۶ اپيزود از دربي آغشته به بغض و بي خيالي...
جوجه اردك زشت!
اميد مافي
اين چه عقوبتي بود كه خودنويسهاي انباشته از رنگين كمانمان ناگهان خشك شد.اين چه فرجامي بود كه از تماشا و سيراب شدن يورو به يك دربي خموده و ملالانگيز رسيديم و صدوبيست بار در صدوبيست دقيقه چرت زديم و خود را نفرين كرديم.مرداني كه با پاهاي لرزان در ورزشگاه بي روح به ملاقات هم رفته بودند انگار از همان ثانيه نخست به ضربات مرگبار پنالتيها ميانديشيدند كه ككشان هم نگزيد و يادشان رفت ميليونها نفر پاي جعبههاي رنگي ناخنهايشان را ميجوند.فوتبال اينبار روي كريه خود را نشان داد و اگر هيجان حاصل از ده ضربه پنالتي نبود حجمي از سكوت بر پيكرهايمان ريخته ميشد و لبالب از استيصال محو تماشاي جوجه اردك زشت ميشديم.دربي پنجشنبه شب در جنون زاويهها هيچ حرفي براي گفتن نداشت.جز اين اگر فكر ميكنيد لابد خستگي افق دلتنگ نگاهتان را پوشانده است.
يحيي اصلا دوست نداشت جا پاي پروفسور بگذارد و فتح دوگانه را در دستور كار قرار دهد.چه اگر غير از اين بود نيشتر بر دل ميزد و سيماي محافظهكارانه ارتش سرخ را عوض ميكرد تا تمام دربي در ضربه سر آلكثير خلاصه نگردد. او در فاز يورش مهرههايي داشت كه با اتكا بر آنها ميتوانست گرههاي كور را بگشايد و روياهاي سرگردان را به سمت و سويي نتيجهبخش رهنمون سازد.اما مردي كه نميخواست ستارههاي رنگ پريده را رنگآميزي كند دست به سياه و سفيد هم نزد تا تيمش در ضيافت جبار پنالتيها زانو بزند و او فاصله نيمكت تا رختكن را با بغض و آه طي كند. در تفاهم كابوسها خطوط آرزوهاي سرمربي تا زوال و سقوط و بيپناهي هجرت كردند.تلختر از اين مگر ميشود؟
آن سوتر فرهاد مجيدي كه خوب ميدانست اگر جام حذفي را از دست بدهد انگشت بر تيغك گلها خواهد ساييد و فاصله عرش تا فرش را در پلك بهم زدني خواهد پيمود ريسك نكرد و از مردانش خواست در اتمسفر مه گرفته آزادي عصا به دست حركت كنند و هواي آتشبازي به سرشان نزند.اينگونه شد كه فرماندهاي ايستاده در غبار خواسته يا ناخواسته ابرها را به گريه واداشت و كاري كرد كه در اوج تموز، برگريزان سراغ ورزشگاه خالي را بگيرد.فرهاد اگر در ميهماني پنالتيها شبنمها را تنفس نميكرد و به لطف عطر خاك باران خورده شيدا نميشد پس از پايان كار به تمام آمال عشق آبيها هاشور ميزد و توهم آبي را در وجودش بارور ميكرد.او بسيار خوششانس بود كه شير بي يال و دم را در نوبت پنالتيها از پاي درآورد تا بر گونههاي آتشپارهها ياس و ياسمن بروياند.
او را بايد ستاره فروزان تاريكناي پنجشنبه لقب داد.مردي كه در تلاطم سرنوشت از ميان سپيدارها گذشت و يكتنه زير برگه كامروايي تيمش را امضا كرد تا ثابت كند پايان شب سيه، سپيد است و ميتواند دوباره در اوج تنهايي و تنآسايي يارانش به فرشته نجات بدل شود و رو به جاودانگي، سرانگشتان چسبناكش را به رخ بكشد.
سنگربان ۲۹ ساله اردوگاه آبي در امتداد شب با مهار يك پنالتي حساس و با دايوي بلند شكوفههاي لبخند را بر لبان قرمزها خشكاند تا يك تنه سرنوشت نبرد دوزخي را تغيير دهد و راهوار و صبور فاصله برزخ تا مينوي ماندگار را طي كند. حسين حسيني در دربي نود و شش لبخندش را به انفجار تپش قلبش آويخت تا به پژمردگي يك عصر لاجوردي پايان دهد و در خطخطيترين روز تيرماه به سفير شادكامي اردوگاهي بدل گردد كه صفير رستگاري را از ياد برده بود.
نمايش شورانگيز در ميانه ميدان مثل والسي كهنه ميان او و توپ چرمي بود.قاضيالقضات سرد و گرم چشيده كه از آن سوي اقيانوسها به وطن برگشته بود با همان آرامش و طمانينه سابق سوت زد تا صداي هيچ توپچي زخمي و عصيانگري بالا نرود و نفسهاي شهر به زمزمههاي دود آلود آغشته نگردند.
عليرضا فغاني اينبار هم نشان داد يك سر و گردن از ديگر قضات مخمل سبز بالاتر است و در صعبترين شرايط قادر است با سوتهايش باران عجول خزان را از چهره تابستان پاك كند و زنگها را به صدا درآورد.او روي اين خاك هم كه نفس نكشد يكي مثل خود ماست.مردي كه خرزهره و شبتاب و رعد و برق به كالبدش راهي ندارند و در اوج التهاب ميتواند قلبهاي ناآرام و لبريز از حادثه را آرام كند.با او تا كوچههاي دور تا كوچههاي نور زندگي جريان دارد و چراغهاي رابطه روشناند.
دربي ۹۶ با آن مارش روح خراش بيسرانجام، بالاخره به آخر رسيد و قشون آبي با حذف قرمزها پرندههاي محبوسِ قفسي را رها كرد.حالا بايد منتظر بمانيم و ببينيم استقلال نوار موفقيتهاي خود را در جام حذفي ادامه خواهد داد؟آيا جام در آخر داستان به سوي آبيها بال خواهد گشود؟ آيا فرهاد با چشماني پر از نجواي نارونها به آرزوي ساده دلاني كه پنجشنبه شب روي ابرها قدم زدند جامه تحقق خواهد پوشاند؟تنها گذر زمان همهچيز را روشن خواهد كرد و به ابهام و سوال و خطوط بغرنج تقدير پايان خواهد داد!