• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5023 -
  • ۱۴۰۰ يکشنبه ۲۱ شهريور

درباره نمايش «در انتظار گودو» به كارگرداني اميررضا كوهستاني

همجواري با آشوبي سازگار

رضا بهكام

دست‌كم متن فرانسوي «بِكت» (در انتظار گودو 1953) از منظر عبارت «تئاتر نو» بر دو پايه ابزورديسم و تعليق نظام متافيزيكي بنا مي‌شود. نئوتياتري كه سوابقش به نمايشنامه‌هاي «آلفرد ژاري»، «گيوم آپولينر» و نظريات «آنتونن آرتو» برمي‌گردد. «در انتظار گودو» مبتني بر كانسپت انتظار در شخصيت غايب «گودو» از سويي و در نگرشي بي‌پروايانه برابر با وجود عيني خداست و از سوي ديگر و با ديدي محافظه‌كارانه ريش سفيدي پنداشته شده تا كساني را تنبيه كند كه شب زنده‌داري را ترك مي‌كنند؛ اما در اجراي پيش روي در باغ ملي كتاب او (گودو) بسان «Cyborg» ايست كه اميد به آمدنش بر دل دو ولگرد روايت (دي.دي و گوگو) نقش بسته است. «بكت» با نمايشنامه‌اش به سمت و سوي نظام متافيزيكي تاخته است كه زيربناي تفكر غربي را تشكيل مي‌دهد.

تجربه او از زندگي در حوضچه ملال و پوچي، انسان تصوير شده او را بر دو راهي «نيستي-هستي» معلق نگه داشته است. شخصيت‌هاي «بكت» ترس عميقي را تجربه مي‌كنند كه انسان معاصر در سراسر اين معناباختگي خود را بر سر واژه «هيچ» به همه‌ چيز مصلوب مي‌كند. «اريك لِوي» در كتاب «ونداي انواع: مطالعه در باب آثار داستاني1980» نقل مي‌كند: از نظر بكت تجربه انسان، تجربه هيچي است و در ادامه حمله تمام‌عيار او به نظام متافيزيكي را اين طور بيان مي‌كند: بكت با اين نوع تفكر و نگرش بر اساس روايتش در متن و تجربه او از هيچي، بن‌بستي را بيان مي‌كند كه با اقدام بزرگ اومانيسم غربي حاصل شده است. هبوط واقعي از منظر بكت نه در عدن بلكه در قرن حاضر رخ داده است.
تناقض زباني مبني بر شكسته‌نويسي در گويش كاراكترها بر اساس عدم قوام در شخصيت‌پردازي و در شاعرانگي سطور، خوانشگر متون بكت و بينشگر اجراهايش را به پرتگاه مهيب و تاريكي از كيستي رهنمون مي‌كند: من كيستم؟ من در كجاي جهان ايستاده‌ام؟ در مسير پرتكرار روز و شب به كدامين واژه دل خوش كنم و كنه «انسان» به دنبال معناي چيستي زندگي بر كدام پايه استوار است؟ هزار تويي سر رشته شده در آغاز كه در انتها با گره‌هاي كوري منقطع مي‌شود. مولفه‌هاي ابزوردي كه سه راس آن از متون فرانسوي «يونسكو»، «ژنه» و «آداموف» بال و پر مي‌گرفتند و راس چهارم در متون «بكت» به كالبد پرنده‌اي بر فراز اقيانوس ژرف افكارش تجسد مي‌يافت.
عنصر «زمان» در فرآيند پرتكرار ديالوگ‌ها كش آمده و اين كندي عامدانه، نمايش را به ريتم‌سازي مطلوبي وادار مي‌كند تا حضور سياهچاله‌اي با كشش فوق تصور از متن در انتها براي مخاطب حس شود.
قلم «بكت» چه در آيين نگارش و چه در ساختار روايي و قالب معنا همواره آدمي را در زنداني پرهيب نگه مي‌دارد. تصوير او از انسان و هستي و زمان حتي از جهان ابزورد «كامو» و «سارتر» به مراتب تنهاتر و ترسناك‌تر است و «اميررضا كوهستاني» با درك درستي از اين زندان در دشتي وسيع تماشاگرانش را در پهنه غروب تابستاني اسير مي‌كند تا سياهه شب و گستره تيره آسمان به مثابه تابستان 1953 كه متن براي اولين‌بار در پاريس به اجرا رفت تلخ و رعب‌انگيز باشد. جنس ترس بكت، ترس از بي‌انتهايي است، ترس از نيل به تاريكي و گمگشتگي آدميان بدون حصار انتزاعي واژه «اميد» است؛ به نظرم «كوهستاني» در اين اجرا با درك معتنابهي از محيط فيزيكي سد انديشه مخاطبش را با ميزانسني تئاتري در دو سويه شمالي- جنوبي به شرق و غربي محاط مي‌كند كه از شرق به ديوارهاي ساختماني شيشه‌اي و مدرن و از غرب به افقي تارگون و تاريك، مماس بر درياچه‌اي دلهره‌آور فرو مي‌ريزد، درك درست او از مكان روايت بر اساس متن اصلي «بكت» در اين مجال شايان ذكر است.
شخصيت‌هاي «بكت» در جهان عميقا تحريف‌شده‌اي زندگي كرده و تلاش مي‌كنند آن را بر حسب يك سيستم ادراكي پايدار، نظم بخشنداما در اين كار شكست مي‌خورند؛ از اين منظر مي‌توان او را شاعر عصر مابعد ساختارگرايي به حساب آورد.
شخصيت‌هاي «دي.دي» و «گوگو» در اجراي «كوهستاني» اگرچه مي‌كوشند كه از پس متني سنگين برآيند اما حداقل در ربع پرده اول با شتاب در بيان كلمات و اداي جويده برخي كلمات، حسي از حفظ‌كرد كلمات را به مخاطبان‌شان ديكته مي‌كنند، «گوگو» گويي به جملات «دي.دي» حداقل در ابتدا به درستي گوش نمي‌دهد و مونتاژي سريع از جملات به صورت رگبار در هوا پرتاب مي‌شوند. پاساژهاي صحنه‌اي با كاشت چكمه زنانه براي «گوگو» و پانسمان كهنه «دي.دي» به خوبي به برداشتي متقابل نمي‌رسد. اما در نيمه دوم پرده اول و به مرور تا پايان، كاشت‌هاي صحنه به پرداخت بهتري مي‌رسند.
ردپاي المان «حافظه» در اين اثر همچون نمايشنامه «دست آخر» نويسنده به خوبي قابل رديابي است. «بكت» بر اساس ارادتش به «مارسل پروست» و ارايه مقاله پانزده جلدي‌اش در القاي مقام «پروست» به عنصر حافظه در آثار وي مي‌پردازد و روح آثارش از اين منظر آكنده است. او «پروست» را به شكلي مايوس‌كننده، تنها مي‌پنداشت و او را مي‌ستود. عنصر حافظه ارادي و غير ارادي را متصور بود و عشق را در پس حافظه ارادي تصوير مي‌كرد كه انسان را آگاهانه به دنبالش مي‌ديد. «دي.دي» به عنصر حافظه ادراكي متوسل است و «گوگو» كمترين بهره را از آن مي‌برد. هر دو ولگرد بدون در نظر گرفتن كمترين شخصيت‌پردازي و روانشناسي شخصيت كه مجددا از مشخصه‌هاي كاراكترهاي «بكت» هستند با حواس پرتي و يكسان ديدن روزها و شب‌ها بدون هيچ كنش دگرگون‌سازي در پي شخصيت خيالي و وعده داده‌شده‌اي به نام «گودو» هستند. تكرار روزگار آنها را به ورطه بي‌هدفي كشانده است.
شخصيت‌هاي «پوتزو» و «لاكي» در اين اثر كه بعدها به صورت بسط يافته‌اي در نمايشنامه «دست آخر»ش در سال 1957 نيز تكرار مي‌شوند (هام و كلاو) به ترتيب دو انسان كور و لالي هستند كه هر كدام در پرده دوم با فقدان حسي طبيعي در پي واژه ملالت‌وار «زندگي» و عنصر تعليقي زمان به گمگشتگاني در متن‌هايش پيوند خورده‌اند.
«ولاديمير» و «استراگون» كه در تئاتر «كوهستاني» به «دي.دي» و «گوگو» مخفف نام عاميانه‌شان صدا مي‌شوند در قالب دو زن ولگرد حلول يافته‌اند، كاراكتر «پسر» در متن اصلي به «صداي دختر» در اينجا تسلسل يافته و «پوتزو» و «لاكي» نيز به شيوه تغيير جنسيت داده شده ترسيم شده‌اند. شكل‌گيري جهان زنانه‌اي كه البته خبري از دنياي فمينيستي و مانيفست‌مآبانه در آن به چشم نمي‌خورد.
كارگردان با اين نوع از انتخاب و تعويض جنسيتي كاراكترهاي «بكت» درصدد است تا يادآور شود كه ملال زندگي معناباخته امروزي محدود به جهان جنسيت‌زده نيست و براي اعم انسان‌ها قابل تعميم و توسعه است.
«صداي دختر»ي كه جايگزين «پسر» در متن اصلي شده از زيرزمين شنيده مي‌شود. در متن «بكت» كاراكتر «پسر» حضوري «فيزيكي- بصري» دارد كه در اين اجرا به عنصر «صدا» تقليل مي‌يابد، عنصري كه متعاقبا از المان‌هاي مشخصه و پررنگ آثار «بكت» است. معماي صدا (در اينجا صداي دختر قاصد و گسيل شده از گودوي خيالي) پارادوكسي است كه عالي‌ترين داستان‌ها و نمايشنامه‌هاي او را به پيش مي‌راند؛ معما شامل جايي است كه صدا در آن استقرار يافته و بيرون و درون اصالت آن است. ريشه صدا نامعلوم باقي مي‌ماند در حالي كه بخشي از معما، پارادوكس وجود راز خلقت است (كشش اوليه به پژواك) . در واقع «كوهستاني» با تعويض حس بصري و حضوري كاراكتر «پسر» به حس شنيداري «صداي دختر» آن را به غايت معنايي «گودو» نزديك‌تر كرده و او را از امري حضوري به امري خيالي منتهي كرده است تا سويه تفسير را براي مخاطبانش باز نگه دارد و به واقعيتي هولناك‌تر در مسير توهماتِ ذهني نيمه‌هوشيار از شخصيت‌هاي «دي.دي» و «گوگو» صُلب كند.
طراحي صحنه براساس فضاي باز طراحي‌شده و مينيمال كه با محيط‌سازي شهري نوين همگام است نيز منطبق با تصوير ذهني كارگردانش، بيننده را در امر خيالي خود عميق مي‌سازد. در واقع نه خبري از تل ماسه و خاك است و نه خبري از درخت، آنچه متن «كوهستاني- سررشته» را به فضاي پسامدرني منتج مي‌سازد، بهره‌مندي از مكانيت روز شهري است تا براي همدردي با شخصيت‌هاي نمايش مسير ساده‌تري طي شود. مخاطب جايي درختي را در ميزانسن خيال و جايي آن را با تير چراغ برق در قالب معنا عوض مي‌كند. نيمكت‌هاي فضاي خارجي پارك را جايي با تل خاك و ماسه جابه‌جا مي‌كند و جايي از سكوي پله‌ها براي تحقق متنش كمك مي‌گيرد. هوشمندي «كوهستاني» بر اساس وحدت «مكان-زمان» در اين برش از تحليل متن، در اجرا به درستي كارش را انجام مي‌دهد و به موازات آن بازي شخصيت دگرگون شده «لاكي» نيز با زبان روز همراه است. او با موزيكي مي‌رقصد كه نماد مدرنيته قرن جديد است، تلفيقي از حركات موزون انسان-ربات كه پيوند ذهني مطلوبي با موزيك در حال پخش برقرار مي‌كند و خط افق نيز منطبق با جهان تكنولوژي روز با سيستم پخش تلويزيون شهري تصوير شده است كه حجم ماشينيسم موجود را به طرز نااميد‌كننده و صحيحي با تئاتر حاصل همگن مي‌كند. شايد در بدبينانه‌ترين شكل حصول‌شده، نقد حاضر متوجه طراحي لباس، چهره‌پردازي و بازي بازيگرانش غير از «مونا احمدي» باشد. اين‌طور متنم را با شعري به آغاز و چرخه بكتي اثر «اميررضا كوهستاني» مصلوب مي‌كنم: 
تئاتر كوهستاني از ورود به باغ ملي كتاب آغاز مي‌شود، وقتي كه از پله‌ها بالا مي‌روي، به درياچه مي‌نگري، كافه جنبي در نماي دور و دانه‌دانه پُر شدن صندلي‌ها، غروبي كه در گرفته و سياه‌هايي كه پهن شد، شاعرانگي مكان و تناقض زباني گوگو، به ساز الكترونيكي و اُكتاوي قفل شده، به نهانخانه لاكي، پوتزو كوري تنها، صداي دخترك زيرزميني، گودويي كه نمي‌آيد، به هيچ انديشيدن، به زماني كش آمده، به نگاه صُلبِ دي.دي، مرز مماس زيستن و پرتگاه زندگي، به سقوط...


     شخصيت‌هاي «بكت» در جهان عميقا تحريف شده‌اي زندگي كرده و تلاش مي‌كنند آن را بر حسب يك سيستم ادراكي پايدار، نظم بخشند، اما در اين كار شكست مي‌خورند؛ از اين منظر مي‌توان او را شاعر عصر مابعد ساختارگرايي به حساب آورد. شخصيت‌هاي «دي.دي» و «گوگو»  در اجراي «كوهستاني» اگرچه مي‌كوشند كه از پس متني سنگين برآيند اما حداقل در ربع پرده اول با شتاب در بيان كلمات و اداي جويده برخي كلمات، حسي از حفظ‌كرد كلمات را به مخاطبان‌شان ديكته مي‌كنند، «گوگو» گويي به جملات «دي.دي» حداقل در ابتدا به درستي گوش نمي‌دهد و مونتاژي سريع از جملات به صورت رگبار در هوا پرتاب مي‌شوند. پاساژهاي صحنه‌اي با كاشت چكمه زنانه براي «گوگو» و پانسمان كهنه «دي.دي» به خوبي به برداشتي متقابل نمي‌رسد. اما در نيمه دوم پرده اول و به مرور تا پايان، كاشت‌هاي صحنه به پرداخت بهتري مي‌رسند.
     ردپاي المان «حافظه» در اين اثر همچون نمايشنامه «دست آخر»  نويسنده به خوبي قابل رديابي است. «بكت» بر اساس ارادتش به «مارسل پروست» و ارايه مقاله پانزده جلدي‌اش در القاي مقام «پروست» به عنصر حافظه در آثار وي مي‌پردازد و روح آثارش از اين منظر آكنده است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون