در انتظارِ روزهاي بهتر در برهوت
كامل حسيني
تماشاگرِ فيلم «روزهاي بهتر» جمله صادق هدايت را با اندكي تغيير در ذهنش چنين بازگو ميكند: در مدرسه زخمهايي هست كه مثل خوره روح دانشآموزان را آهسته در انزوا ميخورد و ميتراشد. بر همين اساس درباره فيلم «روزهاي بهتر» ميتوانيم بگوييم حساسيت چنين پديده شكنندهاي است كه پيش از آغاز تنشها با پيشفرضهاي بسيار تاثيرگذار كه شالوده فيلمنامه بر آن گذاشته شده است، بيان ميشود. البته حكايت هولناك قلدري، آزار و اذيت ساير دانشآموزان از چشمانداز يك ميزانسن، فضاي بصري و پرمعنايي را به تصوير درآورده؛ در واقع، جهان بيروني مشمئزكننده و متعفني گرداگرد نوجوانان دانشآموز قرار گرفته است. آنجايي كه سازههاي پيچ در پيچ و بيروح مدارس، برجهاي سر به فلك كشيده، اتوبانها و روگذرهاي فراوان ديده ميشود اما براي گرهگشايي از عقده و تحقيرها و ساير رفتارهاي غيرانساني كاملا درمانده ميشود. چنين است كه جامعه و خانواده از معنويت تهي شدهاند؛ همچنين به قدري مشغول صنعت و تجارتزده شدهاند برخي اوقات بيداري آنها درست زماني است كه فرزندشان در حياط مدرسه خودكشي ميكند يا جسدشان زير گل و هنگام حفاري پيدا ميشوند. بحراني اخلاقي در جهان معاصر كه در آن حتي عملكرد و تلاش مشاوران در مدرسه در برابرش به زانو در ميآيند. بياييم براي ورود به جهان پرتنش فيلم «روزهاي بهتر» همراه با سكانس خودكشي دختر نوجوان، تثبيت كشمكشهاي روايت و چند سكانس، سكانسي ديگر را به ياد بياوريم كه در آن ديالوگهايي ميان دو پليس در ميانه روايت در بر گرفته است. در اين سكانس يكي از مامورهاي باتجربه رو به همكار جوانترش ميگويد: ... پس چرا وقتي بچه بودي خودت زورگو بودي؟ همكارش پاسخ ميدهد كه من زورگو نبودم. پليس مسنتر ميگويد پس حتما زور گفتن بهت! از ميان همين ديالوگها باز پليس ميگويد كه هنگام صحبت در مورد يك «زورگويي» با مدير، مدير حل و فصل زورگويي را به معلمان ارجاع ميدهد و معلمان هم شما را پيش پدر و مادر ميفرستند اما آنها هم ميگويند به خاطر كارشان سالي يكبار فقط بچههايشان را ميبينند، بنابراين نوعي تنش پنهاني ميان فرد با جامعهاش، با خانوادهاش و نيز خودش در حال پيشروي است. البته در شخصيتپردازيها نوعي مبارزه دروني فرد با خودشان هم به صورت پنهان ديده ميشود و همين مساله در كنار ساير تنشهاي درون بخشي از پيرنگ را به پيش ميبرد. قهرمانهاي اصلي «چن نيان» بايد در برابر تهديد و غلبه آزار و اذيت ديگران مبارزه كند؛ از طرفي ديگر «شيائو بي» همان پسري كه او را دوست دارد نيز با كابوس تنهايي و دوري از مهر مادرش مبارزه ميكند و حتي از دردي هر چند ساده نام ميبرد كه تا كنون كسي از او نپرسيده است! فارغ از يك قضاوت ارزشي براي فيلم؛ اما اين دو قهرمان در شاهراه اين تنشهاي دروني با خود به وسيله يك عشق و عاطفه نوجواني به هم ميرسند و اين عشق، آبستنِ بيشتر گرهافكنيها، كشمكشها، تعليق و غافلگيريها ميشود و سرانجام گرهگشاييها نيز از آن زاده ميشوند. اما اينك آن سوي پايان فيلم، زمان ديگر آغاز ميشود تا در ذهن تماشاگران، سالهاي آينده دوباره فراقِ عشق به وصالش بدل شود.