد به بازگشت؛ محلي كه در جاي‌جايش مي‌شود درد را حس كرد؛ درد آن كس كه رفته است، درد آن كس كه چيزي از خودش را جا گذاشته و رفته است، درد آن كس كه به اميد برگشتن رفته است، درد آن كس كه ديگر نيست: انقراض راوي. كسي كه رفته و ديگر نيست؛  خواه چيزي از وجودش را جا گذاشته باشد، خواه اميد برگشتنش را، راوي است.  روايتِ درد هست و راوي‌اش نيست.  نتيجه غياب راوي تشتت در نظم خرده‌روايت‌هاست و شعركه از روايت ‌شدن به شعر زبان سوق مي‌يابد و پريشاني زبان در شوري عارفانه از چينش كلمه كه همهمه‌اي است از همه آنچه گفته شد: غيابِ راوي، معبر، رفتن، درد، عشق، بيم، اميد... : 
«مكرر اين همه همهمه را چه مي‌نامي؟/ چيست كه نام طولاني‌ترين اتفاق، رهايي است؟/ تا به بندِ تو ببندم پا/ ببندم به لبخند و چشم/ تا تو بگشايي دست/  اجزاي ملتزم به صورتت/  همه يك‌جا جمع شده‌اند، مي‌بيني؟/ چون محارم يك‌دستي كه منم/ چون منم كه تو باشي ما/ هي رواق و ازاره و اُرسي را/ تا بچينم به چين دامن قجريت/ چند شاخه نرگس از گلستان ميدان ارگ/ شاه بيايد/ دست تكيه بدهد به تخت مرمر/ و دولتي را به تكيه‌اي ويران كند» (ص ۱۵) 
در اين شعر، زبان محمل روايت است. روايت در زبان شكل گرفته و از اين رو است كه بي‌نياز از راوي، به پيش مي‌رود و شوريده‌سر آن چيزي را روايت مي‌كند كه زبان مي‌خواهد.  مقايسه كنيد زبان اين شعر را با زبان شعر نخستين مجموعه كه دچار تشتت و نايكدستي است؛ ناهمواري‌اي كه در غياب شور، از روايت‌كردن بازمانده است. ترجيح من اين است «جراحت كلمه» را از شعر دوم آغاز كنم و مسير پيش‌رونده‌اي كه به سطري درخشان چون «چيزي براي گفتنت هست!» (ص ۱۷) رسيده است. اين مقايسه را مي‌شود دركليت اين مجموعه‌ شعر فرزين پارسي‌كيا  و مجموعه پيشينش، «انقراض راوي»  نيز داشت. زبان در «انقراض راوي» ساخته و منسجم نيست و آن شوريدگي راويانه در نفس زبان يافت نمي‌شود. روايت در شعرهاي آن مجموعه بازبسته به حضور راوي است و راوي بر روايت مسلط است، نه زبان. از اين جهت است كه «جراحت كلمه» مقامي يك سر و گردن بالاتر از «انقراض راوي»  مي‌يابد.
دغدغه روايت داشتن و انديشه راوي نداشتن، موهبتي است كه بر شاعر اين مجموعه ارزاني شده  است: 
«جفت آن ترانه بخوان/كه مي‌خوانند با سوت/ با صوت بلند/ چند پا/ كه مي‌كوبند بر پاكوب/  و چند «را»ي ديگر را/ كه از انتهاي جمله مجزا كرده‌اند/  جاي پاي كسي كه ديگر نمي‌رود/  هنوز مانده اين جا/  درست همين جا صعود كرده بود» (ص ۳۱ـ۳۲) .
*مجموعه شعر «جراحت كلمه» را نشر مرواريد منتشر كرده  است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون