خاطرات سفر و حضر (62)
اسماعيل كهرم
به استهبان زيبا رسيدم. قطعهاي از ميهن كه به دست آرامش و آسايش و البته زيبايي و نهايتا انجير رها شده. درختان 500 ساله انجير، نياز به علم، آگاهي و توجه دارند تا بهترين انجير دنيا را به وجود بياورند. بچههاي استهبان، موطن خود را پايتخت انجير دنيا ميخوانند. آنقدر در مورد درخت انجير برايم با شوق و عشق صحبت كردند كه وقتي اولين درخت انجير را ديدم، احساس احترام كردم. مثل ديدن گلدستههاي يك مسجد! ميگوييم احترام امامزاده را متولي آن دارد. بنده اين عبارت را جور ديگري تعبير ميكنم. شايد تفسير ديگر اين گفته آن است كه بنده با رفتار و گفتار خودم، احترام شخصيت و موقعيت خودم را دارم. به عبارتي من متولي شخصيت خودم هستم. هر چه به خودم عزت و احترام بگذارم، ارزشم همان قدر است! چنين احساسي را در مورد درخت پسته نيز در رفسنجان و كرمان داشتم. چنان بچههاي كرمان از پسته و معجزات آن صحبت كردند كه به اولين درخت پسته كه رسيدم دست در گردنش انداختم و آن را بوسيدم. دوستي به ديدنم در انگلستان آمد. مقداري پسته با خود آورده بود. چند نفري كه آن را هرگز نديده بودند به آن نگاه كردند و چيزها و نقش و نگاري ديدند كه به عمرم نديده بودم. دانه پسته در نظرشان يك شاهكار هنري بود.
به فرموده مولانا
آنكه چون پسته ديدمش همه مغز
پوست در پوست بود همچو پياز
شب در گرماي اطاق خانهام، هزاران پروانه از پسته بيرون آمدند!