در مصائب رواندرمانگري زرد
كمالگرا يا عافيتطلب
محسن آزموده
يكي از اتفاقات خوشايند و مثبت جامعه ايران در سالهاي اخير، پذيرش روانشناسي و زيرشاخههاي آن به عنوان يك دانش و تخصص و مراجعه روزافزون مردم از طبقات و اقشار مختلف به رواندرمانگران و روانشناسان است. تا چند سال پيش، نگرشهاي منفي و غلط به اين دانش، سبب شده بود كه بسياري تحت اين عنوان كه روانشناسي علم نيست يا رواندرمانگران كار خاصي نميكنند، از مراجعه به رواندرمانگران و روانكاوان و مشاوران رواني اجتناب كنند. در مقابل بازار روانپزشكان داغ بود و اكثر مردم براي حل سادهترين مشكلات رواني، به قرص و دارو پناه ميبردند. همچنين، اين تصور نادرست حاكم بود كه هر كس نزد رواندرمانگر ميرود، «ديوانه» و «مجنون» است، ضمن آنكه نگرش عمومي نسبت به همين مفاهيم، يعني «ديوانه» و «مجنون»، بسيار غلط و ارزشگذارانه و همراه با سوگيريهاي منفي فرهنگي صورت ميگرفت.
چندي است در نتيجه ارتقا و پيشرفت آگاهي همگاني، رجوع به رواندرمانگران و روانشناسان و روانكاوان، رشد چشمگيري داشته و هر يك از ما در ميان اطرافيان خود شمار زيادي را ميشناسيم كه براي رفع مشكلات رواني خود، اعم از اضطراب، نگراني، افسردگي، ترس فراوان، وسواس و همچنين براي بهبود روابط خود با ديگران اعم از روابط زناشويي يا مناسبات دوستانه يا خانوادگي، به مشاوره ميروند و از دانش و آگاهي و تجربه كارشناسان و متخصصان روانشناسي بهره ميگيرند. يك شاهد اين ادعا، ارج و قدر يافتن رشتههاي زيرمجموعه روانشناسي در دانشگاههاست. اگر تا پيش از يك دهه پيش، روانشناسي در موسسات آموزش عالي و كنكور سراسري، يكي از رشتههاي كم اهميت تلقي ميشد، اكنون شاهديم كه روانشناسي بعد از حقوق، يكي از پرطرفدارترين رشتهها در حوزه علوم انساني است.
اين اتفاق فينفسه بسيار مثبت و ارزشمند است و بايد مورد تشويق و تاييد همگاني قرار بگيرد. اعتماد به دانش و تجربه روانشناسان و اتكا به توصيهها و روشهاي تجربه شده، موجب افزايش سلامت رواني جامعه و كاهش ناهنجاريهاي رفتاري و گفتاري و كم شدن خشونت در كل اجتماع ميشود. با گسترش گفتارهاي روانشناسانه، افراد ياد ميگيرند كه با گفتوگو و انديشيدن به خود، بر مشكلات فائق آيند و كمتر به محركها يا ابزارهاي بيروني متكي شوند. سطح فرهيختگي بالا ميرود و آدمها فرا ميگيرند، ضمن شناخت خود با كاستيها و كم داشتههاي خود كنار بيايند و در صورت امكان در جهت رفع آنها يا پرورش استعدادها و ظرفيتهاي وجودي خود گام بردارند.
اما در كنار همه اين فوايد و سودمنديهاي گسترش توجه به روانشناسي به عنوان يك علم و روان درمانگري و روانكاوي به عنوان دانشي عملي و مفيد، نبايد از رواج آنچه روانشناسي غيرعلمي و توصيههاي كليشهاي و زرد از سوي برخي مشاوران، غفلت كرد. در گفتوگوهاي متعدد با دوستان و آشناياني كه به رواندرمانگران و مشاوران رواني مراجعه كردهاند، بارها به تعابير و اصطلاحاتي تكراري و كليگويانه و به نظر كليشهاي برخوردهام كه بيش از آنكه روشنگر وضعيت رواني فرد تحت درمان باشد، براي او حكم مسكن يا آرامشبخش دارد. گويي فرد مراجعهكننده، در گفتار يا درمان مشاور به دنبال توجيهي براي رفتارهاي خودش از سويي و فرافكني مشكلات و مصائب به ديگران و تخطئه آنها از سوي ديگر ميگردد. رفتارهايي كه گاه به وضوح غيراخلاقي و ناپسند ميشوند. مشاور هم براي خوشايند مراجعهكننده، چيزي ميگويد كه مورد پسند اوست، در بعضي موارد هم مشاور، با كاربرد نابجا و نادقيق برخي تعابير «دهان پركن» و «جذاب»، مراجعهكننده را در اين توهم فرو ميبرد كه اولا او آگاهانه و ارادي هيچ نقشي در وضعيتي كه بدان دچار شده ندارد و ثانيا مشكل از ديگران است كه او را درك نميكنند. يك نمونه رايج از اين تعبيرها، اطلاق صفت ظاهرا پرطمطراق «كمالگرا» يا «پرفشكنيست» به فرد مراجعهكننده است. ترديدي نيست كه كمالگرايي (Perfectionism) يك ويژگي يا سبك شخصيتي است كه در درجات متفاوت، در بسياري از افراد ظهور و بروز دارد، اما اينكه فرد، بيعملي و تنبلي يا عافيتطلبي خود را پشت آن پنهان كند، غير قابل قبول و ناموجه است. افراد زيادي با استناد به اينكه «شخصيت كمالگرا» دارند، مدام ناكاميها و در واقع بيعملي خود را توجيه ميكنند و وقتي به آنها ميگوييم كه چرا آستين بالا نميزنند و تلاشي نميكنند، ميگويند: «من «پرفشكنيست» هستم، تا زماني كه همه شرايط و زمينهها مهيا نشود، نميتوانم به كار مورد علاقهام بپردازم»!
به نظر ميرسد در اينگونه موارد، مراجعه به مشاوره، به جاي اينكه فرد را نسبت به مشكلات خود آگاه كند و او را در جهت رفع يا به بهترين وجه كنار آمدن با آنها، كمك كند، توجيهي ظاهرا علمي در اختيار او ميگذارد، تا از آنچه در گذشته به عنوان يك خصيصه ناپسند اخلاقي مذموم شمرده ميشد، با نامگذاري جديد، رفع اتهام كند و ضعف اخلاقي و ارادي خود را با آن بپوشاند. مراجعه به روانشناسي و توضيح و تبيين خصلتها و ويژگيهاي رفتاري و گفتاري ما انسانها، نبايد توجيهي براي بيعملي و نفي اختيار باشد. در هر صورت همه نظامهاي آموزشي، بر پايه اراده و اختيار بشري بنا شدهاند و اخلاق بر اين مبنا استوار است كه انسان ميتواند و بلكه بايسته و شايسته است كه نقصهاي خود را بپذيرد و در صورت اينكه اين كاستيها به حقوق و وظايفش خللي وارد ميكند، حتما در جهت رفعشان بكوشد. روانشناسي و رواندرمانگري، در اين مسير، دانشي عملي و مفيد خواهد بود، به شرط آنكه ما را به سمت توجيه غيراخلاقي نواقص وجوديمان سوق ندهد.