مشكلاتي كه با صدقه رفع نميشوند
رويكردهاي احساساتگرايانه
در حفاظت از محيط زيست
حميد حيدري| چه چيزي سبب شده كه با اين خيل عظيم اخبار نگرانكننده محيط زيستي و حتي با آنكه جامعه نسبت به گذشته به اهميت اين موضوع پي برده است، وضعيت اكوسيستمهاي انساني و طبيعي ما اينچنين آشفته و بحرانزده باشد؟ بايد اعتراف كنم كه تكههاي پازل پاسخ به اين سوال سخت چند ماه پيش در ذهنم شكل گرفت. هنگامي كه براي مصاحبه يك موقعيت شغلي مرتبط با رشتهام(محيطزيست) به جايي دعوت شدم. مصاحبهكننده در خصوص «بازاريابي حفاظت» پرسيد. البته تا آن لحظه با اين مفهوم آشنا نبودم و در نتيجه گزينه مطلوبي به حساب نيامدم و خب بقيه ماجرا چندان اهميتي ندارد. ولي اين واژه و جستوجوهاي بعدي، ذهنم را به سمت مواردي سوق داد كه پيش از اين به صورت مجزا و جزيرهاي به آن فكر كرده بودم.
ما در حال سپري كردن برهه خاصي از تاريخ جنبش محيطزيستي هستيم. شايد نزديكترين وضعيت به اكنون را بتوان در نگرشهاي پس از انتشارگزارش «محدوديت رشد» توسط باشگاه رم ديد. در واقع نتايج گزارش محدوديت رشد، در آن زمان(1972) توانست بر بخشهاي قدرتمندي از جامعه اثرگذار باشد. بخشهايي كه تا آن لحظه محدوديتي براي بهرهكشي از كره زمين نميديدند و تصور ميكردند زمين تا ابد توانايي پاسخ به نيازهاي انسان را دارد. در حال حاضر اين مساله با قاطعيت رد شده ولي كماكان بحرانهاي عظيمي پيشروي ماست ولي هنوز همگرايي و اجماع جهاني لازم براي حل آنها شكل نگرفته است. با اينحال به لطف رشد رسانههاي جمعي و اينترنت، شرايطي فراهم شده كه جوامع انساني نسبت به فجايعي كه در حال رخ دادن است، آگاهتر شوند.
ولي بايد اعتراف كرد كه پيچيدگيهاي پيرامون جنبشهاي زيستمحيطي نسبت به دهه 1970 بيشتر شده است. براي مثال در دهه 1990 يادداشتي از يكي از اقتصاددانان اصلي بانك جهاني(لارنس سامرز) درز كرد كه نشريه اكونوميست آن را با عنوان «بگذار آنها زباله بخورند» منتشر كرد. در اين يادداشت، سامرز از صدور زباله و صنايع آلاينده به كشورهاي كمتر توسعهيافته دفاع كرده بود. تا به گمان خود با كاهش آلودگي در كشورهاي توسعهيافته، رضايت جنبشهاي محيط زيستي اين كشورها را جلب كند و در ضمن از هزينههاي زيانبار بخش بهداشت و سلامت بكاهد.
يكي از مواردي كه بخش كوچكي از پشت پرده دخالت جريانهاي سودمحور در محيطزيست را عيان كرد يادداشت يكي از فعالان محيطزيستي بود كه حدود دو سال در يادداشتي با نام مستعار «جك توماس» افشا كرد كه روابط پنهاني ميان فعالان محيطزيست در برزيل و سرمايهگذاران تغييركاربري جنگلهاي آمازون وجود دارد. همچنين جك توماس اذعان كرد كه مقامات بلندپايه نهادهاي بينالمللي در بيشتر موارد سعي دارند حقايق فجايع محيط زيستي را از مردم مخفي كنند. در نهايت يكي از بزرگترين نقدهايي كه جك توماس به وضعيت جنبشهاي محيط زيستي دارد اين است كه اين جنبشها با انحراف از مسير اصلي به مسائل فرعي و احساسي تمركز كردهاند و به جاي تاكيد بر حل بحرانهايي از قبيل تغييرات اقليمي، انقراض گونهها و... به اقدامات فردي و سانتيمانتاليستي بيشتر توجه دارند.
بازيهاي پيچيده جريانهاي مخالف حفاظت محيطزيست تنها معطوف به اين موارد نشده است. سال پيش يادداشتي توسط چند تن از اساتيد مطرح بومشناسي در استراليا منتشر شد كه به وضعيت سانسور علمي در فضاي آكادميك پرداخته بودند. به گفته اين اساتيد، بسياري از دانشمندان محيطزيست نميتوانند مقالات خود را چاپ كنند چون حاميان مالي دانشگاه نميخواهند اعتبارشان خدشهدار يا مضرات محيط زيستي پروژههاي دولت آشكار شود. دانشگاهها به محققان اجازه چاپ نميدهند و محققان از ترس از دست دادن شغلشان اين كار را نميكنند. يكي از پژوهشگران اعتراف كرده كه مشاور شركتهايي بوده كه به وضوح در حال تخريب محيطزيست هستند و اين شخص سالها با فريب اينكه ميتواند موثر باشد با آنها همكاري داشته ولي اكنون دريافته سيستم به قدري معيوب است كه هيچ راهحلي براي اصلاح آن وجود ندارد. تجربه نگارنده در سالها كار در بخش مهندسي مشاور و پروژههاي ارزيابي اثرات محيطزيست مويد اين موضوع است كه ديدگاه كارفرماهاي دولتي و خصوصي به مطالعات محيطزيست ايراد ريشهاي دارد و اغلب آنها به اين مطالعات به عنوان يك مانع قانوني و رفع تكليف نگاه ميكنند. با اينحال بايد به اين مورد هم اشاره كرد كه ساختار تدوينشده براي اين مطالعات نيز منسوخ است و بايد از سوي سازمان حفاظت محيطزيست بازبيني شود.
تلاش براي مصادره مفاهيم و استحاله آنها دركنشها و روابط انساني در طول تاريخ و جوامع همواره رخداده و به نظر ميرسد، امري است معمول و شايد در مواجهه با اين استحالهها بود كه در ميان جنبش محيطزيستي رهيافتهاي راديكالتري مانند بومشناسي ژرف شكل گرفتند. با اين اوصاف شايد بتوان در مقابل رويكرد بومشناسي ژرف كه نگاهي بهشدت اخلاقي به زمين و زيستمندان آن دارد اين ديدگاه بازاري و كالايي به محيطزيست را قرارداد. ديدگاهي كه در نهايت با بيارزش يا كمارزش نشاندادن خدمات اكوسيستم و طبيعت باعث بروز پديده «نگاه صدقهاي» به محيطزيست ميشود. در واقع آن چيزي كه به نام بازاريابي حفاظت در حال ترويج است چيزي جز همين نگاه خيريهاي نيست. به احتمال زياد عدهاي بخواهند خرده بگيرند كه اين ديدگاهي افراطي است و بازاريابي حفاظت سعي دارد با جلب همكاري و تعامل با بخشهاي مختلف صنعت و سرمايه از طبيعت حفاظت كند. ولي در برابر اين استدلال پاسخي به درازاي تاريخ پيش روي ماست: آيا تاكنون فقر و بيعدالتي از طريق صدقه و خيريه ريشهكن شدهاند؟ پاسخ شفاف است: خير!
اين جريان سودمحور در تلاش است كه ضمن رواج ديدگاه كالايي نسبت به طبيعت، سطح توقع افكار عمومي را از مباني و اصول توسعه پايدار به كمپينهاي بيسرانجام كوتاهمدت كاهش دهد و با تشويق و ترويج فعاليتهاي فردي با كمك شبكهاي پيچيده از روشهاي رسانهاي و زمينهسازي بسط مسووليتهاي كاذب (بهطور مثال ايجاد حس گناه در شهروندان) در قبال بحرانهاي خرد(درحالي كه سعي ميشود بحران بزرگتر مخفي نگهداشته شود) جنبشهاي محيط زيستي را به حاشيه براند.
در اينجا ميرسيم به تيتري كه براي اين مطلب انتخاب شده است. احساسيگري دركجاي اين مساله قرار دارد؟ و اساسا چرا مهم است؟ بخش زيادي از جامعه به دليل رشد اخبار محيط زيستي، حضور فعال خبرنگاران و فعالان رسانهاي محيطزيست و شبكههاي اجتماعي در سالهاي اخير با مسائل محيطزيست آشنا شدهاند. ولي در ميان انبوه هنرمندان حامي محيطزيست، سمنها و كمپينها و... همچنان جنگلهاي ما بيش از پيش آتش ميگيرند، عرصههاي طبيعي خشك وگونهها منقرض ميشوند. اين فرم معيوب كه در اين سالها نتوانسته به يك گفتمان محيط زيستي واحد برسد ناشي از فضايي است كه رويكرد احساسي به محيطزيست و طبيعت به وجود آورده. فضايي كه از نخبههاي فكري تهي شده و هر فردي با كمترين دانش ميتواند جريانسازي كند و در نهايت با به حاشيه راندن مطالبات اصلي محيطزيست، موجب سردرگمي و ابتذال شود. شايد مخاطب با خود چنين فكر كند كه در اينجا احساسات كوچك شمرده شده يا نفي ميشود ولي چنين نيست؛ بلكه در واقع به دليل اهميت مساله محيطزيست همچنين عوامل پيچيدهاي كه در آن دخيل هستند(در حقيقت در اينجا ما با تداخل حداقل دو سيستم پيچيده انساني و طبيعي مواجهيم) همواره بايد به راهكارهاي منطقي و همه جانبه توجه داشت و براي اين مساله نياز است كه از حداكثر عقل و تجربه خود بهره ببريم.
اين امر نبايد سبب شود تصور به وجود بيايد كه نگارنده با فعاليتهاي مردمي مخالف است. ناديدهگرفتن جوامع محلي اشتباهي بزرگ است و در واقع يكي از دلايل تخريب عرصههاي طبيعي در سالهاي ابتدايي انقلاب اسلامي نيز همين عدم توجه كافي به حقوق جوامع محلي در مديريت مناطق حفاظت شده در پيش از انقلاب بود. اصرار بر شكلگيري گفتمان محيط زيستي نيز در راستاي همين نياز به حضور فعال قشرهاي مختلف در مطالبات محيط زيستي است و در واقع خلأ وجود گفتمان است كه باعث وضعيت آشفته كنوني شده زيرا چارچوب يك گفتمان اصولي به گونهاي است كه نخبگان فكري، فعالان رسانهاي و مردم هركدام در جايگاه و نقش خود حضور فعال و موثر دارند.
براي حسنختام اين يادداشت دلسردكننده لازم است، اضافه كنم كه هميشه اينگونه نبوده كه جريانهاي مخالف حفاظت محيطزيست توانسته باشند موجب انحراف افكارعمومي شوند. نشست ريو(1992) يكي از مثالهاي موفق تاريخي است. زيرا پيش از اين نشست و با فضاي ضد محيط زيستي كه جورج بوش پدر به وجود آورده بود، رسيدن به توافقي سازنده براي حفاظت از طبيعت بسيار دور از ذهن بود. ولي درست در همين زمان بود كه دانشمندان علم زيستشناسي حفاظت، يافتههاي علمي خود در خصوص نشانههاي كاهش تنوع زيستي را به دست رسانهها رساندند و رسانهها نيز با ايجاد حساسيت در افكارعمومي به شكلگيري اهداف نشست ريو كمك كردند.