لواندوفسكي، افسي هاليوود و پالسهاي مشكوك
عشق بدون جغرافيا !
اميد مافي
هانس ديتر فليك آن گوشه ايستاده بود و به آتشبازي شاگرد بافراست خود در چمنزار مينگريست. براي فرمانده ۵۶ ساله آلماني كه ميخواست فصل را به بهترين شكل تمام كند و تصويرش روي جلد «بيلد» بنشيند هيچ اتفاقي بهتر از تكرار هجاهاي روشن توسط رابرت نبود. تشويش سرمربي با ركوردشكني پسر تيزهوش ورشو همراه شد و لوا در شبي به يادماندني به عدد ۴۱ رسيد تا هم گرد مولر افسانهاي را در هفتاد و پنج سالگي حيران كند و هم ركورد گلزني در باواريا را بشكند. تيرخلاص مهاجم زهردار يخ آرزوهاي موسيو فليك را در سكانس آخر آب كرد تا فراموش كند هنگامه وداع با آليانتس آرنا نزديك است.
هر تيمي آرزو دارد يكي مثل روبرت لواندوفسكي را در پيشاني خط حمله خود داشته باشد تا نامش دهان به دهان بچرخد و سيم خاردارها را به جزيره وحشت تبعيد كند. ديوانهاي كه ميتواند تمام نامعادلات را با گلهاي خود حل كند و به بلبشوي سكوها پايان دهد. در تمام اين هفت سال كه لوا پيراهن خيس مونيخيها را بر تن نشاند هيچ آشيانهباني از گزند آقاي گل در امان نبود. اگر در جنگها كلاه خود و تفنگ سهم جنگجويان ميشود، سهم او كشته قفسباناني است كه با اشارتي از سوي سفير مركز اروپا به قربانگاه رهنمون ميشوند و چه سخت است مهار توپچي بالابلندي كه از ناهموارترين جادهها رد ميشود و كار را تمام ميكند.
ركورد را كه شكست بيش از هر چيز به چشمهاي ميشي كلارا فكر كرد. دخترك چهار سالهاش كه منتظر بود پدر با گرانترين عروسك مونيخ به خانه برگردد و دردانهاش را در آغوش بگيرد. سلبريتي خانوادهدوست كه پس از هر بازي دست بانويش آنا و دخترش را ميگيرد و در آن سوي موزه دويچ به تماشاي مرغابيها در رودخانه ايسار مينشيند. او آن شب تا نزديك صبح نخوابيد و پس از مدتها همبازي كلارا شد و در جلد پدري بيبديل تمام قصههاي لهستاني را براي يادگارش تعريف كرد.
شهر يك و نيم ميليون نفري مونيخ با عشق فوتبالهايي كه بايرن را جزيي از دنياي خود ميدانند شايد در آينده حسرت نبودن لواندوفسكي كبير را بخورد. هر چند هنوز هيچ چيز قطعي نيست اما سيگنالها و پالسهاي پررنگ از لندن و بارسلون سبب شده تا مديران بايرن خواب را از چشمان خويش بگيرند. فقط كافي است لوا پشت چشم نازك كند و پاسخ ايميل مستر توخل را بدهد. آن وقت با تلنگري از سوي توخل اسكناسهاي تانخورده به حساب شكارچي ۳۲ ساله واريز خواهد شد تا رابرت چمدانهاي خود را به مقصد استمفوردبريج ببندد و با چشم آبيهاي مونيخ خداحافظي كند. از پيشنهاد اغواگرايانه بارسا حرفي نميزنيم تا سينه چاكان بايرن صفحه فيسبوك خوان لاپورتا را به توپ نبندند و براي تيفوسيهاي نيوكمپ آرزوي مرگ نكنند.
حتي اگر رابرت رضايت دهد كه در افسي هاليوود بماند و براي همزيستي با ستارههاي جنوب روبهروي عاليجناب هاينر بنشيند باز هم اين بايرن است كه بايد فرامين آقاي اعجاز و شگفتي را روي چشم بگذارد. خرده فرمايشاتي چون ماندن هانس ديتر فليك در باواريا و تغيير دكوراسيون سرخها در وقتي ديگر. حالا كه لوا معتقد است با كهنه سرباز آلماني ميتوان از همه مرزها گذشت و حالا كه ناز آقاي گل خريدار دارد هيچ بعيد نيست مطالبات عجيب و غريب لواندوفسكي پشت درهاي بسته محقق شود و او به جاي مديرعامل تصميم بگيرد.
يوليان ناگلزمان جوان چقدر بايد سياهبخت باشد كه آمدن و نيامدنش به مونيخ مشروط به جلب رضايت رابرت لواندوفسكي شود. مردي كه تاكنون نتوانسته جامي زرين را بالاي سر ببرد طبق تصميمات باشگاه در تموزِ داغ مونيخ روي صندلي ديتر فليك خواهد نشست. اما آيا ياغيان بايرن مجوز خواهند داد كفشهاي فليك جفت شود و سرخها با سرمربي كم تجربه گام در بوندس ليگا نهند؟ حقيقت اين است كه با خط و نشان رابرت و دار و دستهاش هيچ بعيد نيست تابلوي ورود ممنوع مقابل چشمان مسافر لايپزيگ ـ مونيخ قرار گيرد.
دورتر از رودخانه ايسار در حوالي كوههاي برفي كارپات او قهرمان ملي سرزميني است كه در كنار صادرات چاودار به صدور ستاره طلايياش به اعماق تاريخ ميبالد. آنجا در ورشو تصاوير آقاي گل تمام ديوارها را پوشانده و دهان كودكانِ پاپتي را پر از رويا كرده است. كسي چه ميداند. شايد يك روز در لهستان قهرماني متولد شود كه در زبان مادري نامش رابرت باشد و خاطرات يك عمر درخشش اسطورهاي چون لواندوفسكي را به ياد مردمان آن خاك بياورد.