تئاتريها بهتر از ستارههاي سينما بازي ميكنند
سيد حسين رسولي
كيفيت و شيوه قصهگويي در سريالسازي امروز نقش بسيار مهمي دارد كه شكل كهنالگويياش را ميتوانيم در نمونههاي «هزار و يك شب» و «اوديسه» هومر پيدا كنيم. دنيل پي. كلويسي در كتاب «ترسيم فيلمنامه سريالهاي تلويزيوني» با اشاره به اينكه «محتوا پادشاه است»، ميگويد: «سريال دنبالهدار يا چند قسمتي سريالي است كه از قوس شخصيتها و خطوط داستاني فراگير و دامنهداري تشكيل ميشود كه در طول يك فصل يا تمام سريال گسترش مييابد. اين مضامين و داستانهاي جاري، روال مشخصي را دنبال ميكنند و نقطه اوج تدريجي را شكل ميدهند... اين سريالها جهان بزرگي را ميسازند و كندوكاو ميكنند كه حاوي فهرست بلندبالايي از شخصيتها است... كه آنها همگام با پرورش پيرنگ پيش ميروند.» اكنون بايد ببينيم سريالهاي «ميخواهم زنده بمانم» و «گيسو» در قصهگويي و ارايه شخصيتهاي جذاب و پيرنگهاي هيجانانگيز موفق بودهاند يا خير؟
شهرها آب ندارند ولي گيسو در آب غرق شده است
درام بدون كشمكش معنا ندارد. كشمكش با شخصيت شكل ميگيرد و اگر شخصيتي نباشد داستاني هم نيست و اگر داستاني نباشد فيلمنامهاي در كار نيست. اينها صحبتهاي سيد فيلد در كتابهاي آموزش فيلمنامهنويسياش است. هنري جيمز نيز اعتقاد داشت: «پيرنگ همان شخصيت است و شخصيت نيز پيرنگ را تعريف و توصيف ميكند.» بنابراين بايد ببينيم شخصيتها و پيرنگ سريال «گيسو» درست كار ميكنند؟ مجموعه «گيسو» به كارگرداني منوچهر هادي داستان خاصي ندارد و با سرعت لاكپشتي به جلو ميرود و سوراخهاي عجيبي دارد. كاراكتري كاملا مسخره و غيرقابل باور به نام يونس شكيبا با بازي مسعود رايگان در اين سريال هست كه داستان با او آغاز و پايان مييابد. شكيبا مشغول پولشويي گسترده و غيرقانوني است و تلاش دارد با ميلياردها تومان فرار كند. جالب است كه كارگردانان شبكه نمايش خانگي دست روي چنين موضوعهايي گذاشتهاند زيرا درهمين راستا تهيهكننده سريالي به پولشويي گسترده محكوم و در دادگاه هم محاكمه شده است! حال و روز بابك زنجاني را هم ميدانيد كه دستي در توليد فيلم و سريال داشت. شنيده شده كه سلبريتيهاي مشهوري در برخي از اين سريالها دستمزدي چند ميلياردي ميگيرند و مثلا شايعه شده يكي از سلبريتيهاي حاضر در اين سريال براي هر ماه مبلغي بيشتر از ۱۰ ميليارد تومان گرفته است. يكي از عناصر منفي سريال «گيسو» صداي وحشتناك محمدرضا گلزار به عنوان خواننده تيتراژ پاياني است كه باعث شد هر بار با حال بدي از پاي اين سريال بلند شوم. يك بازيگر خارجي نيز در نقش لوسيا، يكي از شخصيتهاي اصلي بازي ميكند كه اتفاقا بيشتر از سلبريتيهاي ايراني عمل زيبايي دارد. او در جستوجوي مادرش است و درنهايت به خندهدارترين شكل ممكن مادرش را پيدا ميكند. يكي از پيرنگها نيز درباره سه رفيق است كه در رستوراني مشغول كار تبليغاتند. بهترين بازيگر مجموعه هم هومن سيدي است كه نقش پيمان، يكي از اين سه رفيق را بازي ميكند. او انسان فرصتطلب و پولدوستي است كه اتفاقا موفق ميشود پول كلاني هم به دست بياورد. بازيهاي حسين ياري و محمدرضا گلزار چنگي به دل نميزند و اصلا بايد بگوييم كه گلزار هر سال بدتر از سال پيش ميشود. او مشغول بدنسازي است و هيكل درشتي ساخته كه گاهي فكر كردم ميخواهد در كلوزآپها دور بازوهايش را نشان بدهد. البته در يك سكانس هم بايد دنبال چند دزد ميدويد كه حتي نتوانست راه برود! صورتهاي هانيه توسلي، بهاره رهنما و ساره بيات آنچنان كمرنگ شده كه فكر ميكنيد در حال تماشاي عروس مردگان هستيد. آنها انگار به سالن مد وارد شدهاند و در حال نمايش برندهاي پر زرق و برق و لاكچري هستند. ارسطو ميگويد هر تراژدي متشكل از دو بخش است؛ گرهافكني و گرهگشايي و معتقد است بسياري از شاعران در گرهافكني موفقند اما در گرهگشايي بد عمل ميكنند. نويسندگان سريال «گيسو» هم در گرهگشايي بهشدت بد عمل ميكنند. در آخر اينكه اين سريال نه از نظر تكنيكي حرف خاصي براي گفتن دارد و نه مخاطبان سختگيري كه دنبال قصهاي جذاب و ناب هستند را راضي ميكند.
ميخواهم زيبا بمانم
تمام سريالهاي تلويزيوني با يك شخصيت جذاب آغاز ميشوند. شخصيت اصلي شما لنگر سريال است. نقش اصلي زن يا مرد سريال شما بايد كسي باشد كه واقعا خواهان سپري كردن زمان با او هستيم. چنين كاري تعهدي عظيم براي بيننده به حساب ميآيد. بنابراين كاري كنيد كه قهرمانتان ارزش اين صرف وقت را داشته باشد. آنها را جذاب و مسحوركننده كنيد. اينها حرفهاي دنيل پي. كلويسي در كتاب «ترسيم فيلمنامه سريالهاي تلويزيوني» است. بدون مرگ، تولد دوبارهاي نخواهد بود. از دل تاريكترين لحظات است كه روشنايي زاده ميشود. اين جوهره سفر قهرمان است. روبهرو شدن با مرگ، فناپذيريمان را به يادمان ميآورد. اينها جملات استوارت ويتيلا در كتاب «اسطوره و سينما» است كه در آن سفر قهرمان را توضيح ميدهد. حالا قهرمان و شخصيت محوري سريال «ميخواهم زنده بمانم» كيست؟ شخصيت محوري هما است؛ دختر جوان دمبختي كه با پسري به اسم نادر در اواخر دهه ۱۳۶۰ قرار ازدواج گذاشته است. هما به خانه ميرود و براي پدرش جشن تولد ميگيرد ولي ماموران كميته متوجه چند كيلو ترياك در ماشين پدر هما ميشوند و داستان به مسير ديگري ميرود. اين اتفاق همان موتور محركه درام است. سكانس آغازين كه رابطه عاشقانه هما و نادر را نشان ميدهد بهطور كامل اضافه است و سكانس جشن تولد به خوبي داستان را پيش ميبرد تا به نقطه عطف اول داستان برسيم كه ورود شخصيت امير شايگان با بازي حامد بهداد است. هويت اين كاراكتر اصلا مشخص نيست و ديالوگهايي بهشدت شاعرانه و گلدرشت ميگويد و بازي بسيار بد بهداد نيز اين كاراكتر را نابود ميكند. شخصيت هما قرار است دختري دم بخت باشد كه يك معلم نقاشي در مدرسه است ولي سحر دولتشاهي اصلا مناسب اين نقش نيست، زيرا سن بالايي دارد و عملهاي زيبايياش بهطور كلي نقش را نابود كرده است، بنابراين دو شخصيت محوري سريال نابود شدهاند. در ادامه شاهد يك پيرنگ فرعي جذاب هستيم كه چهار شخصيت كاوه با بازي علي شادمان، شيوا با بازي آناهيتا درگاهي، عماد با بازي مهدي صباغي و مفتاح با بازي مهدي حسينينيا، حرف اول را در آن ميزنند. بايد بازيهاي بيمزه و عجيب و غريب شادمان و درگاهي را كنار بگذاريم. رابطه عاشقانه اين دو نفر بهطور كلي در نيامده و خندهدار است، زيرا از نظر سني، طبقه و منزلت اجتماعي به هم نميخورند. يكي قاچاقچي است و ديگري دكتري مشكلدار. لباسهاي درگاهي توي چشم ميزند زيرا مدام لباس چرم مشكي ميپوشد و آنچنان شيك و پيك است كه انگار نقش دختر سفير را بازي ميكند. به هر حال بازي مهدي حسينينيا در نقش رييس يك باند قاچاق موادمخدر بسيار ديدني و جذاب است. نقش مفتاح شبيه به كاراكتر نيگان در سريال «مردگان متحرك» شده است و داستانك او نيز شبيه سريال «بريكينگ بد» است. حسينينيا با تكنيك بالا اين نقش را نمايش ميدهد كه بايد به او تبريك گفت مخصوصا در سكانسي كه عماد را خفه ميكند زيرا هم عماد را دوست دارد و هم بايد او را بكشد و به خوبي هم اين تضاد را بازي ميكند. حسينينيا به همراه امير نوروزي از تئاتر آمدهاند و بازيهاي قابل قبولي ارايه ميدهند؛ بنابراين، تئاتريها بهتر از ستارههاي سينما هستند. نوروزي هم در نقش يك مامور كميته و برادر شهيد بازي ميكند. او آينده درخشاني خواهد داشت، زيرا در سكانسي كه در برابر حامد بهداد قرار دارد بازي قابل قبولي را نمايش ميدهد. محمد عزتخواه، مدير فيلمبرداري اين مجموعه نيز تصاوير بسيار با كيفيتي گرفته، مخصوصا نماهايي كه مربوط به درگيري و رقص ميشود به خوبي درآمده اما طراح لباس كار او را خراب كرده است. خيلي بعيد است كه يك دختر جوان دمبخت از طبقه متوسط جامعه در آن دوران چنين لباسهايي را بپوشد كه سحر دولتشاهي ميپوشد. البته اگر ديالوگهاي شعاري و گلدرشت در فيلمنامه نبود با اجراي بهتري مواجه ميشديم. سبك زندگياي كه در سريال «ميخواهم زنده بمانم» نمايش داده ميشود به هيچ عنوان قابل باور نيست و در دهههاي ۱۳۶۰ و ۱۳۷۰ با زندگي راحت و قهرمانانه زنان آن هم با مانتوهاي جلوباز و لاكچري در طبقه متوسط شهري طرف نبوديم. آيا زنان ميتوانستند به اين راحتي كه در سريال نمايش داده ميشود با مردان رفتوآمد كنند؟! انگار بيشتر زنان اصلي اين سريال فقط به فكر پسرها و گشتن با آنها هستند. از سوي ديگر، نويسندگان اين سريال بايد از خود بپرسند چرا خلافكارهاي دم كلفتي مثل بابك زنجاني و حسن رعيت در دهه ۱۳۹۰ فعاليت گنگستري پرقدرتي داشتند كه پس از سالها پولشويي گسترده بازداشت و دادگاهي شدند؟ به طور كلي ميتوان گفت اين سريال به كارگرداني شهرام شاهحسيني نكته دندانگيري ندارد.