دريغ از حميدرضا صدر كه خاموش شد
اشتياقش او را به صدر نشاند
رضا درستكار
اولين خاطرهام برميگردد به سالها پيش (سال ۱۳۶۹)، دوستي بههم گفت، ميتواند «اشتياق»ام را به فيلم هامون و در قالب نقدي به حميدرضا صدر برساند.او آن زمان مسوول صفحه نقد مجله «زن روز» بود و اينطوري بود كه مطلب نسبتا آماتوري من را به اشتياق خدادادي و ارزشمند خود گره زد و مطلبم چاپ شد، اما خب همه داستان ما همين بود و تمام.
چند سال بعد هر دو در ماهنامه فيلم بوديم و «حرارت» و «شوق» او را ميديدم كه چطور بر تمامي سردي فضا غلبه كرده و محيط يخ روشنفكري را آب ميكرد. با لحني خاص و اينكه مدام در كلام ميدويد و توگويي آنقدر مسائل و گفتار را با خود مرور كرده بود كه همه چيز را ميبلعيد و بحث و تعريف خاطره، شيوه و ويژگياش بود. بنابراين مدام خود را پيش ميانداخت در هر گفتوگويي. انرژي خوب و ناتمامش را همه دوست داشتند و اين سه سيلاب خوشنشين نامش «حميدرضا صدر»، شده بود نام صميمي هر فهرست و ليستي. طيف دوستانش وسيع و از هر صنفي بودند و اين وسعت طبعا يكي مثل من را جا ميگذاشت كه شتاب دنيا هميشه و همه جا، جايم گذاشته است.
صدر در همين احوال رجزدنهاي خودماني و متوالي و صميمانه حضورش بود كه ناگهان سر از تلويزيون رسمي در آورد و شد كارشناس فوتبال!آن ابتدا فكر كنم با خودش و سابقه و خوشنامياش در عرصه نقد (كه غالبا هم از منظر نسبتا فمينيستي بود مطالبش يا حالا مسائل معطوف به زنان) ريسكي بزرگ كرد كه سر از فوتبال و بعد هم كارشناسي همهوقت و پر كار گزارشهاي ورزشي تلويزيون در آورد.
اما صدر با خوشمشربي، اطلاعات گسترده، بازگويي خاطرههاي مشترك از رويدادهاي جهاني كه بسياريشان ملكه ذهن من و ما بود و تفسير و بيان نافذ و شيرينش، راه سخت را هموار كرد و باور غلط را از ميان برداشت.
صدر شد يكي از بهترين مفسرها و كارشناسهاي فوتبال مملكت كه دوست داشتيم با خاطره عطاالله بهمنش و مانوك خدابخشيان يا حبيب روشنزاده جام جهاني ۱۹۷۸ آرژانتين (كه لحن شيرين و يونيكش هنوز در گوشمان است) و مجيد وارث دلنشين دهه ۱۳۶۰ يا جهانگير كوثري و تفسيرها و گزارشهايش در دهه ۱۳۷۰ و چند نام ارزشمند ديگر جمع بسته شود. صدر گزارشگر نبود، ميدانم؛ اما مفسري شيرين گفتار بود و مخاطبان فوتبال هم مانند تماشاگران سينما، خاطرهبازي را كلاسه و منظم ميكنند و صدر اينطوري جايگاهي پيدا كرد در حوزه فوتبال و به «صدر» نشست درست مثل نامش و...
فاجعه گزارشهاي تلويزيوني و كارشناسهايي كه زبان و بيانشان يكهزارم صدر هم نبود، صدر را به سرعت محبوب دوستداران فوتبال هم كرد. حالا در دو حوزه فوتبال و سينما حضور داشت و راه را يكسر ميپيمود. «فوتبال» و «سينما» دو حوزهاي هستند كه كسب «محبوبيت» باعث ميشود آدمهاي در هر خط و خطوطي را علاقهمند و در دل خود جاي دهد و رويه شگفت و «اصل جادويي» صدر طوري بود كه با آنكه همه ميدانستيم هيچ نسبتي با هيچ گرايشي ندارد، كار خودش را كرده بود و او از همه موانع و انتظارات ربطدار و گاهي بيربط عبور كرده و پيش رفت.
«منبع» صدر دانش و قريحه خودش بود و آن اشتياقش. او بلاتشبيه مانند پيامآوري بود كه در اين وادي نازل شده بود و سليقه خودش را صنعت ميكرد؛ سليقهاي كه ميگفت ميتوان از همين چيزهاي اطراف هم لذت برد. او «لذت» را تماشايي ميكرد. صدر اشتياق داشت و زندگي و شادي را ميبلعيد و امثال ما كه در حيراني اين حوادث و وقايع اجتماعي و گاه فرهنگي و سياسي جا ميمانيم از زندگي، حيرت ميكرديم از اين سلوك و از نگاهش.
بگذريم! او اينك رفته است. صد حيف و هزار دريغ. وجود كساني همچون صدر براي هر دو حوزه فوتبال و سينما جزو ضروريات است. صدر چيزي را به مردمش هديه ميداد كه خيليها اصلا نميدانند چيست!خدايش رحمت كند.