توتاليتاريسم فرهنگي از فاشيسم
تا پوپوليسم در فرهنگ و هنر
محمود فاضلي
در گذشته فرمانروايان بعد از سركوب رقيبان ميتوانستند پيروزي خود را جشن بگيرند و نيازي به حمايت توده مردم نداشتند، زيرا فقط با ترس شمشير ميتوانستند آنان را به اطاعت وادار كنند. اما با اهميت يافتن افكار عمومي و جايگاه مردم در مشروعيت حكومتها، ديكتاتوريهاي مدرن در ظاهر هم كه شده نيازمند پشتيباني توده مردم شدند، بنابر اين آنها به هنرمنداني كه ايدئولوژي و ارزشهاي آن را تبليغ و ترويج كنند نياز داشتند. فاشيسم و پوپوليسم از معروفترين ديكتاتوريهاي جديد هستند كه با همراهي اكثريت، فاجعه آفريدند. فاشيسم و پوپوليسم از جمله «ايسمهاي» مبهم هستند. يكي از دلايل اين ابهام آن است كه اين دو اصطلاح با خود معرفي نميشوند و كار ساخت مدل مشخص را مشكل ميكنند. دليل ديگر آن است كه اين دو اصطلاح نوعي فرافكني و دشنام محسوب ميشوند. به همين دليل پوپوليستها را اغلب «عوامفريب» و فاشيستها را «نژادپرست» يا «اقتدارگرا» مينامند. فاشيسم و پوپوليسم تنها يك حكومت يا وضعيت سياسي نيستند و براي شناخت آن نيز نميتوان تنها به ابعاد و ويژگيهاي سياسي آنها تكيه كرد. براي فهم بهتر از اين حكومتها بايد ويژگيهاي اجتماعي و فرهنگي آنها را نيز شناخت. شناسايي اين ويژگيها كمك خواهد كرد تا آثار و فعاليتهاي هنري كه با صبغه پوپوليستي و فاشيستي توليد و مصرف ميشوند و به ترويج و بازتوليد اين فرهنگ ميانجامند، نمايان شوند. اما چرا بايد فاشيسم و پوپوليسم را دقيقتر شناخت؟ پاسخ آن است كه امروز خطر فاشيسم و پوپوليسم به قوت دوران اوج آنها باقي است. در امريكاي لاتين پوپوليستهاي چپگرا مانند «هوگوچاوز»، «نيكلاي مادورو» و «اوو مورالس»، در تركيه، پوپوليسم مذهبي به رهبري «رجب طيب اردوغان»، در امريكا پوپوليست راستگرايي همچون «دونالد ترامپ»، در اروپا از پوپوليستهايي ايتاليا و فرانسوي تا گروههاي نژادپرست فاشيست و راستهاي افراطي را تجربه كردهايم. وجود اين وضعيت ضرورت انجام مطالعه بيشتر در مورد ابعاد اين پديدهها را افزايش داده است. كتاب توتاليتاريسم فرهنگي داراي يك پيشگفتار و سه گفتار است. در پيشگفتار، تفاوت استبداد سنتي با ديكتاتوريهاي مدرن يا همان حكومتهاي تماميتخواه (توتاليتر) روشن ميشود. در اين پيشگفتار نويسنده نشان ميدهد بين استبداد شرقي با ديكتاتوري غربي تفاوتهايي وجود داشته است و توتاليتاريسم قرن بيستمي با هر دوي آنها متفاوت است. در گفتار اول ابعاد نظري، فلسفي، سياسي و بهويژه فرهنگي فاشيسم تجزيه و تحليل ميشود و موضوعاتي مانند سينما، معماري، ورزش، آموزش و پرورش و خانواده در دوران فاشيستها بررسي ميشود. از آنجا كه فاشيسم در معناي كلي آن مدنظر بوده است؛ در اين بخش به سياستهاي فرهنگي نازيسم در آلمان، بولشويسم در شوروي و انقلاب فرهنگي مائو در چين هم اشاره شده است. در بخشي از اين گفتار آمده است: «هرچند حكومتهاي توتاليتر با دموكراسي، پارلمان و راي مردم رابطه خوبي ندارند، اما بهشدت تمايل دارند كه نشان دهند نظامي مردمي هستند و به همين دليل مشتاق كشاندن مردم بر سر صندوقهاي راي و بهويژه نمايش حضور خياباني آنها هستند. حكومتهاي استبدادي سنتي نقش چنداني براي مردم قائل نبودند و مشروعيت خود را به آنان ارجاع نميدادند؛ درحالي كه حكومتهاي توتاليتر معاصر مانند فاشيسم و استالينيسم در ظاهر هم كه شده ادعاي مشروعيت مردمي دارند.» در گفتار دوم كتاب، خواننده با مبحث پوپوليسم و ابعاد سياسي، اجتماعي و فرهنگي آن آشنا ميشود. نويسنده در تمايز پوپوليست از دموكرات مينويسد: «تفاوت بسيار مهم دموكراسي با پوپوليسم و فاشيسم اين است كه در دموكراسي هدف جلوگيري از تمركز قدرت در دست يك فرد يا حزب و حتي اكثريت است؛ درحالي كه پوپوليسم نگران تمركز قدرت نيست. رهبران پوپوليست تمايل به انحلال مجلس، شوراهاي تصميمگيري، نهادهاي قانوني و تضعيف استقلال قوه قضاييه دارند؛ يك رهبر پوپوليست آمادگي كاملي دارد تا همزمان چند وزارتخانه را بهطور مستقيم اداره كند. درحالي كه دموكراتها به تفكيك قوا و پراكندگي قدرت اعتقاد دارند. آزادي و احترام به حقوق اقليتها خط قرمز دموكراتهاست و اگر اكثريت بخواهند اين خطوط را بشكنند يك دموكرات واقعي با آنها همراه نميشود. خط قرمز پوپوليستها خواست اكثريت است هر چه كه باشد. پوپوليستها حتي اگر باور داشته باشند نظر اكثريت نادرست است؛ هيچگاه با آن مخالفت نميكنند؛ درحالي كه دموكراتها از اينكه به نقد راي و نظر اكثريت بپردازند واهمه ندارند....» در گفتار سوم از تجربياتي كه حكومتهاي توتاليتري و پوپوليستي براي ما به ارث گذاشتهاند سخن گفته شده است. نويسنده در بخش پاياني كتاب نتيجهگيري كرده است كه پوپوليسم، فاشيسم، استالينيسم، نازيسم، مائوئيسم و ساير اشكال حكومتهاي توتاليتر با «افراطگرايي» رابطه نزديكي دارند. افراطگرايي با كناز زدن عقلانيت و خردورزي، تلاش دارد تصوير دو قطبي و سياه و سفيد از جهان ارايه دهد كه با احساسات و تصورات قالبي پشتيباني ميشود. تمام اين نظامها تبليغات خود را برپايه تصويرسازي عاطفي از ديگري خائن بنا ميكنند. افراطگرايان خواستار تغييرات سريع و بنيادين هستند و به همين دليل در اكثر موارد مجبور ميشوند دست به خشونت بزنند. افراطگرايان خودشان را براساس نيتهايشان و مخالفانشان را براساس اعمالشان قضاوت ميكنند، ميخواهند شما گفتههاي آنها را بيچون و چرا بپذيريد، اما خودشان از شما دليل و اقدام عملي مطالبه ميكنند. سياستمداران، احزاب و گروههاي افراطي هميشه از روش و الگوهاي پوپوليستي براي پيشبرد اهداف خود استفاده ميكنند.