به بهانه تحولات اخير افغانستان
با مروري بر زيباشناسي زشتي جنگ در سينماي انديشه
وقتي هنر به جنگِ جنگافروزي ميرود
محسن خيمهدوز
فيلم «بيا و بنگر» (1985) متعلق به سينماي آوانگارد روسيه معاصر است كه با كارگرداني «اِلِم كليموف» ادامهاي بر ديگر فيلمهاي شاخص سينماي روسيه (سولاريس، هملت، كشتي روسي، مادر و فرزند، نوسالژيا) است كه با زيبايي نشان ميدهد هيچ عاملي (مقدس و نامقدس) در جهان و جامعه وجود ندارد كه ارزش آن را داشته باشد به خاطرش جنگ ايجاد شود. فيلمي كه از منظر زيباشناسي زشتي، نشان ميدهد كه جنگ با هر ايدئولوژي، قدرت، مرام و آرماني كه انجام شود يك جنايت كامل و زشت است. فيلمي كه هم در ژانر جنگ، هم در ژانر سينماي مسالهمحور و تاريخي، هم در سينماي انديشه ارزش چندبار ديدن و دقت كردن در تاملات زيباشناختي آن را دارد. از جمله تامل در زيباشناسي خشونت، به ويژه زيباشناسي خشنوت جنگ كه در اين فيلم، بينظير و يك سند ماندگار در سينماي جهان است. فيلم «بيا و بنگر» خشونت را مستقيم نشان نميدهد، پس فيلم خشني نيست. فيلم، قصد زيبا نشان دادنِ خشونت را هم ندارد، پس فيلمِ رمانتيكي هم نيست. فيلم، با نشان دادنِ نشانههاي خشونت، به بيانِ زيباي فاجعهبار بودنِ خشونت و جنگ ميپردازد. از اين منظر يك سينماي مسالهمحور است كه در پرتو تخيل زيباي نوسنده و كارگردانش به زيباشناسي زشتي جنگ پرداخته است. فيلم نقد انساني و تاريخي جنگ هم هست و اين معنا و مفهوم «نقد جنگ» را به زيبايي، به «بيان» و نه به «زبان» آورده است كه اگر فقط به «زبان» آورده بود فيلمي شعاري بود اما «بيا و بنگر» نقد جنگ را به «بيان» آورده و به همين دليل هم از جنس سينماي انديشه است، زيرا هنر سينماي انديشه و دشواري آن نيز همين است كه بتواند يك «مفهوم انتقادي» را از منظر «زيباشناختي» به «بيان» تبديل كند تا اين بيان توسط مخاطب «احساس» شود نه اينكه «فهميده» شود. با «احساس كردن يك مفهوم انتقادي»، سينماي انديشه موفق ميشود يك «مفهوم» را به «زيست جهان» مخاطب و نه فقط به ذهن او، گره بزند و زيست او را تحتتاثير يك مفهوم انتقادي قرار دهد و البته فهم اين سازوكار زيباشناختي سينماي انديشه در خود سينما قابل آموختن نيست زيرا از جنس غيرسينماست. به همين دليل است كه شكلگيري سينماي انديشه در هر جامعهاي و توسط هر سينماگري ممكن نيست. (سينماي انديشه بنيانهاي سنگين غيرسينمايي دارد كه بايد بيرون از سينما آموخته شود.) در فيلم «بيا و بنگر»، صدا نقشِمحوري دارد. فيلمي كه گاهي در چند سكانس هيچ ديالوگي ندارد، اما صدابرداري، صداگذاري و تركيب زيباشناسانه صدا و تصوير، يك سمفوني شنيدني آفريده كه تا آخرِ فيلم، متوجه نميشويد كه فيلم موسيقي متن ندارد. ديالوگهاي فيلم با آنكه درباره موضوعي وسيع و گسترده است اما بهشدت مينيمال، غيرشعاري، واضح و ماندگار است و اين نحوه ديالوگها در زيباشناسي فيلم جايگاه ويژه دارد. در كنار صدا و ديالوگ، فيلم از بازيهاي درخشان بازيگران بهرهمند است، بازيگراني كه به يك اندازه از توانايي بازي در نقشهاي فرعي و كوچك و نقشهاي اصلي و بزرگ برخوردارند. از وجوه ديگر زيباشناختي فيلم «بيا و بنگر» اين است كه ميبينيم در يك فيلم جنگي، آدمهاي حاشيهاي مهمتر از خود جنگند و فرماندهان و اسلحهها و كشت و كشتارها با آنكه ظاهرا محور جنگند ولي محور روايت و محور زيباشناسي نيستند. حاشيهايها آنچنان مهمند كه گويي فقط اين آدمهاي حاشيهاياند كه با بيتفاوتيشان و گاه با سادهلوحيشان، به ديگران اين اجازه را ميدهند كه با نام آنها، جنگافروزي كنند. همان ديگراني كه بعد از جنگ، افتخارها را به نام خودشان مصادره ميكنند، مدال به مدالشان افزوده ميشود و به اسم اينكه فرمانده جنگ بودهاند، تمام امكاناتِ جامعه پس از جنگ را غارت ميكنند تا باز هم همان افراد حاشيهاي در حاشيه بمانند. به همين دليل است كه راوي اصلي فيلم يك كودك است و كودك در اين روايتگري سه مرحله را طي ميكند:
مرحله بازيگوشي كه دلش ميخواد شليك كند اما نميتواند ولي ادايش را در ميآورد، مرحله نوجواني كه دلش ميخواهد با بزرگان، مقابل دشمن بايستد، اما هم خوديها، هم دشمن او را جدي نميگيرند، مرحله دوران بلوغ كه تازه ميفهمد جنگ بازيچه نيست و وقتي ميخواهد مقابل جنگ و فجايعش بايستد كه شوك، تمام وجودش را فراگرفته و در همان دوران جواني به پيري زودرس ميرسد (بازي و گريم كودك در اين بخش بسيار ديدني است) و همراه خودش تمام بينندگانش را به بهتي عجيب فرو ميبرد و نهايتا سكانس زيبا و ماندگار پاياني فيلم است كه خودش يك فيلم كامل است. اين سكانس تنها بخش از فيلم است كه موسيقي هم دارد. يك موسيقي زيبا و شنيدني از واگنر. در اين سكانس كه هم مستند است، هم روايت است، هم شعر است، هم تاريخ است، يك خطابه زيباشناختي خطاب به بشر معاصر است و هشدار به تمام آنهايي است كه روي كره زمين زندگي ميكنند، هشدار به اينكه فريب نخورند و بدانند كه هيج عامل مقدس و نامقدسي وجود ندارد كه به خاطرش كسي قبول كند كه جنگ راه بيندازد. «بيا و بنگر» از جنس «هنر» است زيرا فيلمي غيرايدئولوژيك و غير تئولوژيك است، در «نقد» تمامِ ايدئولوژيها و تئولوژيهاي جنگافروز. فيلمي كه به تمامي، يك اثرِ استتيك و زيباشناختي است از جادوي سينما، در مقامي بسيار فراتر از هر دينِ توصيهگرا، هر قدرتِ سياسي شعارگرا، هر رمانِ ضدِجنگ و هر ايدئولوژي آرمانگرا كه جايگاه بشر را نسبت به خطري كه از سر گذرانده (جنگ) و نسبت به فاجعهاي كه با آن روبهروست (جنگي ديگر) به خوبي نشان ميدهد. آنهايي كه با دين اين فيلم، نظرشان در مورد جنگ و حسشان در مورد جنگافروزي، همچنان در همان وضعيتِ قبل از ديدن فيلم است، بايد بدانند كه در دورانِ كودكي و نوجواني كاراكتر اصلي فيلم قرار دارند و به زودي بايد تجربه كنند آنچه اين كاراكتر در دوران بلوغش تجربه كرد. فيلم تاثيرگذاريهاي ديگري هم بر مخاطب دارد كه بايد خود مخاطب بهطور حضوري و شهودي آنها را درك كند و در احساسش سهيم شود. «بيا و بنگر» فيلم زيبايي از سينماي انديشه است كه به خوبي با فضاي مخاطب عامهپسند و با سازوكار فضاي تجاري سينما نيز هماهنگ است. «بيا و بنگر» نشان ميدهد كه ميتوان فيلمي قابل استفاده در سينماي عامهپسند ساخت بيآنكه نيازمند رواج لمپنيسم و لمپنگرايي باشد، از طرف ديگر ميتوان سينماي انديشه ساخت بيآنكه با گيشه، با تماشاگر عادي و با بازار تجارت سينما قطع رابطه كند و خود را به نمايشهاي خصوصي جشنوارهها و سينماتكها محدود كند.