۷ پلان از سايه روشنهاي آن سوي آب...
بچههاي بهشت!
اميد مافي
ده پيروزي در ده بازي. حالا دراگان از چهارراه انتظار گذشته و نام خود را به عنوان فرماندهاي تسخيرناپذير ثبت كرده است. پس از له كردن اماراتيها در ورزشگاه آن سوي دوبي، مرد كروات با پاهاي خسته در حالي به سمت رختكن روانه شد كه خوب ميدانست فاصله دوزخ تا بهشت را گز كرده و با خودنويسهاي آكنده از آسمانِ بيابر، ركوردي جديد را حك كرده است. آن شب در هواي شرجي ورزشگاه زعبيل سكاندار آرام و كاركشته حجمي از فرياد را بر پيكر ما ريخت تا احساس غرور كنيم و به غريو لياقت فوتبال ايران گوش بسپاريم. وقتي اسكوچيچ ساعت خود را به وقت دوحه تنظيم كرده لابد بايد در انتظار جشن صعود ماند و به عشق مردي كه محبوب سه رنگ را تنگ در آغوش كشيده كل كشيد و هلهله كرد؛ براوو موسيو. با تو فتح ستيغ كوهها كار چندان سختي نيست.
نود دقيقه سوهان بر اعصاب سيم خاردارهاي اماراتي كشيد و كاري كرد كه شاهين عبدالرحمان و محمود خميس ياراي نفس كشيدن در كارزار را نداشته باشند. پسر خوب بوشهر باز هم قيامت كرد و با تير خلاص خود نشان داد برايش آسيا با اروپا هيچ فرقي ندارد و ميتواند در پلك بههمزدني قفسبان سرد و گرم چشيدهاي چون علي خصيف را به ميان صنوبرها بفرستد. او ميخواهد يك تنه ما را به بزرگترين جشنواره قرن ببرد و در جنون زاويهها، پرچم خونين وطن را در زاويه عشق به اهتزاز درآورد. در شبي كه سردار خودش نبود و نتوانست شمهاي از روزهاي روشن خويش را به نمايش بگذارد شكارچي پورتو با جامه ايران سكوهاي تبآلود را به سكوتي مرگبار دعوت كرد. بله ايشان هستند؛ عاليجناب مهدي طارمي!
اين var چقدر ما را دوست داشت و چه عاشقانه قلب مصنوعياش براي ما تپيد. درست در لحظاتي كه با فرمان كريستوفر جيمز استراليايي سيم خاردار شماره چهار ايران از زمين ديپورت شد، اين var دوستداشتني بود كه حكم ديگري صادر كرد تا ورق برگردد و شجاع همچنان در ديوار دفاعي تيم ملي انجام وظيفه كند. اينبار علاوه بر ابر و باد و مه و خورشيد و فلك، var هم به كار آمد تا از دالان تاريك به سلامت گذر كنيم و نيشتر بر دل بگذاريم. كاش ميشد هميشه var را به عصاي دستي براي تعبير خوابهاي نقرهاي بدل كرد و گيسوي درخشان ماه را به آسمان زلال سپرد. كاش...
مدتها بود خط و نشان ميكشيد. هفتهها بود كه از نقره داغ كردن «بيرو» و ديگر سربازان ايراني حرف ميزد، اما در روز موعود چنان زنجيري به ساقهايش بسته شد كه حتي نتوانست ناقوسها را در زعبيل به صدا درآورد. علي مبخوت ماشين گلزني سفيدها نود و شش دقيقه به آب و آتش زد تا شايد بتواند پيش چشم دشداشهپوشها پاگشايي كند.حسرت و حرمان اما پايان داستان مردي بود كه همراه ديگر ستارههاي رنگ پريده امارات زمين را ترك كرد.
حتي سه دقيقه نمايش به عشق وطن آنقدر دلربا هست كه گرگ باران ديده با عشق كنار خط بايستد و سراغ توپچيهاي خودي را بگيرد. غزل مودت و همدلي در شب شرجي آن سوي آب زماني سروده شد كه كريم انصاريفرد در واپسين لحظات نبرد روي سردار را بوسيد و در خط آتش هنرنمايي كرد. كاپيتان اردبيلي تيم ملي سرش را همچون سبلان بالا گرفت وقتي در غروب سرخ خورشيد، رستگاري سراغ مام ميهن را گرفت و خطوط پيكرش در تفاهم سايهها تا آن سوي خوشبختي و سرمستي هجرت كردند. بچههاي نجيب بهشت همواره اينگونهاند؛ شجاع و شكيبا. آفرين پسر!
«تيم ملي ايران از لحاظ بدني از ما قويتر بود و در داخل زمين اين تفاوت بين دو تيم واضح بود. من به خاطر اين باخت بازيكنانم را سرزش نميكنم چون با تيمهاي سطح اول آسيا در گروهمان رقابت ميكنيم...» اينها گوشهاي از حرفهاي فان مارويك ۶۹ ساله است كه روزگاري روي نيمكت هلند مينشست و لالههاي نارنجي را شيداي نسخههاي خود ميكرد. پيرمرد رئاليست پس از بازي با واگويههايش ثابت كرد اهل دوختن زمين به آسمان نيست و منطق را چاشني تزهايش ميكند. سوزنبان هلندي در شب صعب زعبيل بيلبخند قطار جهنمي را به مقصد هتل پنج ستاره محل اقامت خود در جُميرا ترك كرد.
پسر ۲۵ ساله اهل تالش كه روزگاري لبخند را براي قوي سپيد بندر به ارمغان ميآورد و حالا در ديناموزاگرب مشقهاي خوشبختي و پيشتازي را مرور ميكند در ديگ جوشان دوبي همه كاره بود و در نقش يك آچار فرانسه به داد اسكوچيچ و تيمش رسيد. صادق محرمي با دويدنهاي بيحد و حصر و جنگهاي تن به تن، راست تيم ملي را نود و شش دقيقه بيمه كرد و به يك توپچي ششدانگ بدل شد. وقتي پسر شمال اينگونه نور را بر زواياي تاريك ميتاباند و پا جا پاي ستارههاي ابدي اين فوتبال پرستاره ميگذارد، حتما آينده معطر و مرطوب اطلسيها به آينده او الصاق خواهد شد. شك نبايد كرد.