تينا جلالي
با اينكه اين روزها نيستي و نبودن به فصل مشترك زندگي همه ما آدمها تبديل شده و متاسفانه در زمانهاي زيست ميكنيم كه با اين همه مرگ، ديگر اشكمان هم درنميآيد ولي ناگهان در موقعيتي قرار ميگيريم كه نميتوانيم باور كنيم بعضيها ديگر بين ما نيستند، تحمل فراقشان طاقتفرساست و جدايي از آنها در ذهن نميگنجد. حتي بعضي وقتها يكباره به عكس يادگاري آنها كنج ديوار نگاه ميكنيم اين احساس به ما دست ميدهد كه حي و حاضر مقابل ما ايستادهاند و با ما حرف ميزنند.حالا كوچ غافلگيرانه فرشته طائرپور هم از اين جنس نبودنهاست. او آنچنان محكم و استوار و سرزنده زندگي كرد كه گويي مرگ قرابتي با او نداشت، با صلابت مثالزدني حرف ميزد، شجاعانه براي آنچه ميخواست مقاومت ميكرد و روحيه جنگنده او در موقعيتهاي حساس ستودني بود. در اين چند روز از فوت او بسياري از سينماگران از غم دوري او گفتند و بر اين جدايي اشك ريختند اما بنا بر اهميت و ارزش و جايگاهي كه اين بانوي مقتدر در سينماي ايران داشت لازم ديديم در گزارشي مفصل به ابعاد شخصيتي و مقام استوار او بپردازيم تا يادآوري باشد بر اينكه بدانيم چه جواهر گرانقيمتي را سينما از دست داده، آنچه ميخوانيد گفتارها و نوشتارهايي است كه سينماگران در فراق اين سينماگر در اختيار «اعتماد» قرار دادند.
فرشته خيلي خوب زندگي كرد
نيكي كريمي| خانم طائرپور را از زمانهاي قديم ميشناسم، از همان زمانهايي كه بسيار باهم سفرمي رفتيم و در مورد مسائل و مشكلات زنان گپ و گفتهاي زيادي داشتيم. همين موضوع باب آشنايي ما شد، رفته رفته همين ارتباطات و گفتوگوها يك دوستي صميمي را برايمان رقم زد و او مثل خواهر بزرگ برايم شد. هميشه روحيه حمايتگري داشت وقتي تهيهكننده فيلم «زن دوم» شد از خيلي قبلتر همان زماني كه اين كتاب را مينوشت به من گفته بود: «دوست دارم باهم كار كنيم» همين حس و حال خوب وجود داشت تا بعد ساخت فيلم كه اين صميمت زيادتر شد. طوري كه ارتباطمان شكل و شمايل خانوادگي به خود گرفت و ما از مسائل خصوصي زندگي هم بسيار ميدانستيم. دورادور هم كارها و مديريتش را در خانه سينما ميديدم. ميدانم كه روحيه دغدغه و حمايتي او شامل حال بسياري از بچههاي سينما ميشد، به خاطر اينكه فقط به خودش و منافع شخصي فكر نميكرد و واقعا به فكر سينما بود و همينطور به فكر خانمهاي سينما. البته با مهرباني اين نظارت را داشت. معمولا آدمهاي با اين طرز تفكر خيلي كميابند. براي همه وقتش را ميگذاشت و دلسوز اهالي سينما بود. در مورد ماليات سالها تلاش كرد. خاصترين خاطرهاي كه از او دارم به سفر بم مربوط ميشود. سفر دو نفره خيلي خوبي بعد از زلزله بم داشتيم، صبح زودي كه براي بزرگداشت زلزله بم رفته بوديم ساعت سه صبح با بچههاي بازمانده از زلزله بم ديدار داشتيم. فرشته با روي گشاده برنامهها را هماهنگ كرد و از من خواست در اين سفر كنارش باشم. هيچوقت خاطرات آن سفر را فراموش نميكنم. ما درباره آدمهاي مختلفي كه اتفاقات زلزله شامل حالشان شده بود و عوارض روحي و جسمي زيادي برايشان داشت پرسوجو كرديم. ميدانم اين يكي از كوچكترين كارهاي خانم طائرپور بود. خيلي نكات را مردم نميدانند و خيلي چيزها را هم ميدانند. ميدانم ابعاد كاري كه در طول روز انجام ميداد خيلي زياد بود و فكر ميكنم شامل حال خيليها در سينما ميشد و براي خيليها دل ميسوزاند. متاسف شدم وقتي فهميدم فرشته را از دست داديم. به نظرم خيلي خوب زندگي كرد، ولي رفتنش خيلي زود بود.
معجوني كمپيدا بود
محمدمهدي عسگرپور| آشنايي من با خانم طائرپور به اواخر دهه شصت برميگردد، همان زمان كه ايشان خانه ادبيات و هنر كودك را راهاندازي كرد و من در تلويزيون مشغول بودم. در ارتباطات كاري كه با ايشان داشتم متوجه شدم كه با فردي بسيار مسلط در حوزه كودكان، شاعر، فيلمساز و تهيهكننده مواجه هستم. در واقع معجوني كمپيدا. تهيهكنندهاي كه علاوه بر اشراف به حوزه كاري اصلي خود شاعر و نويسنده هم باشد كم پيدا ميشود. آن زمانها فعاليت صنفي مثل امروز مطرح نبود و مسووليتها بيشتر در محدوده پروژهها تعريف ميشد و گسترده شدن مسائل انساني در حوزه فيلمسازي و برنامهسازي در همه پروژهها نبود و بيشتر به فرديت آدمها مربوط ميشد ولي موضوعاتي كه بعد انساني داشت ويژگي اصلي كارهاي ايشان به شمار ميرفت. تمركز اصلي او در تمام اين سالها كاربراي كودكان و نوجوانان بود. درواقع عشق اصلياش همين بخش بود، و اصولا اين قبيل افراد غالبا داراي طبع لطيف با انبوهي انرژي مثبت ميشوند.
در اين چند روز اخير روي بعضي خصوصيات ايشان بسيار اشاره شده كه اين يادآوري براي كساني كه خانم طائرپور را از نزديك نميشناسند شايد نشان از اغراقهاي بعد از درگذشت باشد اما واقعيت اين است كه اصلا اين صحبتها مبالغه نيست. وقتي صحبت از وجه مادرانه خانم طائرپور ميكنيم واقعا اين روحيه در او وجود داشت و غالبا اينطور برخورد ميكرد يعني آن محبتي كه مادران به فرزندان خود ميكنند (تركيبي از مهر و عاطفه و مراقبت) در ايشان ميديديم و اين محبت شامل غالب افراد نزديك ميشد حتي كساني كه با او اختلاف سني زيادي نداشتند.از وقتي هم (دو دهه پيش) كه درگير مباحث صنفي شد در موضوعات مختلف به ويژه اين سالهاي اخير در حوزه ماليات بسيار دلسوزانه وقت ميگذاشت، چون من از نزديك شاهد روند فعاليتهاي او بودم ميديدم ايشان به عنوان نماينده خانه سينما در بخش ماليات بيشترين وقت خود را ميگذارد تا سينماگران در اين حوزه دچار مشكل نشوند.
آنهايي كه درگير مسائل صنفي هستند ميدانند سطح تماسها با نهادهاي مرتبط بسيار زياد است از وزارت كار گرفته تا بهداشت و قوه قضاييه و ماليات و....با تمام اين نهادها ما به نوعي فصل مشترك داريم و هركدام آنها پيگيريهاي زمانبر و گاهي جانفرسايي را ميطلبد و فعاليت هم در اين موارد بسيار انگيزه ميخواهد چون آورده مالي براي شخص ندارد. ضمن اينكه توضيح دادن اين فعاليتها گاهي براي همكاراني كه درگير مسائل صنفي نبودهاند بسيار سخت است، چون ممكن است سوءتفاهم به وجود بياورد كه حتما خود شخص از اين فعاليتها منتفع ميشود در حالي كه واقعا اينگونه نيست و بيشتر وقت و زندگي فعالين را درگير ميكند. خاصيت چنين فعاليتهايي چون سخت است باعث ميشود گاهي بر سر همكاران منت بگذارند ولي خانم طائرپور واقعا اينگونه نبود نه منتي بر سر كسي ميگذاشت و تازه بسياري از فعاليتهاي او اصلا ديده نشده چون اهل خودنمايي نبود.اين اواخر كه باهم در جلساتي بر سرموضوعات صنفي با ساير نهادها شركت ميكرديم سختيهايش را نزد كسي بروز نميداد كه به نظر من اين ويژگي خدادادي ايشان بود و خدا هم به واسطه فعاليتهاي زياد بيمنتي كه داشت به وقت و توان او بركت عطا ميكرد.
من احساس ميكنم همه ما الان گرم هستيم و واقعا نميدانيم چه گوهري را از دست داديم، هر چه فكر ميكنم نميتوانم در ذهنم جايگزيني براي ايشان در موضوعاتي كه پيگيري ميكرد بيابم. احتمالا جلوتر كه برويم بيشتر غصه نبود او را خواهيم خورد... غصه كسي كه با تمام مشغلهها و فعاليتهاي فيزيكي احساس و عاطفه هم ضميمه كارهايش بود... خلاصه اينكه معجوني دستنيافتني بود كه ناگهان از بين ما رفت.
اختلافنظر داشتيم ولي به هم احترام ميگذاشتيم
ابوالحسن داوودي| اين روزها ظاهرا طبيعيترين اتفاق مرگ عزيزان و نزديكان ماست، جوري كه انگار براي همه و حتي مسببانش هم به مساله عادي تبديل شده است. اما آنچه در مورد رحلت ناگهاني خانم طائرپور براي من شوكهكننده بود به رابطه دوستي و همكاري عميق و سيوچندساله من
بر ميگشت، دوستي كه هم اختلاف نظر و سليقه در آن بود و هم احترام بالا. ما غالبا باهم در همه مسائل مختلف صنفي و كاري كلنجار ميرفتيم، اما احترام بين ما همواره محفوظ بود.ارتباط حرفهاي مداوم ما بيست و نه سال قبل از فيلم «ايليا نقاش جوان » سال ٧٩آغاز شد. چهارمين فيلم من بود كه خانم طائرپور مسووليت تهيهكنندگي آن را بر عهده داشت. البته قبل از اين هم چند سالي در تلويزيون باهم ارتباط كاري داشتيم ولي همكاري اصلي وحرفهاي ما از فيلم «ايليا »شروع شد. حين توليد اين فيلم ما باهم اختلاف نظر زيادي داشتيم حتي خاطرم هست در مرحلهاي باهم قهر بوديم و در طول فيلم ايشان با من حرف نميزد ولي همچنان مديريت خود را براي فيلم داشت. يكي از خاطرههايي كه براي هميشه از او در ذهنم مانده اين بود كه حين فيلمبرداري همين فيلم ايليا، سر صحنهاي كه با حضور رضا كيانيان (بازيگر و طراح صحنه) همراه بود خانم طائرپور پسر من فراز (دستيارم) كه آن موقع يكسالش بود را بغل كرده بود و در عين حال نميخواست با من حرف بزند چون با من قهر بود ولي ميخواست پيامش را به من ابلاغ كند به همين دليل در حالي كه دست نوازش به سر فراز ميكشيد به او ميگفت: فراز جون به بابا بگو اين صحنه به اين نحو فيلمبرداري بشه بهتره... من كه يك لحظه احساساتي شده بودم تا با او حرف بزنم به فراز كه در آغوشش بود رو كردم و مثل خودش گفتم: فراز جان ولي ميدوني كه اينجوري نميشه، من نظر ديگهاي دارم!... بچه يكساله از اين نوع مكالمه ما گيج شده بود! و حالا بعداز سه دهه، خاطره اين پشت صحنه برايم بسيار ماندنيتر از خود فيلم شده كه هيچگاه از محاق توقيف و سانسور بيرون نيامد.ولي به هر جهت ماههاي بعد مشكلات ما حل شد و خانم طائرپور با تمام گرفتاريها و دردسرهايي كه تلويزيون (به عنوان صاحب و سفارشدهنده فيلم) برايش درست كرد، پاي آن ايستاد. نه فقط در طول اين فيلم كه با خانم طائرپور در فعاليت صنفي و جلسات مختلف كش واكشها و تضارب آراي زيادي داشتيم اما اين اواخر در بسياري از موارد با هم همراه بوديم و من در فعاليتهاي صنفي روي نظرش حساب باز ميكردم. از معدود كساني بود كه من به دليل روحيه جنگنده بالايي كه داشت احترام زيادي برايش قائل بودم. او به چيزي كه معتقد بود تا آخر برايش مبارزه ميكرد و كوتاه نميآمد.حداقل در چند دهه فعاليت صنفي مثل ايشان نديدم كه هم زبان تند وتيزي داشته باشد و هم درك بالا و هم در موارد بسياري خير همه اهالي سينما را بخواهد و از زندگي و وقت خود براي آنها بگذارد. فرشته طائرپور براي معضل ماليات دستاندركاران سينما تا همين روزهايي كه به بيمارياش ختم شد، تمامقد ايستاد و شاخصترين كسي بود كه امورات اين حوزه را با دلسوزي پيگيري ميكرد. تنها كسي كه حداقل من هيچگاه نديدم كه زبان به تملق باز كند، تفكر كوركورانه نداشت و مقلد كسي نبود. به عنوان يك زن كاردان و آگاه به حيطه كاري خود، صاحب اعتقاد بود و پاي اعتقادش ميايستاد و كمتر ديدم كه در قيدوبند منافع خودش باشد و اين براي من بسيار مهم بود. ما همچنين باهم يك دوره در مصر داور جشنواره قاهره بوديم. در اين سفر من به مراتب شناخت بيشتري از خصوصيات فكري و فرهنگي او پيدا كردم و دوستي ما هم عميقتر شد. فرشته طائرپور يكي از محترمترين، شايستهترين و عزيزترين رفقا و همكاران من در اين سالها بود كه با او اختلافنظر هم داشتم، اما همين تضارب آرا باعث ميشد ما ساعتها بحث و صحبت كنيم و از دل اين بحثها غالبا به نتايج درستي هم برسيم.
دچار تنهايي غريبي شدم
مسعود كرامتي |سالهاي زيادي است كه فرشته طائرپور را ميشناسم البته اين اواخر همكاري باهم نداشتيم ولي چون دفترش مامني براي من بود و پاتوق من به حساب ميآمد زياد به آنجا رفت و آمد ميكردم به همين دليل فرشته طائرپور را زياد ميديدم. جداي از دوستي، به جرات ميتوانم بگويم كه او را پشتيبان و حامي حس ميكردم. وقتي خبر ناگوار فوت ايشان را شنيدم جداي از ناراحتي با خودم گفتم: «اي بابا از اين به بعد گرفتاريهايم را به چه كسي بگويم؟ از چه كسي توقع حمايت داشته باشم؟» واقعا ميگويم حامي و پشتيبانم را از دست دادم و احساس تنهايي غريبي ميكنم. نه فقط من كه اكثر اهالي سينما اين حس و احوال غمگينانه را دارند، چرا كه بزرگترين و برجستهترين حامي خود را از دست دادند. فرشته مادر بود براي همه ما، نه مادري كه فقط دست به صورت بچهاش بكشد، مادري با شجاعت كه آدم دلگرم به حضورش بود و با جرات ميتوانستيم به او تكيه كنيم. هم شهامت داشت و هم صراحت لهجه. متاسفانه فقط ميتوانم بگويم: حيف، حيف و صد حيف.
فرشته همگرايي بسيار خوبي داشت
منيژه حكمت| اين شانس را داشتم كه هر هفته در هياترييسه شوراي عالي تهيهكنندگان با فرشته طائرپور جلسه داشته باشم و از نزديك باهم درباره سينما و مجموعه شرايط آن صحبت كنيم؛ نگاه من و فرشته به مسائل دو ديدگاه كاملا متفاوت بود كه همين اختلاف نظر بعضي وقتها باعث بحثها و دلخوريها و كدورتها ميشد ولي هميشه مسائل كاري بين ما جدا بود و رفاقت و دوستي ارزش و اهميت خودش را داشت. وقتي براي من مشكلي پيش ميآمد فرشته اولين نفري بود كه براي حل آن پيشقدم ميشد و اگر براي او ناراحتي به وجود ميآمد من بلافاصله كمكش ميكردم. فرشته همگرايي بسيار خوبي داشت به همين خاطر با تمام تضادهايي كه باهم داشتيم اين همگرايي او برايم قابل ستايش بود.
علاوه بر جايگاه و عملكردي كه فرشته طائرپور در سينما داشت طوري با امورات سينما برخورد ميكرد كه همه از او ياد ميگرفتند. فرشته نگران همه اهالي سينما بود و همه سعيش اين بود كه موانع سينما را برطرف كند و ناملايمات را كم كند و اين تلاشش براي همه قابل تحسين بود. زني بود كه در جايگاه تهيهكننده مثل يك مرد با مديران سينما برخورد ميكرد و از روابطش به سود اهالي سينما بهره ميبرد. راه از بين بردن مشكلات را پيدا ميكرد و اين تلاشش از يك شعور بالا سرچشمه ميگرفت.حيف و صد حيف نبايد كرونا او را از سينما دريغ ميكرد. نميدانم در جلسه هياترييسه با صندلي خالي او چه كنم؟ جاي خالي بحثها و جدلهايش، آن خندههاي شيرينش غمانگيز است... واقعا ميگويم رفتن او شوكهكننده بود و نميتوانم نبودش را باور كنم.
پشت و پناه ما رفت
مازيار ميري| با تاكيد ميگويم كه با رفتن خانم طائرپور، پشت و پناه بچههاي سينما هم از بين رفت. ايشان با هر تفكري، با هر جناحي، دوست يا دشمن از اهالي سينما ارتباط برقرار ميكرد و پشتوانه و همراه همه بود. فارغ از اينكه يك نويسنده درجه يك بود، تهيهكننده حرفهاي و فهيم بود، رفيق خوب و همراه هم بود. كافي بود كسي از سينماگران در ذهنش نسبت به مسائل دروني يا بيروني سينما با مشكل مواجه شود ميدانست و مطمئن بود فرشته طائرپوري هست كه مشكل را براي او حل ميكند يا كمترين كار اينكه براي برونرفت از گرفتاري او گفتوگو كند تا خودت را به آرامش برساني. من چندين دوره كه مسووليت جشن خانه سينما را بر عهده داشتم قبل از شروع جشن به ايشان زنگ ميزدم و ميگفتم هستيد؟ شايد خانم طائرپور هيچ حضوري در جشن نداشت ولي دلگرمي و قوت قلب او مرا اميدوار به ادامه مسير ميكرد نه تنها من كه اكثر بچههاي اجرايي به پشتوانه خانم طائرپور اميدوار بودند كه اگر به مشكل و مسالهاي برخورد كنند فرشته طائرپوري هست كه به امورات رسيدگي كند و مانع را برطرف كند. يك جايي در پيچ شمرون كوچه سرداري هست كه بتوانيم حرفهايمان را براي كسي بگوييم. تمام اين نكات فراتر از آن چيزي است كه راجع به توانايي ايشان گفته ميشود و در قالب كلمه آورده ميشود. واقعا ميگويم ديگر اين پشت و پناه و دلگرمي براي اهالي سينما وجود ندارد. فرشته طائرپوري كه با صبوري حرفهاي ما را بشنود و با آرامش درك كند و در جهت رفع آن تلاش كند. حالا تمام اين صحبتها يكطرف، تلاشي كه او براي ماليات اهالي سينما ميكرد طرف ديگر. آن هم بدون كوچكترين چشمداشتي از خانه سينما. او به همراه آقاي محمدي و شايسته از صبح زود در اداره ماليات حاضر ميشدند و با مسوولان آنجا براي مرتفع كردن موضوع ماليات بچههاي سينما چك و چانه ميزدند. ايشان واقعا بينظير بود.
همچون وزنهاي معادلات سينما را تغيير ميداد
مسعود اميني تيراني| خانم فرشته طائرپور علاوه بر ويژگيهايي مثل شجاعت و قدرت سخنوري و دهها ويژگي ممتاز ديگر، چند امتياز مهم داشت. او در شرايط اسفناك جامعه ما، يك فعال صنفي بود. كسي كه فعال صنفي است، يعني منفعت جمعي را بر منفعت فردي ترجيح ميدهد. اين ترجيح به خصوص در جامعه ما معناي نوعي مبارزه روشنفكرانه ميدهد. مبارزه با شرايط نابرابر حتما كار سادهاي نيست. ويژگي دوم، پايداري و استمرار در فعاليت صنفي بود. او بهرغم همه ناملايمات و نااميديها در فعاليت صنفي به خصوص در سينماي ايران، سالهاي طولاني در اين حوزه كار كرد و بدون تاثير از شرايط خوب و بد جامعه و دولتها، به فعاليتش ادامه داد. اين درحالي است كه بسياري از اهالي سينما به دليل نااميديها يا ترجيح فعاليتهاي فردي و حرفهاي فقط يك دوره فعال صنفي باقي ميمانند. اما ويژگي مهم و امتياز بزرگ خانم طائرپور اين بود كه هميشه فعاليت صنفي او منجر به نتيجه ميشد. فعاليت صنفي او تاثيرگذار بود و اثر كار و فعاليتي كه انجام ميداد، قابل لمس بود. به اين دليل حضور خانم طائرپور در سينما غنيمتي بود كه متاسفانه از دست رفت. او حضور موثري در مسائل سينما داشت و همچون وزنهاي معادلات سينما را تغيير ميداد. سينماگري حرفهاي كه فعاليت صنفي پايدار و مستمر و تاثيرگذار داشت و با كاريزماي دروني خود يك پشتوانه بزرگ براي حل مسائل سينما بود. من اين شانس را داشتم كه نه فقط به شكل صنفي، بلكه به شكل حرفهاي در پروژه سينمايي سازهاي ناكوك هم با ايشان همكاري داشته باشم. در فعاليت حرفهاي هم، توانايي ايشان نسبت به بسياري از تهيهكنندگان سينما قابل درك بود. تصميمات و صحبتها و حتي بايدها و نبايدهاي ايشان هميشه از اين موضع بود كه انگار تصميمي براي كل حرفه سينما ميگيرد و نه فقط يك فيلم خاص. حرفهايشان به من توصيههايي براي حرفه من بود و نه فقط فعاليت حرفهاي من در يك فيلم خاص. حتما تهيهكننده بايد بتواند تعادلي بين منفعتهاي طولاني و حرفهاي و بلندمدت در كل بدنه سينما با منفعتهاي لحظهاي براي خود ايجاد كند. تعادلي كه متاسفانه بسياري از تهيهكنندگان آن را ناديده ميگيرند. روحشان شاد.
شكاريم يكسر همه پيش مرگ!
محمدعلي سجادي|
فريدون فرخ فرشته نبود
ز مِشك و ز عنبر سِرشته نبود
به داد و دهش يافت او نيكويي
تو داد و دهش كن فريدون تويي
نميدانم چرا اين شعر فردوسي به ذهنم آمد؟ شايد چون از فرشته نام برد، يا شايد چون فريدون چنين خوي و خصلتي داشت؟ و شايد اين لحن حماسي همخوان با روحيه فرشته طائرپور نازنين بود كه از كفمان رفت؟مرگ هميشه با ماست. اصلا ما خودِ مرگيم. شديم. فرشته باوراني كه مرگ ميكاريم و فرشته درو ميكنيم! به روزگار اين همه مرگ كه ديگر اشكت در نميآيد مگر آنكه از بس تيرگي ديدي، آب مرواريد بريزد از چشمان هميشه در غروبمان، مرگِ فرشته كه فرشته نبود اندوهي سنگين است، چراكه مرگِ او با مرگهاي دوستان و آشنايان و مردم ديگر گره ميخورد و اندوهت سنگين ميشود چنان تا بگريي. اما اشكت كجاست؟ تمام شده؟ يا ريزشش را بيهوده ميداند؟در شب نخست شهريور كه ماهِ مرگِ پدرم است، به ديدار فرشته رفتم كه نبود، ولي خانه و خانوادهاش بودند سياهپوشِ او. آشنايان و دوستاني و همه هنوز گيج از مرگ او و فرشتهاي كه لبخند ميزد در قابش در حصار گُلها و حوضي كه پُر از گُلبرگهاش. با منوچهر (شاهسواري) همدل و يار فرشته كه رو در رو شدم چقدر شكستهتر و تيرهتر شده بود چهرهاش. او بيرونريزي ندارد و خلاف من همهچيز را در دلش انبان ميكند تا كي سرريز كند يا نكند يا دوباره برگردد در دلش تا تيرگي بر صورتش افزون شود يا نشود.هر كه ميآمد در اندوه گره خورده خودش بود كه به سلسلهزنجيره اندوهِ انبوهِ متصل بود. ميان مرگ فرشته و مرگ تدريجيمان، متصل بوديم. بنان خواند و منوچهر گفت «اين ترانه پنجاه سال است كه خوانده ميشود» گفتم اين ترانه از زمان عبور كرده. زمان ميگذرد و ما در چنبره اين عبور به بيداد يا داد ميمانيم يا نميمانيم. فرشته در يادم مانده. همچون بسياري چون خودِ او. حيات ما همين است. براي مني كه به جهان ديگر بيباورم، از زاده شدن بياختيار تا مرگ بياختيار-گاه با اختيار- همين ميماند. نقشي به يادگار كه ميتواند فراموش بشود يا نشود. اهميتي ندارد. ميشود مثل صادق هدايت نوشت كه «... ميخواهد بعدِ مرگ من ميخواهند كاغذ پارههاي مرا بخوانند يا نخوانند به درك!» ميشود مثل بسياري در اين مسابقه مفروض براي رسيدن و فتح چيزي، كسي، قلهاي. .. جنگيد و دلخوش نام و نشان ماند. ميشود با بيرق و شمشير يا تفنگي كسان ديگر را كشت و خود را در بهشت آرزو ساخته ديد. اما
شكاريم يكسر همه پيش مرگ
سري زير تاج و سري زير ترگ
ماشين جيپش را گُلآذين كرده بودند و در ورودي حياط و كوچه پُردار و درخت به تماشا گذاشته بودند. ماشيني كه يكي، دوبار سوارش شده بودم. اگر ماشين جيپ سهراب سپهري با خودش نسبتي نداشت، جيپ فرشته تماما آينه روحيه او بود. زني هميشه در حال راندن، كار كردن بيخستگي و گذر از تپه ماهورهاي بسيار. موافق و مخالف او همگي متفقند كه فرشته در امور صنفي زني كوشا بود. اصلا در همين گير و دار امور مالياتي دچار اين بلاي هول شد و در معرض اين سرداران تاجدار ناديده قرار گرفت. منوچهر از روحيه بالاي او گفت در وقت كشاكش رفتن و نرفتنش در دهان مرگ كرونايي.با او كار كردم. فيلم «زن دوم» را كه نويسنده و تهيهكنندهاش بود. سيروس الوند، دوست ديرينهام آن را كارگرداني كرد و تدوينش با من بود. آنجا روحيه فرشته طائرپور را بيشتر دريافتم. سرسخت و گاه مستبد و متعصب به كارش كه در گفتوگو با من بسيار منعطف بود. فيلم زمان طولاني داشت و بايد كمكش ميكرديم و او دلبسته اين داستان كه گويي زيسته او بود، يا لااقل از تجربهاي همسان بر ميآمد، سختش بود ولي سرانجام پذيرفت.اين فيلم و فيلم ديگري را در ساحتِ سينماي عمومي توليد كرد ولي بيشتر دلبسته فيلمهاي كودك و نوجوان بود. وقتي در زمان پيشتوليد فيلم «خاله قورباغه» ديدمش با چنان عشقي از عروسكهايي كه ساخته بود حرف ميزد كه گوياي شايد آن كودك درونش بود. سعيد شهرام، دوست موسيقيسازم ترانههاي كودكانه فيلم را پخش كرد و من در فضا كودكي خشنود بودم.شب حايل ميشد و شمعها فروزانتر از پيش و صداي فرشته طائر پور در حياط طنين انداخت كه گويا در روزهاي آخرش، بي كه در صداي رسا و پرطنينش خللي باشد از خدايش طلب مدد ميكرد براي همه بندگانش از هر قوم و ديني و نژادي. آرزو ميكرد كه بندگانش را رها نكند و...بغض بيصدايي در همه گره كرد. صدايش در گوشم ماند تا راندم سوي خانه و تا وقتِ همين نوشتن رهايم نكرد. نوشتن درباره يك دوست و همكار و خلاصه كردن او در يكي، دو صفحه بيرحمياست. ولي چه چاره كه انسان خود خلاصه و ناچيز است. اما خودش را چيزي ميپندارد و در اين دايره خاكي در اين كشاكش بيهوده هم به جان خود و هم به جان طبيعت- طبيعتش برآمده.
نيكي كريمي: ميدانم كه روحيه دغدغه و حمايتي او شامل حال بسياري از بچههاي سينما ميشد، به خاطر اينكه فقط به خودش و منافع شخصي فكر نميكرد و واقعا به فكر سينما بود و همينطور به فكر خانمهاي سينما. البته با مهرباني اين نظارت را داشت. معمولا آدمهاي با اين طرز تفكر خيلي كميابند.
محمدمهدي عسگرپور: در اين چند روز اخير روي بعضي خصوصيات ايشان بسيار اشاره شده كه اين يادآوري براي كساني كه خانم طائرپور را از نزديك نميشناسند شايد نشان از اغراقهاي بعد از درگذشت باشد اما واقعيت اين است كه اصلا اين صحبتها مبالغه نيست. وقتي صحبت از وجه مادرانه خانم طائرپور ميكنيم واقعا اين روحيه در او وجود داشت.
ابوالحسن داوودي: يكي از خاطرههايي كه براي هميشه از او در ذهنم مانده اين بود كه حين فيلمبرداري همين فيلم ايليا، سر صحنهاي كه با حضور رضا كيانيان (بازيگر و طراح صحنه) همراه بود خانم طائرپور پسر من فراز (دستيارم) كه آن موقع يكسالش بود را بغل كرده بود و در عين حال نميخواست با من حرف بزند چون با من قهر بود ولي ميخواست پيامش را به من ابلاغ كند به همين دليل در حالي كه دست نوازش به سر فراز ميكشيد به او ميگفت: فراز جون به بابا بگو اين صحنه به اين نحو فيلمبرداري بشه بهتره... من كه يك لحظه احساساتي شده بودم تا با او حرف بزنم به فراز كه در آغوشش بود رو كردم و مثل خودش گفتم: فراز جان ولي ميدوني كه اينجوري نميشه، من نظر ديگهاي دارم.
مسعود كرامتي: وقتي خبر ناگوار فوت ايشان را شنيدم جداي از ناراحتي با خودم گفتم: «اي بابا از اين به بعد گرفتاريهايم را به چه كسي بگويم؟
منيژه حكمت: حيف و صد حيف نبايد كرونا او را از سينما دريغ ميكرد، نميدانم در جلسه هياترييسه با صندلي خالي او چه كنم؟
مازيار ميري: كافي بود كسي از سينماگران در ذهنش نسبت به مسائل دروني يا بيروني سينما با مشكل مواجه شود ميدانست و مطمئن بود فرشته طائرپوري هست كه مشكل را براي او حل ميكند.
مسعود اميني تيراني: فعاليت صنفي او تاثيرگذار بود و اثر كار و فعاليتي كه انجام ميداد، قابل لمس بود.
محمدعلي سجادي: ماشين جيپش را گُلآذين كرده بودند و در ورودي حياط و كوچه پُردار و درخت به تماشا گذاشته بودند. ماشيني كه يكي، دوبار سوارش شده بودم. اگر ماشين جيپ سهراب سپهري با خودش نسبتي نداشت، جيپ فرشته تماما آينه روحيه او بود. زني هميشه در حال راندن، كار كردن بيخستگي و گذر از تپه ماهورهاي بسيار.