۷ برداشت از يك ضيافت تماشايي
ايمان بياوريم به تمديد فصل گرم!
اميد مافي
نبردي كه با تم شور و شبنم شروع شد پس از نود و پنج دقيقه با تم شادي و شيدايي به پايان رسيد تا بار ديگر انتقام سختي از فراتنشينان بگيريم و غمهاي كوچك و بزرگ يك ملت را پس از نود دقيقهاي شورانگيز استتار كنيم. قصه رستگاري در دوحه آن هم با سه گل قصه عشقي بارور شده در مسير خوابهاي تعبير شده بود. ما عراق را ميخكوب كرديم تا صداي حزين يك سكاندار هلندي ورزشگاه خاموش خليفه را پر كند. ما آن شب ايران بوديم. توفاني و بيقرار. تيمي كه در ايستگاه دوم باز هم چراغها را روشن كرد تا از حالا براي حريفان خود در جام جهاني خط و نشان بكشد. . . حالا تو پرچم سه رنگ را در باد برقصان برادر. اين پرچم بيش ازخون به خوشبختي نياز دارد.
وقتي پريد كمتر كسي فكر ميكرد آنگونه قفس توري سفيدها را شعلهور كند و هنوز ميرغضب چيني به خود نيامده، قلعه حريف به تصرف پسران ايران درآيد. اما اين اتفاق افتاد و بازهم كاپيتان جهانبخش پيامآور سرخوشي شد و چنان سيلي محكمي بر صورت بغدادنشينان نواخت كه كبودي آن تا پايان پيكار پابرجا ماند. حالا ماييم و پسر خوب جيرنده كه يك تنه صداي شكستن استخوانهاي رقيبان را به گوشمان ميرساند. مردي بلند به ابعاد شانههاي كوه و به قطر آرامش. براي او اسپند دود كنيد لطفا!
۹بازي و ۹ پيروزي بيچون و چرا ركورد دلچسبي است كه موسيو اسكوچيچ از خود برجاي گذاشته. كروات بيادعايي كه شب اندوهگين ما را از هبوط احساسات پژمرده پاك كرد تا پاي جعبه رنگي به پلنها و نقشهها و تعويضهايش ايمان بياوريم و باور كنيم با سكاندار سادهدلي چون دراگان هم ميتوانيم خود را در كمترين زمان ممكن به جام جهاني برسانيم و بيخوابي و كسالت را براي آسيا رقم بزنيم. بله ايشان هستند؛ عاليجناب اسكوچيچ. ما بي آنكه اسير نامها شويم با يك مربي آرام اما جاهطلب راهي دوحه خواهيم شد. مردي كه در شطرنج مرموز با ديك ادووكات بزرگ حريف را به سادگي مات ميكند تا پيرمرد به لباسهاي روي بند آويزان شود. پس به افتخارش كه كاري كرد كارستان تا قطار عراق در شب شرجي ناي سوت كشيدن هم نداشته باشد.
دو تعويض طلايي در واپسين دقايق بازهم حلقه شادي ايران را در قاب چشمها قرارداد تا ديك و شاگردانش بيصدا مخمل سبز را ترك كنند. وقتي كريم و علي قليزاده به مهلكه قدم گذاشتند تصور كرديم فقط قرار است بر سرعت عقربهها بيفزاييم. اما فرار دلرباي پسر اردبيل و سانتر مواج او با ضربه تماشايي قليزاده همراه شد تا به دانش اسكوچيچ بيشتر ايمان بياوريم. گلي كه توپچيهاي ما در وقت اضافه به ثمر رساندند سبب شد تا عراقيها نادم و دلخسته فاصله دوحه تا بغداد را كورمال كورمال گز كنند. وقتي لبخند كريم و علي پناهگاه امني پيدا كرد و هشتاد ميليون نفر به عشق تفنگچيهاي تازهنفس هورا كشيدند جهان لختي طعم بوسه و عسل گرفت و زندگي روي خوش خود را براي لحظاتي لااقل نشانمان داد تا فوتبال كيميايي بيبديل شود و مرهمي بر زخم هايمان بگذارد. بي هيچ منتي!
او درون چهارچوب روشن همان قفسبان هميشگي بود؛ آكنده از روحيه و اعتماد به نفس. گرچه «بيرو» شب صعبي را سپري نكرد اما چندين بار با پروازهاي بلندش بالگشايي يك عقاب تيزچنگ را به رخ شكارچيان عراقي كشيد. حالا با وجود او و البته امير عابدزاده روي نيمكت خيالمان از سنگر تيم ملي راحتتر از گذشته است. لُر محجوب ميتواند با سرانگشتان چسبناك خويش، پردههاي ابري را كنار بزند و آفتاب را در آغوش بگيرد. دو بازي و دو كلين شيت از علي بيرانوند. آيا او ميخواهد تا اطلاع ثانوي آشيانهبان تسخيرناپذير قاره كهن لقب بگيرد؟دلمان روشن است از بس تو در برزخيترين روزها به داد يوزها رسيدي. سنگيني سايهات آسيا را حيران كرده پسر. خوب نگاه كن!
او بهترين توپچي ميدان لقب گرفت تا درختچههاي كوچك خوشبختي برايش دست تكان دهند و زير فلاش دوربينها، پرندگان مات و مبهوت ساقهايش شوند. ماشين گلزني ايران با فرار از چنگ سيم خاردارهاي عراقي و ضربهاي حساب شده كار را يكسره كرد تا دراگان كنار نيمكت خودش را در آغوش بگيرد و نابترين شعرهاي سرزمينش را زمزمه كند. او مهدي طارمي است. بمبافكن غيرقابل مهاري كه ميتواند در كسري از ثانيه حريفان را نقره داغ كند. آن شب دركشمكش نگاهها وقتي مهدي پاگشايي كرد گرچه خبري از رنگينكمان نشد اما گونههاي مرطوب مردان ما خبر از باران شادي در هرم گرماي دوحه داد. آتشباري كه خاموش نميشود و در طرفهالعيني سنگربانان را به ميان شمشادها ميفرستد شايسته تكريم و ستايش است. قبول داريد حتما.
يك نيمكت پروزن و پرطمطراق هم موسيقي آرامش را زير گوشمان تقويت كرد و هم به اسكوچيچ چند بغل دلگرمي هديه داد. نيمكت ايران آن شب زيبا و زيباتر شد وقتي وحيد هاشميان، كريم باقري و ابراهيم ميرزاپور در قامت سه مربي وطني به بازوان دراگان بدل شدند. انگار در روزگار نامرد بايد آن نيمكت اينگونه باصلابت باشد تا گوشي دست حريفان بيايد و مرد كروات قافيهها را نبازد و احساس تنهايي نكند. ما با اين سرمربي و اين مربيان ميتوانيم خوابهاي عصرگاهي را ببلعيم و زير نور ماه به بزرگترين جشنواره قرن سلام دهيم... سرد و گرم چشيدهها هرگز مجوز نخواهند داد سقف آرزوهايمان ترك بخورد. اين خط و اين نشان!