نقدي بر فيلم پالمر (Palmer) به كارگرداني فيشر استيونز
آزادي مشروط
آريو راقب كياني
انتظار تماشاگر از تماشاي يك فيلم درام اجتماعي چيست؟ مضموني كه از ديرباز پيوند بيشتري با مخاطب ايجاد كرده است وليكن در حال حاضر و در ميان طيف گستردهاي از موضوعات حاضر براي بقاي خود ميجنگد. اينگونه فيلمها كه تقريبا با بودجه كمتري بسته ميشوند، از آنجا كه زرق و برق كمتري دارند نان خود را از چگونگي شموليت نگارش قصه خود براي مخاطب ميخورند كه مسلما بايد جذاب و گيرا و با ريتم مناسب باشند. شيوه قصهسرايي در اين فيلمها هر چه باشد، در رتبه دوم قرار ميگيرد. اين خود قصه هست كه بايد مناسب و سازگار با زمانه خود باشد و از ظرفيتهاي كلامي متفاوتي استفاده كند. اكران فيلم پالمر (Palmer) به كارگرداني فيشر استيونز جزو آن دستهها از فيلمهايي محسوب ميشود كه مساله اجتماعي خاصي را بيان نميكند. حتي بازي جاستين تيمبرليك (در نقش پالمر) نيز نميتواند ويژگي خاصي از منظر شخصيتپردازي به فيلم اضافه كند.
در اين فيلم سير تطور شخصيت «ادي پالمر» كه از ستاره فوتبال و قهرمان بودن براي يك شهر كوچك مبدل به يك مجرم گرديد كه دوران محكوميت خود را سپري كرده است و تلاش ميكند زندگي تباهشده خود را بازيابد قرار است كه به فيلم ريتم مناسب اهدا كند. اما همهچيز در «پالمر» به كندي ميگذرد. چه ديدار او با ويويان پالمر (با بازي جون اسكوئيب) كه مادربزرگ او است و پس از مرگ طبق وصيت او هيچ ارثي براي پالمر به جاي نميگذارد و چه رويايي با «سم» (با بازي رايدن آلن) كه قرار است نقطه تحول شخصيتي او باشد و چه آشنايي او با مگي (با بازي آليشا وينرايت) كه معلم مدرسه است و وجوه عاطفي او را برميانگيزد و چه مانعي به نام «شلي» (با بازي جونو تمپل) كه بر سر راه او قرار ميگيرد، هيچكدام از اينها نميتوانند ضرباهنگ قابل توجهي به فيلم ببخشند. در نتيجه ارتباطسازيهاي شكلگرفته بين كاراكترها در فيلم به صورت پازلي چيدهشده جلوه مينمايند كه تنها ميخواهند نقطه شروع را به نقطه پايان وصل كنند و برسانند.
حتي اگر پيغام فيلم پالمر اين باشد كه به مرور ديوي تبديل به يك فرشته ميشود و آن را در قالب تبديل شخصيت بيعار و بيتفاوت پالمر به شخصي كه ميخواهد به عنوان ناپدري و قيم «سم» شود و حضانت او را عهدهدار گردد ارائه كند، فيلم چندان توان اين را ندارد كه دگرديسي شخصيت پالمر را در موقعيتهاي مختلف رويايياش نمايش دهد. از اين رو اتفاقات فيلم قابليت غيرمنتظره بودن خود را از دست ميدهد؛ ميخواهد وقف كليسا كردن ملكي باشد كه پالمر در آن ساكن است، يا ميخواهد وضعيت نابهنجار و خارج از عرف سم به عنوان يك پسربچه باشد، يا آشفتگي رفتاري شلي به عنوان مادر بيمسووليت «سم» كه در بزنگاههاي مختلف نقش تنشزا در اين درام را ايفا ميكند. نه بازي جاستين تيمبرليك پتانسيل اين را دارد كه نشانههايي از همذاتپندارياش با «سم» كه از نبود يك مادر تماموقت در كنار خود رنج ميبرد و نه خود اين كاراكتر پتانسيل ايجاد همين خاصيت را در مخاطب براي همراهي با خودش را دارد. در نتيجه فريضه مرد شدن و بچه نماندن چه ضمير ناخودآگاه كاراكتر «پالمر» و چه در ضمير خودآگاه «سم» در چارچوب ديالوگهاي الكن باقي ميماند و جشن هالووين صرفا به صورت نمايهاي ميماند كه هر شخصي هر كسي كه دلش ميخواهد ميتواند باشد؛ براي «سم» در حكم پرنسس شدن و براي «پالمر» كه اصلا نميداند چه ميخواهد باشد! اين گمگشتي شخصيت اصلي فيلم كه توامان و همچنان بعد از عفو مشروطش به صورت خوب و بد نمايان ميشود، فيلم را از هدف و مساله خود كه همان رسيدن پالمر از قهقراي آدميت به تعالي انسانيت است با تشكيك مواجه ميكند.
بازي رايدن آلن در نقش «سم» نقطه چشمگير و درخشان فيلم است، پسر بچهاي كه معصوميت او با لبخند كودكانهاي كه دارد تماشاگر را همسو با معضل او ميكند و شايد تنها شخصيتي باشد كه درد او كه تمايل به دختر نما شدن است در قياس با تالم ديگر پرسوناژها، ميتواند حس سمپاتي در مخاطب را ايجاد كند. پسربچهاي كه به خاطر شكننده بودن روحياتش بيشتر از هر دختر بچه همسن و سال خود نياز به مراقبت دارد. با اين حال هر چقدر كه سم به عنوان يك عامل بيروني تاثيرگذار بر كاراكتر «پالمر» در شرايط و لحظات مختلف حضوري فعالانه دارد و روابط شيمي بسزايي با او ايجاد ميكند، اين پالمر است كه در نشان دادن تغييرات دروني خود ناتوان برخورد ميكند. در واقع پالمر هيچگاه نميتواند دلگرمكننده و دلنشين باشد و خيال تماشاگر را از پدري كردن او براي «سم» راحت كند. او هنوز از بند ذهنيتهاي خودش آزاد نشده است!