• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۳۰ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4932 -
  • ۱۴۰۰ پنج شنبه ۳۰ ارديبهشت

به بهانه بزرگداشت كامبوزيا پرتوي در جشنواره فيلم‌هاي ايراني استراليا

مردي كه از نام خاصش بزرگ‌تر بود

سعيد  واعظي| اهل هارت ‌و پورت كه نباشي، ديده نمي‌شوي؛ حالا بيا و شلوغ‌بازي دربيار؛ هر جا كه باشي مي‌شوي سوگلي. همه حرفت را مي‌زنند و - به اصطلاح- تحليلت مي‌كنند. حتي مي‌تواني استاد شوي. خيلي راحت‌تر از آن چيزي كه فكرش را مي‌كني. البته اگر سرنوشت كمي باهات راه بيايد. اين را توي هنر بيشتر از همه ‌جا مي‌بيني، چراكه به‌طور كلي انگار همه هنرشناس هستند؛ به ويژه اينكه جايي كه -  باز هم به اصطلاح-  هنرت را صادر مي‌كني، سينما و به‌طور اعم كار تصويري باشد.
مثلا از هر كسي كه بپرسي، فرهادي را مي‌شناسد؛ نه اينكه «چهارشنبه سوري» و «به خاطر الي» و «همه مي‌دانند» و «گذشته» و «فروشنده» را ساخته! حتي نه به اين دليل كه سينما را خوب مي‌شناسد. فقط به خاطر اسكار و خرس نقره‌اي و طلايي كه گرفته كه البته همه اين جايزه‌ها هم در جاي خودشان خيلي هم اهميت دارند. خيلي از سينماگران هم هستند كه بندگان خدا، خودشان اهل هارت و پورت نبودند اما هارت‌وپورت‌كنندگان هنري به هر دليل كاري كردند كه اين هنرمندان به دور از آن چيزي كه واقعا هستند، شناخته شوند. چند روز پيش پس از سال‌ها «قطعه ناتمام» ساخته مازيار ميري را براي چندمين بار ديدم. برايم جالب بود كه چرا اولين فيلم مازيار ميري اينقدر از فيلم‌هاي بعدي‌اش بهتر و شسته‌رفته‌تر است؛ در حالي كه كارهاي ديگر اين كارگردان - جز «حوض نقاشي» كه نديدم-  اگرچه فيلم‌هاي بدي نبوده‌اند اما با فيلم روان و يكدست «قطعه ناتمام» فاصله كيفي آشكار دارند. تا اينكه پايان‌بندي فيلم به يادم آورد كه فيلمنامه را نامي آشنا نوشته: كامبوزيا پرتوي. شايد بعضي‌ها بگويند كامبوزيا پرتوي را كه همه مي‌شناسند و براي سينمادوستان  -اعم از حرفه‌اي و غيرحرفه‌اي- نامي آشناست! بله ولي جز نامش كه اتفاقا خيلي هم خاص است، چه چيز كامبوزيا پرتوي براي سينمادوستان آشناست؟ آخرش اينكه بگويند اخيرا شنيده‌ايم به همراه جعفر پناهي جايزه‌اي برده است كه البته آن هم به خاطر نام جعفر پناهي بوده كه او هم خيلي بيشتر از نامش به خاطر مي‌آيد؛ بنابراين بردن اين جايزه هم دليلي بر فهميده شدن كامبوزيا پرتوي نيست. جالب اينكه براي مخاطبان ويژه‌تر هم مهم‌ترين دليل شناسايي پرتوي، فيلم‌هايي هستند مثل «بازي بزرگان» و «كافه ترانزيت» كه او نويسنده و كارگردان‌شان بوده و هر دو از فيلم‌هاي با استاندارد سينماي ايران محسوب مي‌شوند اما اينها هم باز چندان خاصش نمي‌كند. اگرچه خيلي‌ها مي‌دانند ولي انگار يادشان مي‌رود كه كامبوزيا پرتوي در بسياري از فيلم‌هاي تراز اول تاريخ سينماي پس از انقلاب، يكي از اركان اساسي و غير قابل‌انكار بوده است. فرقي هم نمي‌كند كجاي كارها نقش داشته؛ او چه نويسنده فيلمنامه بوده باشد، چه مشاور يا - در فيلم‌هاي كمي قديمي‌تر- دستيار كارگردان، هميشه در ساخته شدن فيلم‌ها تاثير مستقيم و ريشه‌اي داشته؛ طوري‌ كه براي بودنش پشت صحنه ساخت اين فيلم‌ها هيچ عنواني به كار نمي‌آيد. در طول اين سال‌ها آنقدر اسم كامبوزيا پرتوي را در عنوان‌بندي فيلم‌ها ديده‌ام كه امروز حتي براي يادآوري‌شان كمتر مرجعي به  كارم مي‌آيد. توي سايت‌هاي خبري هم تنها به كارگرداني‌ها و نويسندگي‌هايش اهميت داده‌اند؛ مگر اينكه خودش زنده مي‌ماند و به مدد حافظه‌اش - اگر ياري مي‌كرد- به ما مي‌گفت كه توي تاريخ سينماي ايران كجاها بوده و چه‌ها كرده. وقتي به ياد مي‌آوريم مهرجويي يكي از دوست‌داشتني‌ترين فيلم‌هاي سينماي ايران يعني «شيرك» را از روي نوشته پرتوي مي‌سازد و فيلم مهجور مي‌ماند، انگار ديگر بايد به خودمان بقبولانيم كه كامبوزيا پرتوي تقريبا ناديدني بود. به ويژه براي كساني كه فقط هارت و پورت را شايسته ديدن مي‌دانند. چقدر بد است كه اين همه باشي و بودنت ديده نشود و آن كسي هم كه كمي تو را ديده، يادش برود براي ديگراني كه چشم ديدن ندارند، بگويد كه فلاني وجود دارد و ما ديده‌ايمش. خيلي بد است. هر چند مي‌دانم كه اينها كمترين اهميتي براي خود كامبوزيا پرتوي نداشت و ككش هم نمي‌گزيد، چراكه خودش خواسته بود ناديدني و پنهان از هاي‌وهوي‌كنندگان باشد ولي من يكي بدجوري ككم مي‌گزد و حالم گرفته مي‌شود از اين همه نديدن. نديدنِ آدم‌هاي ديدني.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون