خاطرات سفر و حضر (36)
اسماعيل كهرم
پيتر فرا، فيلمبردار آلماني در آخرين لحظه مجبور شده بود يك دستيار جديد با خود به ايران بياورد. اين دستيار به هيچ عنوان علاقهاي به آنچه انجام ميداد، نداشت و كل سفر برايش يك شكنجه بود و عدم رضايت و شكايتها را همگي سر من خالي ميكرد. در سفر به كوير مركزي به خصوص او زجر فراوان ديد. پوست سفيد او در مقابل تابش شديد آفتاب تابآور نبود و غرولند او به آسمان رفته بود. شبها صداي آه و ناله او از پوست سوختهاش به آسمان ميرسيد و روزها زير تابش شديد خورشيد، يك دم از غرولند فرو نميايستاد. ما خزندگان خونسرد كوچك مانند مارمولك و سوسك را در يخچال ميگذاشتيم. آنها به خاطر اينكه خونسرد هستند، در سرما بيحال و رمق از حركت ميايستادند و روز بعد آنها را در آفتاب رها ميكرديم. بعد از چند دقيقه به حركت ميافتادند و از آنها فيلم ميگرفتيم. يك بار وقتي سوسكها را رها كرديم، بعد از آنكه از آفتاب انرژي گرفتند و حركت كردند، همگي رفتند زير سايه سه پايه عكاسي! مجددا آنها را در آفتاب گذاشتيم باز هم همگي در سايه سه پايهها قرار گرفتند. اين كار چند بار تكرار شد و «كلاوس» به من گفت: «ببين اين سوسكها هم ميدانند كه اين آفتاب برايشان مضر است ولي من و تو هنوز نفهميدهايم!»