براي چه نگران بايد بود؟
ميلاد نوري
نگران بايد بود. براي چه؟ براي كه؟ براي هستي، براي زندگي، براي انسان. امروزها ديگر خوار داشتنِ انسان، پايمال كردن زندگي، نابود كردنِ طبيعت و گسترانيدن مرگ، همهگير و جهانشمول شده است. آيا آشكار و عيان نيست؟ نگران بايد بود. روزگاري الوهيت با حضور در جهان، با حضور مداوم در زندگاني انسان، با پر كردن دمادم اعيان و اشيا همهچيز را معنادار ميساخت. روزگاري جهان جلوهگاه الوهيت و انسان نگرانِ امر الهي بود. اما اينك خدا چيست؟ واژهاي در دست سياستبازان و فريبكاران كه به نامِ الوهيت ميتازند و ابليسوار خدعه ميسازند تا جسم و جان آدميان را تسخير كنند. امروزها از خداوند فقط واژهاي مانده است؛ از خورشيد فقط سايهاي مانده است. نگران بايد بود. آدمي را بدون خدا چه در پيش است؟ اينك آدمي از هم فروپاشيده است.
به انسانها بنگريد. نگرانِ جانِ كساني شويد كه با مرگ دست به گريبانند؛ آنقدر بيچاره شدهاند كه حتي نميدانند معناي زندگيشان چيست. هزاران فلسفه ورز و انديشمند در جهان معاصر ميخواهند به انسان بياموزند كه معناي زندگي اش چيست. دريغ از آدمي! سرگردانِ دوپا نه تنها ديگر اشرفِ مخلوقات نيست، بلكه حتي صاحبِ زندگي خودش هم نيست. انسانها امروز يا توليدكنندهاند يا مصرفكننده. ديگر هيچ چيز خاصي وجود ندارد. ديگر هيچ انديشهاي نيست كه براي خودش خواستني باشد؛ حتي انديشه نيز فروشي شده است. حتي استغراق در هستي نيز تبليغاتي شده است. از همه چيز بايد ابزاري براي جلب مخاطب دستوپا كرد، شايد معنادار شود. اينك سرمايه جاي خدا را گرفته است و آدميان بندگان توليد و بازتوليد شدهاند. نه! نگوييد در جهان سوم كه خبري از اين چيزها نيست! نگران بايد بود بر اين بيخبري! امروزها تمام داشتههاي ملتها را به يغما ميبرند؛ دولتها براي بقاي چرخههاي توليد و مصرف هزينه ميكنند. براي بازتوليد قدرت نقشه ميكشند. جلوههاي ويژه، تبليغات، سينما، هزار تصوير و تصور را به هم ميآميزند تا ملتها را با خود همراه كنند. نگران بايد بود بر نفي هر گونه تجربه تكين بشري كه امروزه توسط توليد و مصرف تحقير ميشود.
امروزه هر دولتي استثمارگر است. همه دولتها از خشم و ترس ملتها سر باز ميسازند براي گسترانيدن، مرگ و طبيعت را به يغما ميبرند و زندگي را پايمال ميكنند؛ يك دولت لشكر ميكشد تا جهان را ذيل چكمههاي سرمايهدارياش پايمال كند. سلاحهاي وحشتآور بايد مصرف شوند. انسانها بايد بميرند. طبيعت بايد تخريب شود تا چرخههاي توليد و مصرف پابرجا بماند؛ تا قدرتها بازتوليد شود. آري! نگران بايد بود.
استثمار و بهرهكشي از طبيعت توقفپذير نيست. توليد و بازتوليد جرياني كور است كه حدي برخود نمينهد. دولتها ابزارِ رشد اقتصادي ميشوند؛ بالُن سرمايه باد ميشود؛ اين بالُن از طبيعت پر ميشود و جانِ زندگي را به هوايي مرده بدل ميكند. اندوختههاي زمين ابزاري براي توليد و بازتوليد مكرر است و طبيعت بردهاي است كه تا سرحد مرگ كار خواهد كرد. در خدمتِ انساني كه يا توليد ميكند يا مصرف ميكند؛ او زندگي نميكند و نميداند معناي زندگي چيست. حجم معاملات تجاري در سطح جهان رشد روزافزوني مييابد؛ چنين چيزي چگونه ممكن است؟ تنها با بهرهكشي بيشتر از طبيعت ميتوان چنين حجمي از معاملات را گسترش داد و زمين نابود ميشود. آلايندهها در سطح خرد و كلان در طبيعت پراكنده ميشود. انسانها از طبيعت فقط يك چيز ميفهمند؛ تفرجگاهي كه پس از استراحت در آن، بايد به كارخانه و كارگاه و اداره بازگردند تا باز در خدمتِ سرمايه باشند. سرمايهداران از طبيعت فقط يكچيز ميفهمند: منبعي براي توليد و بازتوليد توقفناپذير و طبيعت تخريب ميشود و طبيعت آلوده ميشود؛ طبيعتي كه روزگاري جلوه الوهيت بود.
بايد نگران بود. زندگي تحقير شده است؛ به كوهها بنگريد، به درهها بنگريد، به آسمان بنگريد، به آبها بنگريد؛ همهچيز نشانه تحقير كردنِ زندگي را با خود دارد. انسان چه ميخواهد؟ ميخواهد رشد كند! ميخواهد توسعه يابد! اما معناي اينها چيست؟ انسان زيستگاهِ خود را تحقير كرده است. زمين را تحقير كرده است. انسان فقط سوداي گسترش خودش را دارد؛ او ديگر تماشاگر هستي نيست؛ هستي براي او ابزاري بيش نيست. آيا نگران نبايد بود براي انساني كه زمين را تحقير كرده است؟ حيات را تحقير كرده است؟ او مدعي است كه سلطه بر كائنات دارد؛ اما چگونه چنين ادعايي ميتواند مطرح شود، در حالي كه او جهانِ خود را، طبيعتي را كه بازبسته خودِ اوست تحقير كرده است؟ آيا او با تحقير زندگي خودش را تحقير نكرده است؟ اين سلطهگر پرمدعاي كائنات، خودش را تحقير كرده است. امروزها همهچيز آشوبناك است؛ از دولتها تا مردمانِ سرزمينهاي دور و نزديك، همه دست به دست هم دادهاند تا جهان را، تا طبيعت را، تا زندگي را تحقير كنند؛ تا حيات را تخريب كنند. مداخلههاي مبتني بر سرمايه فزوني گرفته است؛ انسانها بيش از پيش استثمار شده و ميشوند؛ حتي اگر به شيوههاي نوين و خوشايندتر چنين شده باشند. طبيعتِ بيچاره ديگر نه بوي الوهيت ميدهد و نه جلوهگاه خداوند است؛ طبيعت فقط و فقط نيرو است كه بايد مصرف شود. مصرفكننده هم انساني است كه جز پايمال ساختنِ زندگي چيزي در چنته ندارد. او مرگ را ميگسترد. امروزها مرگ جولان ميدهد و مرگانديشان حُكم ميرانند. آيا نگران نيستيد؟
مدرس و پژوهشگر فلسفه