يك سده ديپلماسي ايران در گفتوگو با فريدون مجلسي
برجام قله دیپلماسی پس از انقلاب
محمدحسين لطفالهي
براي ايرانيان، آغاز و پايان قرن اخير با رنجها و دردهاي فراواني همراه بود. در طول اين 100 سال موفقيتهاي زيادي در عرصههاي مختلف به دست آمد و همزمان مردم ما شاهد شكستهايي بودند كه آثار و عواقبشان حتي تا همين امروز نيز ما را رها نميكنند. «اعتماد» در گفتوگو با فريدون مجلسي، ديپلمات سابق و تحليلگر تاريخ و سياست به بررسي چالشهاي ايران در حوزه ديپلماسي طي يك قرن گذشته برآمده است. مجلسي معتقد است اشتباهاتي حياتي در دورههاي مختلف تاريخي رخ داده كه در صورت عدم وقوع اين اشتباهات، ايران ميتوانست از بسياري از پيچهاي تاريخي عصر خود به سلامت عبور كند.
ايران از ابتداي قرن چهاردهم شمسي با چالشهاي فراواني در عرصه بينالمللي روبرو بوده است. به عقيده شما در نگاهي به برآيند تاريخي اين سده، ديپلماسي چه نقشي در عبور ايران از چالشها داشته است؟
در واقع قرن چهاردهم شمسي در ايران با يك گردش تاريخي از هرج و مرج به نظمي آمرانه آغاز ميشود. در آخرين ماههاي قرن سيزدهم شمسي چنان هرج و مرجي ايران را فرا گرفته بود كه احمد شاه جوان قادر نبودي داوطلبي براي قبول سمت نخستوزيري و تشكيل دولت بيابد. حتي عينالدوله عاشق قدرت زير بار نرفت. پانزده سال از مشروطيت ميگذشت و مجلس اول فقط يك سال دوام داشت و مجلس دوم نيز پس از شكست استبداد صغير دوره دوساله خود را پشت سر گذاشت كه با آغاز جنگ جهاني اول مجلس و مشروطه نيز تا 10 سال تعطيل شد. خوانين و صاحبان قدرت و نفوذ محلي، در جامعهاي با 95 درصد جمعيت روستايي و بيسواد، تصورشان از مشروطه دستيابي به آزادي و تصورشان از آزادي عملكرد دلبخواهي و رها از هرگونه قيد و بند تبعيت از اقتدار حاكميتي بود. استقرار دولت بلشويكي در روسيه و اقدام فوري به صدور انقلاب در مازندران و در شورش جنگليها در گيلان، با سركشيهاي صاحبان نفوذ در آذربايجان و كردستان و قشقايي و بختياري و بلوچستان و خراسان همراه با فقر دولت مركزي امكان برقراري حكومت قانون را از دولت سلب كرده بود. دولت انگليس سياستش در قرن پيش از آن حمايت از دولتي ضعيف در ايران بود كه سدي در مقابل توسعهطلبي روسيه باشد و منافع انگلستان در هند مصون از تعرض بماند. اما در آخر قرن 13 شمسي و پايان جنگ جهاني اول منافع انگليس ديگر منحصر به هند نبود. نفت ايران اهميت خود را نشان داده بود و دولت شوروي نيز درصدد توسعه ايدئولوژي و امپراتوري نوپاي خود بود. بنابراين حفظ منافع انگليس اقتضا ميكرد كه از توسعه شوروي به سمت جنوب جلوگيري و از منافع نفتي آن كشور در ايران حفاظت شود و اين كار از عهده دولتي اصلاحطلب و قدرتمند در مرزهاي جنوبي روسيه برميآمد و رابطه ديپلماتيك انگليس با ايران بر اين محور قرار گرفته بود. انگليس طي قراردادي با وثوقالدوله ضمن تأكيد بر استقلال و حاكميت ايران كوشيده بود از طريق در اختيار گذاشتن مستشاران نظامي و مالي و اداري بتواند بهطور مستقيم در برنامه اصلاحات و برقراري دولتي مقتدر در ايران مشاركت داشته باشد. اين قرارداد در ايران هيجانزده پس از مشروطه به منزله نوعي رابطه استعماري تلقي و از دور خارج شد. در ماههاي آخر قرن سيزده شمسي سرانجام سپهدار اعظم دولتي تشكيل داد كه حتي در محدوده پايتخت اقتداري نداشت. بهطوري كه وقتي در سوم اسفند 1299 يعني آخرين روزهاي قرن سيزدهم شمسي كودتاي سيدضيا و رضاخان رخ داد كه اخبار و انتظار آن از چند روز پيش رواج داشت، جز نصيحت و دلالت كودتاچيان براي انصراف از آن كار در مسير حركت آنان در كاروانسراسنگي و روستاي مهرآباد در حاشيه تهران كه نماينده سفارت انگليس هم شركت داشت كاري از دوست دولت ساخته نبود. كودتاچيان پس از ورود به تهران يكراست به اتاق كار احمد شاه رفتند و او حكم نخستوزيري سيدضيا را صادر كرد. براي نخستين بار پس از مدتها دولتي با اقتدار نظامي، نظمي را برقرار كرد. اما در آغاز دو اتفاق مهم رخ داد، يكي تشكيل مجلس سوم كه انتخابات آن در زمان وثوقالدوله انجام شده بود و با همه ايرادهايي كه در يك جامعه مدني و فرهنگمدار بر آن وارد بود، اما نمادي بر قانونمداري و تداوم مشروطيت به شمار ميرفت. اتفاق ديگر امضاي قرارداد مودت ايران و روس در آغاز قرن 14 شمسي بود. مذاكرات و مقدمات تنظيم اين قرارداد نيز در دولت وثوقالدوله و سپهدار اعظم فراهم شده بود. اين قرارداد مودت ظاهرا قرارداد تركمانچاي را استعماري و ملغي اعلام كرد، اما در واقع مرزهاي روسيه و ايران را بر مبناي قراردادهاي تركمانچاي و آخال تثبيت كرد. ضمنا به ايران اجازه داده شود در سواحل درياي خزر ماهيگيري كند، مشروط بر اينكه ماهي صيد شده را براي ارتزاق مردم روسيه واگذار كند. اين قرارداد دستكم اين قوت قلب را به دولت ايران ميداد كه از تجاوزات و دستاندازيهاي روسيه در امان باشد. دولت روسيه نيز با گنجاندن بندي حاكي از اينكه هر زمان قوايي از خارج وارد ايران شود كه دولت روسيه آن را تهديدآميز تلقي كند، بدون نياز به كسب اجازه از دولت ايران ميتواند نيروهاي خود را وارد خاك ايران كند.
به اين ترتيب دولت ايران ضمن اينكه از نخستين روزهاي قرن چهاردم شمسي ثبات و اقتداري يافت، ناچار بود از طرفي درباره امنيت مناطق نفتي و پالايشگاه آبادان با انگليس همكاري كند كه البته دولت ايران در منافع آن نيز شريكي 16 درصدي بود و از طرف ديگر ناچار بود روابط خارجي خود را طوري تنطيم كند كه بهانهاي براي مداخله نظامي دولت روسيه يعني اتحاد جماهير شوروي به دست ندهد.
با توجه به اينكه قرارداد مودت ايران و شوروي در زمان حضور رضاخان سردار سپه امضا شده بود، در زماني هم كه به صدارت و سلطنت رسيد به رعايت مفاد آن توجه داشت. با اين حال، از زماني كه گروه مشاوران ليبرال او جاي خود را به دولتمردان ناسيوناليست طرفدار توسعه آمرانه مطابق الگوي آلمان داد و دكتر شاخت در سال 1314 نخستين برنامه توسعه اقتصادي ايران را تنظيم و اجرايي كرد، حساسيت دو قدرت اصلي صاحب نفوذ در ايران يعني انگليس و شوروي برانگيخته شد. خصوصا آنكه اندكي پيش از اين تغيير، در شرايطي كه توليد نفت ايران به ميزان قابل توجهي افزايش يافته بود، رضاشاه كه سهم 16 درصدي را كافي نميدانست وارد چانهزني شد، حتي وقتي مذاكرات هژير با انگليسيها به بنبست رسيده بود، رضاشاه قرارداد دارسي را به صورت نمادين به بخاري پرت كردو سوزاند، و در پي آن جشن و سروري به راه انداخت. تهديد و غرامتخواهي و مذاكرات بعدي هژير منجر به قرارداد 60 ساله جديدي شد كه در زمان خود داراي چند امتياز به سود ايران بود. اولا سهم مستقيم ايران در سود شركت به 20 درصد افزايش يافت، ثانيا بابت هر تن نفت 4 شيلينگ بهره مالكانه به حساب ايران گذاشته ميشد كه با توجه به قيمت نفت و مقدار توليد، سهم ايران را به 30 درصد افزايش ميداد. ثالثا، حتي اگر شركت نفت در سالي دچار زيان هم ميشد يك سود ثابت 700 هزار ليرهاي به حساب ايران منظور ميشد. چهارم اينكه محدوده جغرافيايي امتياز به خوزستان و حاشيهاي در ساحل خليج فارس محدود شد. پنجم اينكه شركت نفت به موجب قرارداد جديد (1935/1314) پذيرفت پرسنل ايراني را تدريجا جايگزين پرسنل خارجي كند و علاوه بر آموزشگاه فني و دانشكده نفت آبادان، يك آموزشگاه پرستاري تأسيس كند و سالانه دانشجوياني را براي تحصيل به انگلستان اعزام دارد. البته اين قرارداد بعدها با تغيير شرايط بازار جهاني نفت مورد اعتراض قرار گرفت و هژير جان خود را بر سر آن گذاشت.
خطاي سياسي رضاشاه با نزديك شدن راهبردي به آلمان و كنارگذاشتن سياستمداران ليبرال رخ داد. زمان نيز به سود او حركت نكرد. تا زماني كه هيتلر و استالين در تقسيم لهستان با قرارداد مولوتوف- ريبن تروپ همدست بودند رضاشاه در امان بود، اما با حمله هيتلر به شوروي ورق ناگهان به زيان رضاشاه برگشت. هم منافع نفتي انگليس در خوزستان به مخاطره افتاد و هم خطر مداخله نظامي شوروي در ايران به استناد بند 6 قرارداد مودت ايران و روسيه جدي و سرانجام عملي شد.
ديپلماسي فروغي پس از عزل و تبعيد رضاشاه، با نرمش در مقابل نيروهاي اشغالگر توانست پيمان سهجانبه ايران و شوروي و انگليس را به امضا برساند و به حضور نيروهاي آنان رنگ قانوني بدهد كه بعدا با اعلان جنگ به آلمان رسما ايران به متفقين پيوست. با اين كار اولا نيروهاي متفقين متعهد شدند پس از پايان جنگ بيدرنگ خاك ايران را ترك كنند، و نيز هزينههاي نيروهاي خود و استفاده از منابع و امكانات ايران را بپردازند.
پس از بد عهدي روسيه و تلاش براي سلطه بر آذربايجان تسلط فرقه دموكرات، ديپلماسي قوامالسلطنه در مقابل استالين و همچنين ارتباطات ديپلماتيك او با امريكا و جلب نظر ترومن رييسجمهور آن كشور كه منجر به خروج نيروهاي شوروي از ايران شد عملكردي بسيار مثبت تلقي ميشود.
در چه مواردي ايران ميتوانسته از ابزار ديپلماسي بهره گيرد و مشكل را حل كند اما به اشتباه ترجيح داده راه اشتباه را در پيش گيرد؟
رضاشاه كه در جايگاه ديكتاتور عنان اختيار سياسي را در دست داشت، بسيار دير متوجه وخامت وضع و جدي بودن جنگ جهاني دوم شد و الزامات جهان ديگر حتي استناد به بيطرفي را امكانپذير نميكرد، هرچند بيطرفي ايران نيز عملا جانبدارانه بود. رضاشاه بايد بيطرفي جانبدارانه به سوي آلمان را به بيطرفي جانبدارانه به سوي متفقين تغيير ميداد و در صورت ضرورت و به رعايت منافع ملي به متفقين ميپيوست. كاري كه پس از تبعيد رضاشاه براي حفظ وحدت و موجوديت ايران انجام شد.
اشتباه مهم سياسي و ديپلماتيك ديگر به نظر اينجانب، قطع رابطه ايران و انگليس در دولت مرحوم مصدق پس از كار بزرگ ملي كردن نفت بود. اشتباهاتي كه رخ داد از يكسو نتيجه عدم آگاهي از كثرت منابع عرضه نفت بود و او نفت ايران را غيرقابل اجتناب ميپنداشت و نميدانست كه منابع عرضه امكان فشار بيشتر ناشي از عدم صدور نفت ايران را خنثي ميكرد. از سوي ديگر با تغيير سياسي در امريكا با روي كار آمدن حزب جمهوريخواه و دولت آيزنهاور غافل بودند كه ديگر نميتوانستند روي حمايت امريكا حساب كنند. اشتباه ديگر اين بود كه با طفره از پرداخت غرامت يا جبران خسارات، امر قانوني ملي كردن را به امر غيرقابل دفاع مصادره تبديل و موجب منع صادرات نفت ايران شد. خطاي ديگر اين بود كه ادعاي غرامت انگليسي بايد با مذاكره و چانهزني حل و فصل ميشد كه در همين زمان با اقدام احساسي قطع رابطه با انگليس حل مساله عملا با بنبست مواجه شد. ديگر اينكه به دليل عدم توجه به معيارهاي جهاني بازار نفت در آن زمان كه بر مبناي 50-50 بود، با پيشنهادهاي بينالمللي و ديپلماتيك بر اين مبنا، بدون ارايه پيشنهاد روشن متقابل، مذاكرات با بنبست مواجه و با وضعيتي زيانبخش مواجه شد.
در موضوع گروگانگيري در سفارت امريكا بعد از انقلاب نيز به جاي راهحل سريع و رها كردن كشور از مصيبت و زيانهاي ناشي از گروگانگيري، راهحل ديپلماتيك به چانهزنيهاي غير حرفهاي و طولاني و سرانجام قبول پرداخت خسارات گزاف بدون هيچ دستاوردي منجر شد.
در چه مواردي نياز بود كه مسيري غير از ديپلماسي در پيش گرفته شود اما ضعف داخلي يا موارد ديگر منجر شد تا ديپلماسي در پيش گرفته شود؟
من نمونهاي به ياد نميآورم، اگر منظور موضوع كنار گذاشتن ادعاي تاريخي پس از انفصال 250 ساله بحرين است كه چرا با اقدام نظامي حل نشد، مساله به قاجاريه حتي زنديه بازميگردد و در قرن گذشته موضوعيت واقعي خود را از دست داده بود و فقط موضوعيت ادعايي و احساسي بيپشتوانه داشت.
چه كساني در يك قرن اخير بيشترين تأثير را بر سياست خارجي ايران گذاشتهاند؟ از مرحوم فروغي گرفته تا مرحوم قوام و مرحوم مصدق چه چهرههايي نقش مهمي در اين حوزه داشتند؟ آيا ايران در تربيت ديپلماتهاي خبره موفق بوده است؟
تأثيرگذارترين چهره ديپلماتيك ايران را در قرن گذشته از همان آغاز قرن محمدعلي فروغي ميدانم كه اولا از سواد گسترده سياسي و حقوقي و اقتصادي و ادبي و زبانداني در حد كمال برخوردار بود و با شخصيت تاثيرگذار خودش چه در مقام اجرايي و چه در مقام استادي در مدرسه عالي سياسي هم در عمل و هم در تربيت ديپلماتها بيش از هر كس موثر بود. اولا در انتقال سلطنت از قاجاريه كار را با ظرافت اجرا و در سخنراني خود از نصايح تاريخي به رضاشاه كوتاهي نكرد و چه در ميانه سلطنت او ارتباطات بينالمللي مناسبي برقرار كرد و در پايان كار رضاشاه نيز اجازه نداد خلأ قدرت در وحدت كشور خللي وارد كند. مرحوم قوام در موضوع آذربايجان نقش تاريخي خود را به خوبي ايفا كرد. مرحوم مصدق كه توانست در داخل كشور وحدت و شور ملي بينظيري پديد آورد، متأسفانه در عملكرد ديپلماتيك شايد به دليل پافشاري بر حقوق ملي به جاي ترجيح منافع ملي، با شكست مواجه شد. ديپلماتهاي ارزندهاي مانند نصرالله انتظام، عليقلي اردلان، حسين مسعود انصاري، دكتر خلعتبري و تيم همكاران كارآزموده آنان خصوصا در قضيه استرداد جزاير ايراني و حل قضيه شطالعرب كاري شايسته كردند. برخلاف شعارهاي ناسيوناليستي، شخصا حل و فصل جدايي 250 ساله بحرين را به رغم تعصبات مليگرايانه عمومي، اقدامي غير قابل اجتناب و موجب گسترش امكانات و تأثيرگذاري ايران در خاورميانه ميدانم، همچنان كه حل و فصل حقوق قانوني ايران را برخلاف توهمات 50 درصدي مليگرايانه در درياي خزر اقدامي مثبت ميدانم و پس از انقلاب نيز جواد ظريف در نيل به توافق برجام كار بزرگي كرد، ولي در حفاظت از آن در مقابل دخالتهاي مخرب و غيرحرفهاي پايداري نكرد.
پهلوي اول، پهلوي دوم و مسوولان امر در پس از انقلاب هر يك چگونه بر كاركرد ديپلماسي در عصر خود اثرگذار بودند؟
پهلوي اول با ايجاد دولتي مقتدر توانست زمينه مناسبتر در برقراري ارتباطات ديپلماتيك پديد آورد، همچنين با اعزام دانشجويان به خارج براي تدارك تيم مناسبي از ديپلماتها، روابط خارجي ايران را ساماندهي كرد، اما تمركز اختيارات در دست او و گرايش بعدي به آلمان نازي او را در عرصه بينالمللي تنها گذاشت و موجب اشغال ايران و سقوط خودش شد. در زمان پهلوي دوم تا زماني كه مهار ديپلماسي بهطور انحصاري در دست شخص شاه متمركز نبود، ديپلماتهاي ورزيده ايران امكان تاثيرگذاري و عرض اندام بيشتري داشتند. در مساله آذربايجان، مساله نفت در شوراي امنيت و دادگاه لاهه و در مسائل جزاير و شطالعرب ديپلماسي موفق بود. اوج موفقيت ديپلماسي ايران در هدايت و نتيجهگيري برجام بوده است.
نگاهي وجود دارد كه معتقد است دولتهاي خارجي به ويژه غربيها همواره در معامله و ديپلماسي با ايران سعي در فريب ايرانيان داشتهاند؟ ريشه اين نگاه منفي به موضوع مذاكره و ديپلماسي چيست؟ چه راهكاري براي عبور از اين وضعيت وجود دارد؟
البته بدبيني به غرب در قرن نوزدهم كه جز پنج كشور آسيايي ايران و تركيه و چين و ژاپن و تايلند، همه كشورهاي آسيايي و آفريقايي بهطور كامل يا نسبي تحت استيلاي استعمار بودند پديداري اين گونه افكار منفي نسبت به غربيان امري نامتعارف نيست. اما در قرن بيستم تصورات كاملا منفي ناشي از برآورده نشدن توقعات ايرانيان يا تحت تأثير تبليغات شوروي بوده و درباره آن مبالغه شده است. ريشههاي آن را ميتوان در قضيه نفت و پافشاري انگليس در حفظ امتياز خود و پافشاري ايران در ناديده انگاشتن حق غرامت و همچنين عقايد متمايل به آلمان نازي در ايران و رنجيده از شكست آلمان و سپس ديدگاه بسيار منفي و بيگانهگريز مرحوم مصدق نسبت به غرب و خصوصا انگليس دانست. يك دليل شايد كمسوادي و عدم شناخت و آگاهي ايرانيان در امور مختلف اقتصادي و سياسي و حقوقي بوده كه نميتوانستند در مقابل ديپلماتهاي غربي عرض اندام كنند و احساس تحقير ميكردند. تصور نميرود اين ديدگاه ديگر جايگاهي داشته باشد، مگر در مورد اشخاص ناآگاه و غير حرفهاي كه در قياس به نفس عقايدي داشته باشند. راهكار عبور از آن خودكم بيني، اعتماد به نفس ديپلماتهاي با سواد و تشويق و فراهم آوردن شرايط تعالي دانش سياسي و اقتصادي و حقوقي و تاريخي و زبانداني آنان است.
دونالد ترامپ رييسجمهور پيشين امريكا يك بار در توييتي نوشت كه ايرانيان در هيچ جنگي پيروز نشدهاند و در هيچ مذاكرهاي شكست نخوردهاند. از نگاه تاريخي تا چه اندازه اين ادعا را ميتوان صحيح دانست؟
ايران در قرن 14 شمسي جز هنگامي كه مورد تجاوز عراق قرار گرفت و در آن هم شكست نخورد، در جنگ مهمي شركت نداشته است كه شكست بخورد. اما در مذاكراتي مانند خروج نيروهاي شوروي، دفاع از حقوق ايران در شوراي امنيت و دادگاه لاهه و مذاكرات برجام موفقيتآميز بوده و مذاكرات آزادي گروگانها نتيجه مثبتي نداشته است. فكر ميكنم اين سخن ترامپ حاوي تذكر و تهديدي تلويحي بود درباره اينكه در صورت جنگ با امريكا هم بازنده خواهيد بود! و سخنش درباره شكست نخوردن ايران در مذاكرات هم در باغ سبز نشان دادن و اميدوار كردن ايران به نتيجه مثبت گرفتن در صورت مذاكره بوده و معني ديگري ندارد.
با نگاه به تجربيات تاريخي، در جهان امروز تا چه اندازه ميتوان به ديپلماسي به عنوان ابزار اصلي براي حل مشكلات تكيه كرد؟ چه ابزارهايي نياز است تا ديپلماسي موفق باشد؟
ديپلماسي ابزار اصلي حل اختلافات بينالمللي يا ايجاد روابط و شرايط بهتر در روابط بينالمللي است. در روابط دو جانبه و چندجانبه و چه از طريق سازمانها و كارگزاريهاي بينالمللي. حتي ارجاع مسائل به داوري يا مراجع قضايي بينالمللي را ميتوان امتداد ديپلماسي دانست. اصولا ابزار اصلي حل مشكلات بينالمللي يا ديپلماسي است و ابزار ديپلماسي مذاكره و مكاتبه است و يا توسل به راهحل نظامي است. مذاكره البته مستلزم آمادگي براي تعامل است.
يعني اگر يك طرف بر سر موضع خود هيچ انعطافي نداشته باشد، يا به عبارتي خط قرمزهايش طولاني باشد، به همان معني راهحل نظامي است. ابزار اصلي موفقيت در ديپلماسي از ديدگاه اينجانب ترجيح منافع ملي به حقوق ملي است. حقوق امري ذهني و حتي پنداري است كه در مقابل ادعاي حقوق متقابل قرار ميگيرد .
ممكن است قابل حصول نباشد. اما منافع ملي حداكثر بردي است كه هر طرف براي منافع ملي خود ميتواند با مذاكره به آن دست يابد. مثال روشن درباره ايران برخورد دكتر مصدق در مساله نفت بود كه با نگرش و تعصب نسبت به آنچه حقوق ملي ميدانست منافع ملي را ناديده گرفت. احمدينژاد هم منافع ملي را قرباني پندار حق مسلم بودن انرژي هستهاي كرد.
خطاي سياسي رضاشاه با نزديك شدن راهبردي به آلمان و كنارگذاشتن سياستمداران ليبرال رخ داد. زمان نيز به سود او حركت نكرد. تا زماني كه هيتلر و استالين در تقسيم لهستان با قرارداد مولوتوف- ريبن تروپ همدست بودند رضاشاه در امان بود، اما با حمله هيتلر به شوروي ورق ناگهان به زيان رضاشاه برگشت.
تأثيرگذارترين چهره ديپلماتيك ايران را در قرن گذشته از همان آغاز قرن محمدعلي فروغي ميدانم كه اولا از سواد گسترده سياسي و حقوقي و اقتصادي و ادبي و زبانداني در حد كمال برخوردار بود و با شخصيت تاثيرگذار خودش چه در مقام اجرايي و چه در مقام استادي در مدرسه عالي سياسي هم در عمل و هم در تربيت ديپلماتها بيش از هر كس موثر بود.
پس از بدعهدي روسيه و تلاش براي سلطه بر آذربايجان تسلط فرقه دموكرات، ديپلماسي قوامالسلطنه در مقابل استالين و همچنين ارتباطات ديپلماتيك او با امريكا و جلب نظر ترومن رييسجمهور آن كشور كه منجر به خروج نيروهاي شوروي از ايران شد عملكردي بسيار مثبت تلقي ميشود.