خاطرات سفر و حضر (54)
اسماعيل كهرم
يك استاد دانشگاه از استراليا مهمان دانشگاه ما بود. استادي كه وي را دعوت كرده بود، مسلط به زبان انگليسي نبود. از بنده خواست كه آنها را در سفر قشم همراهي كنم. از راه اصفهان راهي شديم. مقابل يكي از مساجد ايستاديم. يكي از دانشجويان، استاد را تحويل گرفت. از دانشجو پرسيدم «او را كجا ميبريد؟» گفت «در مورد مسجد توضيح خواهيم داد.» فكر كردم حتما از علاقه او نسبت به اينگونه مطالب آگاهي دارند. حدود 2 ساعت بعد دكتر باتلي را تحويل دادند! خرد و خمير، داغون، اوراق، من را كشيد كناري. گفتم «چطور بود؟» گفت «ترا خدا نذار من برم.» دانشجوي راهنما در مورد سلجوقيان، تيموريان.... و شيوه گوناگون معماري آنها براي 2 ساعت شرح داده بود، با انگليسي دست و پا شكسته و بسيار ناقص! بعدها پروفسور باتلي براي من توضيح داد كه اغلب انگليسي دانشجو را متوجه نميشده! آنجا من به دكتر باتلي گفتم «برادر تو با چي حال ميكني؟» گفت «با طبيعت.» و بنده گفتم «اين شد.» در قشم تلافي را درآورديم. آنها كه بيراهه رفتند، جهانگردي خوانده بودند! بعد از چندي رفقاي ما در رفسنجان بنده را دعوت كردند. در فرودگاه كرمان سه نفر به پيشباز آمدند. در طول راه من را به ماهان بردند و از من پرسيدند «اهل چي هستي؟ چه كار دوست داري بكني؟» اينها از جهانگردي تئوريك هم چيزي نميدانستند ولي مهمان زياد داشتند و كاربلد بودند!