زير سر نويسندهها
جواد ماهر
رمان جنايي خواندم. نه اينكه جناييخوان باشم. پيش آمد. اول تقصير رنگ و اندازه ناز كتاب بود و بعد ترجمه خوب و بينقص آن. «خون بر برف» نوشته «يو نسبو»ي نروژي ترجمه «نيما م. اشرفي»، نشر «چترنگ». من جناييخوان نيستم. از صفحه حوادث روزنامه خوشم نميآيد. با فيلم جنايي هم ميانهاي ندارم. برايم سوال بود كه اين طور فيلمهاي بكشبكش را چه كساني ميسازند. خون بر برف را كه خواندم فهميدم كه همه چيز زير سر نويسندههاست. آنهايند كه مينشينند تخيل ميكنند و راههاي تازه جنايت كشف ميكنند. يو نسبو يك نويسنده نابغه است. رمان خونين و خائنانهاي نوشته كه وقتي صفحه اولش را بخواني ديگر نميتواني زمين بگذاري. مثل صفحه حوادث روزنامهها كه هيجانانگيز است. خون بر برف داستان زندگي يك حسابرس است. حسابرس كسي است كه پول ميگيرد و آدم ميكشد. آقاي آدمكش، عاشق يكي از سوژههاي حسابرسياش ميشود. حالا بيا و درست كن. سكس و خشونت، داستان را به پيش ميبرد. دو پايه برپايي جهان امروز هم همين سكس و خشونت است. اين دو موضوع مبتلابه ما معلمها هم هست. تربيتي موفق است كه به اين دو موضوع بپردازد و از پساش بربيايد.