ادامه از صفحه اول
ذهنيت تبليغمحور
قش تبليغات در رفتار افراد مثل ادويه در غذا است. جانشين مواد اصلي غذا نميشود، ولي اگر بهترين مواد غذايي را بدون ادويه مناسب بپزيم، مزه خوبي نخواهد داشت و اگر مواد بد و بدون كيفيت را با ادويه فراوان بپزيم، احتمالا خيلي بدتر خواهد شد. البته ادويه به تنهايي قابل خوردن و تامين انرژي بدن نيست. در حقيقت انجام يك رفتار بايد زمينه مناسب و پذيرفتني داشته باشد، پس از آن با اقدامات تبليغي اين فرآيند را تقويت و تشديد كرد. تبليغات به خودي خود موجب حركت نميشود. مثال تكراري ميزنم، هل دادن خودرويي كه در سرازيري قرار دارد و به دليل اصطكاك حركت نميكند، با يك مقدار نيرو ميتوان اصطكاك را خنثي كرد و خودرو راه بيفتد و پس از آن با اينرسي موجود به راحتي به سوي پايين حركت كند و حتي سرعت آن افزوده شود. هر دو گروه سياسي در ميدان اين اشتباه را درباره نظرسنجي هم ميكنند. گمان دارند كه نظرسنجي ميتواند نظر مردم را تغيير دهد! در حالي كه نظرسنجي فقط نظر مردم را ميسنجد (البته اگر خوب انجام شود). اين نابخردي است كه گمان كنيم با انتشار نتايج مطلوب يا نامطلوب آرزوهاي ما از طريق نظرسنجي ساختگي آن آرزو محقق يا محو ميشود!
اكنون به سراغ اصولگرايان برويم. اخيرا رييس كميسيون فرهنگي مجلس گفته: «مقرر شده است ۱۰درصد بودجه ساخت سريالها و فيلمها در صداوسيما در رابطه با ترويج سياستهاي جمعيتي كشور در اين حوزه به ساخت محصولات تلويزيوني مصروف شود.» اين نگاه نهايت سادهانگاري در حل مسائل جامعه است. گمان ميكنيم مردم به اين دليل فرزندآوري ندارند كه از سياستهاي رسمي بياطلاع هستند! چند هزار سال بشر در اين كره خاكي زيسته است و هيچ مشكلي در توليدمثل نداشته، حتي بيش از حد انتظار هم فرزند آوردهاند. حالا پس از اين هزاران سال عدهاي ميخواهند پول مردم را تلف كنند تا مردم از سياستهاي آنان براي امري مطلع شوند كه اصولا ربطي به سياستگذار ندارد و در حوزه شخصي مردم است و خودشان بهتر از هر كس ميدانند چه كار بايد كنند. آنان سادهانگارانه گمان ميكنند كه كاهش زاد و ولد در دهه 1370 محصول سياستهاي تبليغاتي بود، در حالي كه نميدانند اين سياستها در زمان شاه با شدت انجام ميشد ولي اثر چشمگير در كاهش زاد و ولد نداشت. اكنون هم خيلي صريح بايد گفت كه، هر تبليغاتي براي ازدواج و فرزندآوري بدون توجه به زمينههاي اقتصادي و اجتماعي آن اثرات منفي بر اين هدف دارد و مردم واكنش منفي نشان خواهند داد. ذهنيتهايي كه به تبليغات اصالت ميدهند و آن را مستقل از زمينههاي عيني و تجربي مردم، موثر و تعيينكننده تلقي ميكنند در اشتباه محض هستند و جز اتلاف منابع و از دست دادن فرصت براي فهم مساله كار ديگري انجام نميدهند.
شگفتيها و زمينههاي قدرت طالبان
اكنون مردم جز وحشت از حاكميت خشونتبار طالبان انگيزهاي براي دفاع از شهرها و خانههاي خود ندارند و در برخي از مناطق همين وحشت هم وجود ندارد و گاهي قرابت فرهنگي باعث استقبال از طالبان ميشود! عدهاي به كوهها فرار كردهاند و عدهاي سلاح برگرفته به مقابله با طالبان پرداختهاند و اين همه وضع مغشوش وفاجعه باري را رقم زده است . دريك جامعه سنتي كه دين و مذهب ميتوانست موجب قوام جامعه باشد با حضور نظامي بيگانگان همهچيز به هم خورد و ناگهان نه تنها يك خلأ مرجعيت به وجود آمد بلكه طالبان خود را نماينده دين معرفي ميكند. اگر در افغانستان هم يك شخصيت ديني مثل آيتالله سيستاني و آگاه به ضروريات زمان (چه شيعه و چه سني) ظهور ميكرد امكان انزواي اجتماعي طلبان بهشدت بالا ميرفت. از سوي ديگر كاملا پيدا است كه طي 20 سال گذشته طبقه ضعيف روشنفكر و نخبه افغان نه توان تقويت ريشههاي دموكراسي را داشتهاند و نه حتي روي همبستگي ملي و ميهني كاري صورت دادهاند تا جامعهاي با ريشههاي مستحكم تشكيل شود فعلا نه تنها در افغانستان بلكه در بسياري از كشورهاي خاورميانه مردم مستمع تئوريها و آموزههاي جان استوارت ميل، برتاند راسل، پوپر، فوكوياما وهانتينگتون نيستند و روشنفكران هم در ميان مردم حضور ندارند (آنها اغلب مثل برخي از دانشمندان خودمان به غرب تشريف ميبرند) تا دموكراسي و حقوق بشر و آزادي و روش رسيدن به آنها را ترجمه كنند. نظاميان غربي از هواپيماهايشان كتاب پرتاب نميكنند و بمبهايشان اگر همواره طالبان را هدف قرار دهد گاهي بر سر عزا و عروسي مردم نيز فرود ميآيد! ماهوارههايشان رقص و آواز تحويل ميدهند و تن مومنان را ميلرزانند. در اين سوي جهان دعواي سنت و مدرنيزم همچنان برپاست و همچنان سرگرداني ميآفريند و قرباني ميگيرد. روشنفكرانمان خود را بدهكار مردم نميدانند و مبارزان و دلسوزان از فقر تئوريك رنج ميبرند. خاورميانه در ميان شعلههاي سرخوردگيها و ابهامها و حيرتها ميسوزد و داعش و طالبان چون گويهاي آتشين از ميان اين تنور بيرون ميجهند و جهنم ميسازند. ما بهرغم هزاران حادثه و تحول و پيشرفت و عقبگرد هنوز تكليف دنيا و عقباي خويش را مشخص نكردهايم. گاهي هر دو را ميخواهيم، گاهي شيداي دين ميشويم و گاهي غرق در دنيا! ظهور طالبان و داعش در افغانستان و عراق و سوريه و سومالي و.. نشاندهنده وجود زمينه فراخ براي آنهاست و اگر اين زمينه نبود هيچ توطئهگري با هر ميزان از پول نميتوانست آنها را علم كند. طالبان در ميان جهل مردم همه جا هست و وقتي مجموع شرايط سياسي و توازن قواي منطقهاي و بينالمللي ايجاب كند به اشكال مختلف سر بر ميآورد و اتفاقا اول سراغ زنان و كودكان ميرود! روحانيون نتوانستهاند ميان توسعه و دين پيوند راهگشا ايجاد كنند و روشنفكران نفوذي ندارند تا راه پيشرفت را در اذهان عمومي جا بيندازند. مصيبت بزرگ پيشروي طالبان نيست، جذب نيرو از سوي اين گروه است. داعش اگر همه دنيا را عليه خود بسيج نكرده بود همچنان زنده ميماند و از زمينههاي موجود استفاده ميكرد و چه بسا بزرگتر هم ميشد. طالبان ياد گرفته است كه به خشونت تظاهر نكند تا همه را عليه خود نشوراند ولي هيچگاه به حقوق زنان و كودكان و مردان و ديگرانديشان كوچكترين اعترافي ندارد. بعيد نيست همين فردا از يك سو شيعهكشي راه بيندازند و از سوي ديگر به همه اشكال توسعه حمله كنند. آنها براي همين آمدهاند و براي همين مورد حمايتهاي مشكوك قرار ميگيرند.