نگاهي به مينيسريال «مير از ايست تاون»
كه درباره گذار يك زن كارآگاه از وحشتهاي عميق است
بازگشت به اتاق زيرشيرواني
علي وراميني
مير از ايستتاون اثر نسبتا جديدي از «اچبياو» است كه به نظر ميرسد يكي از كمخرجترين و البته كملوكيشنترين آنها باشد و درعينحال پيچيدهترين و پرجزيياتترين مينيسريالهايي كه از اين شبكه پخش شده است. داستان بر مدار موضوعي ميچرخد كه بديع نيست؛ قتل در شهري كوچك. «دختري در مه» به كارگرداني فيلمساز ايتاليايي «دوناتو كريسي» را اگر ديده باشيد، يا بيشتر از آن سريالِ «چيزهاي تيز» (sharp object) كه آنهم به سفارش اچيبياو ساخته شده، از جهاتي شباهتهايي با اين سريال دارند، فيلمها و سريالهاي بيشتري هم ميتوان به ليست اضافه كرد. مير از ايستتاون همه اينها هست و بيش از آنها. تلاش من در ادامه در راستاي تبيين همين موضوع است كه چرا اين مينيسريال يك اثر قابلتوجه و شاخص در ژانر خودش است. قبل از آن بايد بگويم كه اين متن بخشي از داستان را لو خواهد داد، اگر تا لحظهاي كه اين متن را ميخوانيد، سريال را نديدهايد، بايد بگويم كه خوش به حالتان، ديدن چنين اثري براي بار اول لذت مضاعفي نسبت به ديدنش در دفعات بعد دارد. توصيهام اين است كه ابتدا اين هفت قسمت را ببينيد و بعد به سراغ اين متن بياييد.
«ايستتاون» به مثابه شخصت
يكي از ويژگيهاي بارز سينماي امريكا، به خصوص سينماي جديتر آن، [شخص] بودن لوكيشن است. منظور اين نيست كه لوكيشن به خاطر ويژگيهاي مكاني يا حتي جامعهشناختياش بستر يكسري حوادث ميشود، بلكه در بعضي آثار، شهر خودش به مثابه يك شخص نقش بازي ميكند. مثلا نيويورك در «راننده تاكسي» يا ميامي در سريال «دكستر». در اين نوع آثار گويي ما با موجود زندهاي طرف هستيم كه ويژگيهاي خاص خودش را دارد و نه فقط ساختاري است كه رويدادها در آن پديد ميآيند، بلكه خودش عامليت دارد و بر رخدادها تايرگذار است. «ايستتاون» هم همين خاصيت را دارد. شهري كوچك در پنسيلوانيا كه سرد است. اولين مواجهه بيننده با اين شهر همان سردياش است؛ سردياي كه تا انتها ادامه دارد. ايستتاون بهرغم چهره ساده ابتدايش، بدقواره است. بيشتر دخترانِ شهر در سن بسيار پايين مادر شدهاند، درواقع كودك- مادر هستند. تنفروشي براي گذران زندگي روزمره انگار شغل بديل بسياري از دختران است، اعتياد و بزههاي حولِ آن، ديگر ويژگي در چشمِ شهر است، نابهنجارياي كه تا خانه كارآگاه شهر هم نفوذ كرده است. به اينها خشونت را هم اضافه كنيد، البته نه از نوع سازمانيافته و گروهي، خشونتي كه در بستر يك شهر كوچك ميتواند وجود داشته باشد. توالي اين تصاوير از شهر ديگر نه آن را يك شهر آرام و زيباي دوستداشتني بلكه شهري زمخت و نادخ نشان ميدهد. در اين شهر كوچك تقريبا همه يكديگر را ميشناسند؛ يا قوموخويش هستند يا دوست و همكلاسي سابق. شايد چنين شهري، با روابط ساده و آشناييهاي تودرتو بستر مناسبي براي يك درام جنايي جذاب نباشد، مگر آنكه نويسنده با پيچيدگيهاي انسان حتي در يك شهر ساده آشنا باشد. آنچه اين شهر كوچك را بستر داستاني گيرا، جذاب و معمايي پيچيده كرده است، كنشهاي انسان در بزنگاههايي است كه براي هركسي ميتواند رخ دهد.
پاسبان خسته شهر
از شهر كه بگذريم، همه ديگر روابط و همه كاراكترها حول يك شخص ميگردند، پاسبان خسته شهر. مير شهيان با بازي «كيت وينسلت» كه كارآگاه اين شهر است، دقيقا همان نسبت و رابطهاي با شهر دارد كه با مادرش دارد، نه توان دل كندن از آن دارد نه مهرباني زيادي نسبت به او دارد. مير رابطه پيچيدهاي با شهر دارد، خستهتر از آن است كه تمام مشكلاتي را كه به او (و نه ايستگاه پليس) ارجاع ميدهند با خوشرويي حل كند و اصول اخلاقياش هم اجازه بيتفاوتي مطلق به او نميدهد. بياعتنايياش به جزييات زندگي، سِرشدگي، پرخوري عصبي، لباس پوشيدن و شيوه معاشرتش با آدمها، همه حكايت از زني دارد كه در حال كشيدن خود است. رفتهرفته متوجه ميشويم كه آنچه اين زن را چنين ساخته، چه رخدادهايي در زندگي شخصياش بوده است. در محل كارش هم مسالهاي حلنشده دارد، دختر دوستي قديمي كه يك سال است ناپديدشده و قتل مرموز دختري ديگر كه آنهم از آشنايان است به آن اضافه ميشود. طبيعي است براي آدمي كه توان تحمل خود را ندارد، پذيرفتن همكاري از شهري ديگر كه او را در حل مساله كمك كند سخت باشد. همكار جديد خوبتر از آن است كه مير او را پس بزند و اين خوب بودن به حدي است كه در مواردي هم مير از او سوءاستفاده ميكند و درنهايت در حل بخشي از معما به او كمك بزرگي ميكند، آنهم به قيمتي گزاف براي خودش.
سلوك مِير
خلاف كارآگاههاي مرسوم چنين داستانهايي، مير هيچچيز خارقالعادهاي ندارد، درواقع هيچ برتري از متوسط آدمها ندارد. نه هوش بالاتري، نه توان فيزيكي، نه زيبايي، نه حتي نسبت به ديگران اخلاقيتر است. ميبينيم كه سرخط قرمزهاي خودش ميتواند دست به پاپوش درست كردن هم بزند. آنچه مير را جذاب ميكند و تماشاچي گام به گام با او همراه و همدل ميشود، سفر نويسنده و كارگردان به اعماق لايههاي وجودي يك زن معمولي در يك شهر معمولي است كه دست قضا چند وقت اخير بر او و شهر بسيار سخت گذشته است. مير در مسير بهتر كردن اين شهر براي زندگي، با تمام تروماهايي كه اين شهر براي او به وجود آورده يا در اين شهر براي او رقم خورده است بايد كه مواجهه شود، چراكه بدون كمك به خود نميتواند به شهر كمك كند. براي كمك به خود هم راهي ندارد جز تا عمق تاريكي رفتن، جز چشم در چشم وحشت دوختن. در اين مسير تمام شخصيتهاي فرعي داستان در حال شدن هستند، از سويي اكثر آنها خود در حال چالش با خود و هستيشان هستند و در حال شكلگيري و از سويي ديگر اين شدن تا دم آخرِ آخرين قسمت سريال براي بيننده در حال ترسيم است. يعني مخاطب با شخصيتهاي قطعي از ابتداي داستان مواجه نيست، با شخصيتهايي مواجه است كه هركدام سلوك خود را دارند و در اين سلوك مخاطب با يك فيلمنامه دقيق و پر جزييات و يك كارگرداني بسيار به اندازه همراه ميشود. طرفه اينكه همه اين شخصيتهاي داستان در خدمت شكلگيري همان دال مركزي يعني، مير است. سلوك مير مهمترين سلوك در اين ميان است. شوهر سابق، دختر، پسر مرده، مادر، دوستان دور و نزديك، خاطرخواههاي جديد و همكاران، همه اگرچه خود شخصيتي مجزا، كامل و قابلتوجه هستند، اما كاركرد اصليشان ساخت يك مير با تمام ابعادش است. ميري كه در كنار اين جزييات و بازي بينظير وينسلت ساخته ميشود. اين هفت قسمت را اگر بخواهم در يك جمله خلاصه كنم، گذار يك مادر كارآگاهِ معمولي از حوادث غيرمعمولي زندگي است. براي مير حل كردن معماي قتل و گمشدنها در شهر هم بخش مهمي از اين طي طريق مير هستند تا با هستي خودش، آشتي كند تا بعد از همه آنچه بر او گذشت بار ديگر بتواند اتاق شيرواني را باز كند و به دشواري وظيفه زندگي ادامه دهد. اگر ما ابتداي داستان با كارآگاهي طرف هستيم كه ميخواهد مساله حل كند تا مسائل خودش را فراموش كند، زني كه ميخواهد با فاصله گرفتن از تروماهايش، آنها را به ياد نياورد، درنهايت با كارآگاه- مادري مواجهه هستيم كه در كنار همه آنچه بر او گذشته مينشيند و سعي ميكند كار درست را انجام دهد و نه فقط مساله حل كند.
اداي احترامي به وينسلت
حقيقتا نميتوان از اين سريال گفت و از كيت وينسلت نگفت. نميتوان به او اداي احترام نكرد، به زني چهلوچندساله كه فارغ از تمام كليشههاي تحميلشده نقش مادربزرگ را ميپذيرد. براي اويي كه نه چندان پيشتر، اسطوره زيبايي و جذابيت هاليوود بود و امروز عليه آن ساختار نه به لفاظي و حرف مفت كه با راه و منشش شورش ميكند. چندي پيش گاردين در مقالهاي درباره وينسلت و اين سريال اشاره كرده بود كه او با تصميم كارگردان مبني بر لاغرتر نشان دادن و حذف تودههاي چربي بدنش مخالفت كرده است. جوانتر هم كه بود با قدبلندتر نشان دادنش در فيلمي ديگر مخالفت كرده بود. وينسلت در اين سريال چنان مير را بازي ميكند كه گويي مشغول ايفاي خودش است. ده سال پيش هم در مينيسريال «ميلدرد پيرس» همين بازي حيرتانگيز را از او ديده بوديم كه براي آن جايزه امي را از آن خود كرد. حضور او و امثالهم از دلگرميهاي هنوز هاليوود است.