نقد فيلم «چري» به كارگرداني برادران روسو 2021
مرثيهاي براي غلاف فلزي ولگرد!
آريو راقب كياني
برادران روسو به كارگرداني فيلمهاي سينمايي مارول شهره هستند. كارگرداني اين دو برادر در اينچنين فيلمهايي با بودجه بالا كه هر قسمت آن روايتگر قصهاي از يك ابرقهرمان انساننما هست، بيشتر از آنكه معطوف به هنر باشد، به سمت معيارهاي بازار گيشهپسند و جلب مخاطب سوق پيدا كرده است. در نتيجه كارگرداني فيلمنامهاي كه ساختاري فانتزي دارد، ميتواند به قدري دست و دلبازانه صورت گيرد كه در آن تقابل و تضاد داستاني براي پيدايش كشمكش بين شخصيتها چندان حايز اهميت نباشد. مخاطب هوادار اين سبك و سياق كه مجذوب رنگها و سوپرهيروها ميگردد، طبيعتا توجه چنداني به تكنيكهاي فيلمسازي ندارد و هر آنچه فيلمساز در سيني نقرهاي به او پيشكش ميدارد با چشمهايش حريصانه ميبلعد! اما اين دو برادر فيلمساز و نه مولف، در آخرين ساخته خود خواستهاند كه خلاف جريان هميشگي كارنامه فيلمسازيشان شنا كنند و البته ميتوان اين تعبير را داشت كه فرجام كارشان در زميني برهوت دست و پا ميزند. اين دو فيلمساز در سوداي فيلمسازي واقعيتمحور خود كه خواستهاند دست از دنياي فراواقعي سينماي مارول بشويند، به قدري ذوقزده و هول شدند كه نميدانستند از دست كدام فيلمساز بيشترين كپي و الگوبرداري را داشته باشند. قطع يقين سكانسسازي نعل به نعل و كولاژگونه اين دو فيلمساز در بهترين حالت، تداعيكننده بخشهايي از فيلمهاي موفق «غلاف تمام فلزي»، «مرثيهاي براي يك رويا»، «ولگرد دراگاستورها» و «شكارچي گوزن» بوده است.
فيلم «چري» قصد اين را داشته است كه در كنار درامي عاشقانه بودن، مانند فيلم Green Zone يك فيلم جنگي خوشساخت باشد و در لابهلاي فصلها و بخشبنديهايش به صورت سلسلهوار به معضل اعتياد مازوخيسموار و دزدي مسلحانه كاراكترهاي ناشناسش نيز بپردازد كه مطلقا در همه موارد ناخوشاحوال و گنگ جلوه ميكند. بنابراين فيلمنامه و فيلم اقتباسي از رمان «نيكو واكر» به قدري در روايت بيسر و ته و ناشيانه عمل ميكند كه دو ساعت و بيست دقيقه از وقت مخاطب را با ريتم بسيار كند و غيرقابل تحملش، كاملا به بطالت ميگذراند و نميتواند خود را به عنوان يك فيلم اتوبيوگرافي ماندگار در اذهان مخاطبان ثبت كند. بنابراين رماني كه در قالب ورقهاي كاغذ بسيار خواندني ميآمد، خروجي آن در قاب دوربين سينما غيرقابل ديدني مينمايد. فيلم به قدري در شخصيتپردازي فاقد انسجام و ارگانيك هست كه همانند شخصيت چري (با بازي تام هالند) به صورت متوهمگونه و مبهم عيان ميگردد و فيلم آنقدر در روايت دچار خلل و فرج است كه بخشي از پيشداستان خود و معرفي كاراكترهايش را به نريشن و راويگري تام هالند ميسپارد. روشي است كه مدتهاست در فيلمهاي اتوبيوگرافي تاريخ مصرف آنها به اتمام رسيده است. فيلم حتي در رابطهسازي بين چري با اميلي (سيارا براوو) همانند ذهنيت «چري» كابوسوار عمل ميكند و مشخص نميكند كه چه چيزهايي باعث دست به عمل زدن يكسري تصميمات نابهنجار از سوي چري ميشود. فيلم چري با اينكه ميخواهد به پسازندگي كهنهسوار امريكايي پس از حضور در جنگ عراق بپردازد، نه پتانسيل سياهبودن را دارد و نه حتي سياهنمايي! و كليت اين فيلم همانند صداهاي در سر شخصيت «چري» به سمت درماندگي هر چه بيشتر سوق پيدا ميكند.
فيلم با آنكه ميخواهد در بندبازي بين عشق و اعتياد رايج دو كاراكتر خود يعني چري و اميلي يك فضاي عاشقانه روانپريشانه ايجاد كند، ولي خود را به قهقهرايي از افيونهاي مقدرشده مياندازد. به نحوي كه همهچيز در اين فيلم ساختگي و لاجون است و دل هيچ مخاطبي براي اين قهرمان نزار و تا حدودي مظلوم هيچگاه به درد نميآيد و با او همذاتپنداري نميكند. فيلم مدام در حال تراشيدن مشكلات تصنعي بر سر راه شخصيت اصلي خودش است و به همان نسبت بيخردانه سعي در حل آنها را دارد. از اين رو فيلم نميداند حرف بزرگ خود را چگونه بيان كند كه تا اين اندازه خرد و كوچك شنيده نشود. سنگ بزرگي كه اين دو برادر فيلمساز برداشته است، نشانهاي از نزدن آنها بود. در نتيجه محتواي ارزشمند ضدجنگي كه اينچنين بالغانه به نظر ميرسيد در ردههاي سني خردسال مشغول بازي گوشي نااميدكنندهاي است و درام فيلم به هيچستاني از ژانرها گام ميگذارد!
فيلم به بسياري از چراهاي ذهني مخاطب، جواب منطقي و معقولانهاي ارايه نميدهد. چرا دعواي «چري» با نامزدش او را رهسپار جنگ عراق در قالب پزشك ارتش ميكند؟ چرا اختلال اضطراب پس از سانحه «چري» او را تا اين حد به دريوزگي دچار ميكند كه امان تصميم را از او ميبرد؟ آيا آسيب رواني كه از او يك سارق ميسازد و علاج آن از دست پزشكان و ساقيهاي كليولند خارج شده است، توسط پليس شهر نيز بيجواب ميماند؟ چرا تحول شخصيت در اين فيلم براي چري كه همان زوال شخصيت است، اين اندازه آني نشانهگذاري شده است؟ چرا كاشت و برداشتهاي فيلمساز در فصول مختلف فيلم، بيارتباط با يكديگر و منفعلانه است، بهطوريكه فيلم را عاري از هرگونه ايديولوژي و تفكر نمايان ميسازد؟ فيلمساز ميخواهد چري را با معناي تحتاللفظي گيلاس به عنوان بچه بد در حال خوب شدن معرفي كند يا بالعكس بچه خوبي كه در حال بد شدن است؟ چرا شخصيتهاي فرعي فيلم همچون جيمز يا كوك (با بازي جك رينور) از شخصيتهاي فرعي، فرعيتر و بيشناسنامه آشكار ميگردند؟ چرا كاراكتر «اميلي» به طرفهالعيني كاراكتر «چري» را حتي پس از بستري شدن در بيمارستان و دوران ندامت در زندان به سادگي و بيهيچ دليلي ميبخشد؟ همه اين چراهاي بيجواب را ميتوان با تعارض دو پهلو مدال شجاعت «چري» و ركود اقتصادي و بيكاري امريكا در كنار يكديگر انگاشت! بالاخره فيلم در قبال ايالات متحده امريكا رومي رومي است يا زنگي زنگي!